ری و روم و بغداد (۳۵)

 

 https://www.youtube.com/watch?v=dxd9ej9qOFA

http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/ReyoRumoBaghdad(35).mp3 

در دقیقه ۲۹ [سخن ژان ژاک روسو] ــ به اشتباه، «صور داوَری اُخروی»
[صور اسرافیل] را، صُوَر قرائت کردم و پوزش می‌خواهم.

سیاست به عنوان یکی از مهم‌ترین و هولناک‌ترین وجه غفلت وجود ما مبدل گشته‌است. سیاست ما را از خانه‌ی ما (تفکر) رانده‌است. هم آنجا که از چیزی می‌گریزیم و هم آنجا که راغب و مفتون چیزی می‌شویم درهمه جا معیار و ملاک ما سیاست است. ندایی درونی همواره مرا از مداخله در کارهای سیاسی منع کرده، و چون نیک می‌اندیشم می‌بینم حق به جانب او بوده است... کسی چون من که در برابر هیچ آفریده‌ای از بیم جان به کار خلاف عدالت تن در نمی‌دهد اگر گام درمیدان سیاست می‌نهاد بزودی هلاک می‌شد.
(آپولوژی؛ یکی از مکالمات افلاطون، ۳۰/۳۱/۳۲)


خانم‌ها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگ‌ورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام می‌کنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمی‌‌پردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمی‌نوردد و دَم به دَم حالی به حالی می‌شود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهم‌پاشیده‌ و همراه با استعاره‌ است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس. 
بتدریج بخشهای دیگر تدوین می‌شود.
____________________________
خطابه ارتجاع در کهنگی و میرایی خلاصه نمی‌شود
معمولاً نوشته‌ها، گفتارها و استدلال‌هایی که بر حفظ وضع موجود تأکید می‌کنند، ضدانقلابی و غیردموکراتیک شمرده می‌شوند، ولی ممکن است شایان توجه و تأّمل هم باشند. به قول «آلبرت هیرشمن» در کتاب The Rhetoric of Reaction، خطابه ارتجاع در کهنگی و میرایی خلاصه نمی‌شود. خطابه انقلاب نیز همیشه با پویایی و کمال همراه نیست. یعنی همۀ کسانی که وضع موجود را قبول ندارند و بر حفظ آن تاکید نمی‌کنند، لزوماً دموکرات نیستند. مهم این است که با چه باورها و خواست‌هایی به دنبال تغییر وضع موجود هستیم، خواست تحول و تغییر در صورتی دموکراتیک است که مقصد آن نیز روشن باشد. تجربه‌های دردناک نشان داد هر نوع تغییری که با تجدد ستیزی و رهبر پرستی و سلطنت‌طلبی و ضدّیت با ارزش‌های جهان شمول (آزادی عقیده، آزادی خلاقیت که آزادی بیان پرتوی از آن است، حقوق بشر و حقوق مدنی) همراه باشد، به فاجعه می‌انجامد، هر اسمی که می‌خواهد داشته باشد.  
____________________________
شکایت از سقراط
Euthyphro [يوثيفرو] «اوتیفرون» از «سقراط» می‌پرسد آیا از تو شکایتی شده که برایت محکمه جزایی ترتیب داده‌اند؟ اتیفرون (يوثيفرو) یکی از مکالمات افلاطون است ومضمون آن، مکالمه درست «دین داری» است. يوثيفرو نام یک عابد هم هست. سقراط می‌گوید بله، جوانی به نام «ملتوس» از محّله «پیتوس» ادّعا می‌کند که می‌داند جوانان شهر به چه سبب فاسد می‌شوند و فاسد کننده آنان را نیز یافته‌است. من، منم آن فاسد کننده....
... 
اوتیفرون: به نظر من مراد او این است که جامعه را تباه سازد و گرنه در صدد آزار تو برنمی آمد سقراط... 
سقراط: بهر حال از من به دولت شکایت برده و دعوائی جزائی برپا کرده‌است. او می‌گوید سقراط خدایانی تازه ساخته و به خدایان کهن اعتقاد ندارد. آری، بیان کلمه حق مرارت دارد.
____________________________
الناس علی دین ملوکهم
«الناس علی دین ملوکهم» (مردم از رفتارو کردار رهبران خود خط می‌گیرند) گرچه، در منابع روایی مثل بحارالانوار، که نوعی جُنگ و کشکول است، وجود دارد. اما به نظر می‌رسد بک ضرب‌المثل بوده که البته بیانگر واقعیت است.  هم اکنون تشابه رفتار بسیاری از مردم را با مرتجعین حاکم می‌بینیم و می شنویم، همچنین گفتمان مشابه هوادراران این یا آن تشکیلات مستبد را با راهبر تشکیلات، ارتجاع مغلوب. «الناس علی دین ملوکهم»
در دیباچه ی گلستان به این موضوع اشاره شده است. ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده‌است ...که رقعه ی منشآتش را چون کاغذ زر می‌برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان...اتابک اعظم مظفرالدنیا و الدین ابوبکربن سعدبن زنگی...به عین عنایت نظرکرده‌ و تحسین بلیغ فرموده لاجرم کافه ی انام خاصه و عوام،به محبت گراییده اند که الناس علی دین ملوکهم 
زانگه که تو را بر من مسکین نظراست 
آثارم ازآفتاب مشهورتراست 
گرخود همه عیبها بدین بنده درست 
هر عیب که سلطان بپسندد هنر است
... 
در اینگونه موارد، «الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم»، مردم به حکومتگران شبیه‌ترند تا به پدرانشان 
گفتم به فلک که حیز‌پرور شده‌ای 
گفتا که علی‌ الناس علی دین ملوک 
... 
اینکه عامه مردم دنباله‌رو حاکمان  هستند و هواداران از راهبر خط می گیرند، متاسفانه واقعیت دارد. در دوران جاهلیت که کبر و نخوت، تعصبات قبیلگی،خون و خونریزی و فقر عنصر ذهنی حاکم بود. همین (همین ایدئولوژی)، افکار عمومی‌ جامعه را سمت و سو می‌داد، سران قبائل همه کاره بودند و عامه را به دنبال خود می‌کشیدند و نظام حقوقی و، روابط و مناسبات ارتجاعی خود را حاکم می‌کردند... الآن هم در قرن بیست و یکم، بیشتر مردم خط اصحاب قدرت (و میدیای حاکم) را دنبال و تبعیت می‌کنند...
...
می‌توان این جمله (از یک نقطه نظر درست) کارل مارکس را پذیرفت که روزگار، تفکر جامعه را می‌سازد. بعبارت دیگر «هستی اجتماعی انسانها آگاهی شان را تعیین می‌کند. 

Общественное бытие определяет общественное сознание
Das gesellschaftliche Sein bestimmt das gesellschaftliche Bewusstsein

________________________
دیدار وکلای دادگستری با خمینی

چند ساعت بعد از دیدار وکلای دادگستری با آیت‌الله خمینی(۷ اسفند سال ۵۷)، بیانیه‌ مهم زیر که دکتر صارم‌الدین صادق‌وزیری هم در نگارش آن نقش داشت، بمناسبت سالروز استقلال کانون منتشر شد: استقرار حاکمیت واقعی مردم، محتوای کلیه قیام‌ها و جنبش‌هایی است که ملت قهرمان ما از صد سال پیش تا کنون نهال آنرا با خون بهترین و دلیرترین فرزندانش آبیاری کرده‌است. پیشگامان این جنبش‌ها از آنجا که برای آزادکردن آحاد و افراد مردم ایران از زنجیرهای گوناگون ستم بپاخاسته بودند اعاده حیثیت واقعی انسان ایرانی را والاترین هدف و وظیفه خود قرار دادند. آنان با روشن‌بینی و درایت، نیک می‌دانستند که استقرار آزادی و حکومت واقعی مردم وقتی میسر است که حقوق انسانی فرد فرد ملت ایران محترم شمرده شود و ایرانی واقعاً احساس کند که صاحب اختیار خانه خویش است. برای به کرسی‌نشاندن این خواست برحق چه خانمان‌ها که بر باد رفت و چه انبوه جوانان و مردان و زنان ایرانی در طول سالیان دراز شربت شهادت نوشیدند و چه مردانه چندین نسل پرچم پرافتخار مبارزه نسل‌های ما که پیروزمندانه در پهنه ایران در اهتزاز است. ایجاد قوه قضائیه مستقل و قوی بمثابه عامل استقرار حاکمیت واقعی مردم از اوان انقلاب مشروطیت بدرستی یکی از اهداف پیشگامان انقلاب بود و این خواست با پذیرفتن و تصریح اصل تفکیک قوا و شمول اختیارات محاکم عدلیه در قالب قانون ریخته شد. دشمنان مردم و دشمنان حکومت واقعی و استقرار آزادی همواره تضعیف قوه قضائیه را بعنوان شرط اصلی پیروزی توطئه‌های ضدمردمی و ضدآزادی ارزیابی می‌کردند. هر یورش عوامل استعمار و ارتجاع به مردم و حقوق ملت ایرات توأم با یورشی به پیکر قوه قضائیه بود. استقرار سلسله غاصب پهلوی که محصول توطئه کودتای استعماری علیه جنبش آزادیبخش مردم ایران بود یورشهای مکرر به قو قضائیه را به دنبال داشت. عوامل این رژیم آگاهانه هر روز شاخه‌ای از درخت تناور قوه قضائیه مستقل را بریدند و اصل حاکمیت و شمول اقتدارات محاکم عدلیه نقض گشت. محاکم نظامی و محاکم اختصاصی با قضات گوش بفرمان و مطیع بعنوان ارگانهای تثبیت‌کننده اقتدار غیرمشروع دیکتاتوری بکارگرفته شدند و صاحب اختیار جان و مال مردم شدند. در زمینه سیاه حاکمیت مطلق دیکتاتوری فرشته چشم بسته عدالت فقط نقش یک مترسک داشت. موضوع اجرای عدالت سیه‌روزانی بودند که خود قربانیان رژیم غیرانسانی دیکتاتوری و دست‌نشانده بودند. آفتابه‌دزدان، دربند بودند ولی دزدانی که بیکباره دهها و صدها آبادی و شهر را می‌بلعیدند و یا حقوق اساسی مردم را مورد تجاوز قرار می‌دادند و بهترین فرزندان ملت را به خاک و خون می‌‌نشاندند در مسند قدرت و اقتدار. آشکار است که در چنین مجموعه، شأن و نقش وکیل دادگستری چگونه دست کم گرفته می‌شد. در دوران سیاه دیکتاتوری بودند وکلائی که واقعاً مظهر واقعی دفاع از حق و عدالت بودند و بدرستی مسؤولیت شغل شریف خویش را احساس می‌کردند ولی تلقی دستگاه حاکم از وکیل دادگستری و نقش او به گونه‌ای دیگر بود. به همین دلیل بود که ارگان اداره‌کننده کار وکلا یکی از دوایر جزء وزارت دادگستری بود. وکلای شریف سالها در کار حیثیت و شئون وکلا و برای اینکه وکیل دادگستری جای واقعی خود را در مجموعه سیستم قضایی داشته باشد پایمردی کردند ولی حاصل کار همواره اندک بود. فقط پس از پیروزی ملت ایران برهبری دکتر مصدق و استقرار دولت ملی ان رهبر بزرگ بود که قدمهای اساسی در اعاده استقلال قوه قضائیه برداشته شد و اصل حاکمیت محاکم دادگستری و شمول اقتدارات این محاکم احیا گردید، و در همین دوره بود که نقش وکیل در دستگاه قضایی مستقل بدرستی ردیابی گردید و لایحه قانونی استقلال کانون وکلاء تدوین و تصویب گردید. هرچند دستگاه استبداد در طول ۲۵ سال اخیر بصورت‌های گوناگون به حدود و حقوق کانون وکلاء دست‌درازی کرد ولی وکلای آگاه که تعدادشان کم نبود هیچگاه رسالت خویش را فراموش نکردند. امروز جامعه وکالت فی‌الواقع مرحله بلوغ را از سرگذرانده و در راه کمال است. جامعه وکالت امروز چه از نظر کیفی و چه از نظر کمی دگرگونی پیدا کرده‌است، عناصر آگاه جامعه وکالت در نهضت ضداستبدادی و ضداستعماری نقش شایسته خود را بدرستی ایفا کردند... هیئت مدیره کانون در دوره حاضر با آگاهی برسالت واقعی وکلای دادگستری کوشش به عمل آورد که اقدامات کانون واقعاً در جهت صحیح هدایت گردد و به جای پرداختن به مسائل روزمرّه و جزئی ایفای وظایف واقعی وکلای دادگستری را وجهه همت خویش قرار داد. بیادبود روز استقلال کانون هرساله جشنی ترتیب می‌دادند. هیئت مدیره کانون وکلای دادگستری در اوضاع و شرایط حاضر ترتیب‌دادن چنین مراسمی را در خور شأن جامعه وکالت ندانست و لذا از برگزاری جشن مرسومی خودداری کرد. جا دارد بمناسبت روز استقلال کانون ضمن بزرگداشت و ادای احترام به روان رهبر عالیقدر جنبش ملی ایران دکتر محمد مصدق، از وزیر دادگستری دولت قانونی او مرحوم عبدالعلی لطفی نیز با احترام یاد شود و از مجاهدتهای او در بنیانگزاری مجدد قوه قضائیه مستقل و ایجاد کانون وکلای مستقل قدردانی شود. همچنین جا دارد از کلیه همکارانی که در آنزمان در کار تدوین لایحه استقلال نقش داشتند به نیکی و با احترام یاد شود. یادشان گرامی باد. کانون وکلای ایران بی مناسبت نمی‌داند که وفاداری خود را به اصول عالیه دفاع از خق و آزادی و استقرار حاکمیت مطلق ملت قاطعانه اعلام دارد و همچنین دفاع از احیای اقتدارات کامل محاکم عدلیه و قوه قضائیه مستقل و قوی را بار دیگر وجهه همت خود و عموم وکلاء و علاقمندان به ازادی و عدالت قرار دهد. کانون وکلاء دادگستری 
____________________________
اعترافات روسو
نیک را همچو بد، فاش گفته‌ام...
بگذار که که صور داورى اُخروى، آن زمان که باید، به صدا درآید. من ژان ژاک روسو آن گاه با کتاب اعترافات خودم در دست، قدم پیش مى‌گذارم و با صدای بلند مى‌گویم: این است آن چه کرده‌ام، آن چه اندیشه‌ام، آن چه بوده‌ام. نیک را همچو بد، فاش گفته‌ام. هیچ کردار بدى را پنهان نکرده‌ام. هیچ کردار نیکى بدان نیافزوده‌ام. چه بسا آن چه را که احتمالى بیش نبوده، واقعیت پنداشته‌ام، اما هرگز آن چه را که ناراست مى‌دانسته‌ام، راست جلوه نداده‌ام. من خود را چنان نشان داده‌ام که رفتار کرده‌ام. گاه حقیر و پست و گاه نیک و دست و دل باز و بزرگوار. درونم را آن چنان که خود دیده‌اى ، برهنه نموده‌ام. ای هستى جاودانه، توده‌ى انبوهى از همگنان مرا گرد آر تا که به اعترافات من گوش فرا دهند، تا که از قبح گفتار و کردار من به مویه افتند، تا که از زبونى من سرخ شوند، چندان که هرکدام‌شان، در پیشگاه تو به نوبت، قلب بگشاید، به همان راستى و درستى که من گشودم، تا که سرانجام یک تن با تو گوید- اگر پروایش را داشته باشد من از او بهتر بودم. (ژان ژاک روسو، اعترافات) 
____________________________
لنین و کائوتسکی مرتد
لنین نویسنده‌ای توانا و به قول همسرش «کروپاسکایا»، یک پا عاشق، و اهل موسیقی و شعر بود. «آپاسیوناتا»ی بتهون را که زیاد هم دوست داشت با پیانو می‌نواخت، و دو روز قبل از مرگش خواسته بود رمان «عشق به زندگی» جک لندن را برایش بخوانند
اما او در کتاب «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد» می‌بینیم، حرف عجیبی می‌زند. لنین در بررسی رساله «دیکتاتوری پرولتاریا»ی کائوتسکی، که می‌خواهد بگوید منظور مارکس از کاربرد واژه دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری به مفهوم رایج نبوده، لحنی فوق العاده زشت در پیش می‌گیرد و از جمله کائوتسکی نویسنده کتاب «آموزه‌های اقتصادی مارکس» را در شمار «جاسوسان منفور خادم بورژوازی»، مزدور بی جیره و مواجب، نفوذی، شیّاد، سفیهی که هر عبارت کتابش َورطه بی انتهائی از ارتداد است و «توله سگ کوری که پوزه خود را من غیر ارادی گاه به این سو و گاه به سوی دیگر می‌برد» تشبیه می‌کند. عبارتی که لنین در مورد کائوتسکی به قول او «مرتد» به کار برده و وی را به «توله سگ...» تشبیه نموده، این است: 
 
Подобно слепому щенку, который случайно тычет носом то в одну, то в другую сторону, Каутский нечаянно наткнулся здесь на одну верную мысль (именно, что диктатура есть власть, не связанная никакими законами), но определения диктатуры все же не дал.
اینگونه تهمت‌ها و دشنام‌ها نه تنها ظرفیت روشنفکرانه او را زیر سئوال می‌برد، هوادارانی هم بار می‌آوَرد که اجازه نمی‌دهند مخالف جیک بزند و اگر زد چشم و چارش را در می‌آوَرند...
لنین در ۱۹۱۸ از انتشار روزنامه‌های منشویکها و «اس آر»‌ها را که سوسیالیست بودند، جلوگیری کرد. او که در دولت و انقلاب آنهمه از دموکراسی سخت می‌گفت حتی حکم اعدام را باطل نکرد. وی دست نوشته‌های مارکس ۱۸۴۴، ایدئولوژی آلمانی و گروندریسه را نخوانده بود. البته لنین علی رغم نیش و کنایه‌های «تولستوی» به مارکسیست‌ها و به انقلاب ۱۹۰۵، با بلند نظری، به حق از او تجلیل می‌کرد و مقاله «آینه انقلاب» را در موردش نوشت. نه تنها به رمان‌های تولستوی (تولستوی اشراف‌زاده)، بلکه به سکوت وی نیز که نشانه‌ای از اعتراض به شرائط بود، بها می‌داد و معتقد بود آثار تولستوی این دهقان واقعی ادبیات روس دارای ارزش اجتماعی و سیاسی برای جنبش مردمی است. به داستایوفسکی، همو که گفته بود: «رویای برابری شاید ناممکن باشد، ولی بشر بدون آن نمی‌تواند زندگی کند»، احترام می‌گذاشت و معتقد بود رُمان «برادران کارامازوف» مبّلغ اندیشه‌های انسانگرایانه‌ است.
لنین (همچنین روزا لوکزامبورگ) درباره آثار تولستوی نقد می‌نوشتند و به اینگونه ادبیات و مشخصا رمان بها می‌دادند، مارکس و انگلس نیز.
____________________________
مهمترین کتاب‌های لغت (عرب) را ایرانیان نوشته‌اند 
ابو حنیفه بزرگترین فقیه اهل تسنن، ایرانی است. محمّد بن اسماعیل بخاری که بزرگترین محدث اهل تسنن است، ایرانی است. زمخشری مفسّر معروف، ابوعبیده، و واصل بن عطا از متکلمین نیز نه عرب، ایرانی هستند. از این گذشته مهم‌ترین فرهنگ‌نامه عربی توسط سیبویه که ایرانی و اهل فارس بود نوشته شد. او دستور زبان عربی را نوشت که هنوز هم از آن استفاده می‌شود. یکی دیگر از فرهنگ نامه‌های عربی توسط خلیل بن‌احمد نوشته شد. که او هم ایرانی بود. بعد از احمد هم مهمترین کتاب‌های لغت توسط ایرانیان نوشته شده‌است... 
____________________________
مرگ چیست؟

مرگ چیست؟ درون ما لانه دارد یا از بیرون می‌آید؟ نردبان است یا بام؟ آیا مرگ سایه هم دارد؟ مرد است یا زن؟ آیا خود مرگ هم می‌میرد یا تنها چیزی که زنده می‌ماند خود اوست. آیا فی المثل استاد علی تجویدی که با ویلونش رقص آهنگ‌ها را می‌سرود و شور می‌آفرید برای همیشه پژمرد و خاک و علف شد؟ کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست؟
...
تمامی اساطیر بزرگ، شعرا، هنرمندان، فلاسفه، انبیاء و همه اندیشمندان جهان روی مرگ، مکث کرده و به آن خیره شده‌اند. هستی در عین نیستی و نیستی در عین هستی آدمی را مبهوت می‌کند. با چشم علم هم که نگاه کنیم از آنجا که رسیدن به سکون مطلق، یعنی رسیدن به ۲۷۳ - درجه حرارت یا سرمای زیر صفر، عملی و امکان پذیر نیست پس مرگ اساساً امری‌ست مجازی که گویی واقعیت ندارد و ما که خیال می‌کنیم می‌میریم نمی‌میریم! این نه بازی با خیال و پندارگرائی، که اوج واقع بینی است. یعنی نیستی سرشار از وجود و آبستن‌ هستی است. 
آیا مرگ که نمادی از کهولت و آنتروپی است کلید قفل بقا و خود دروازه‌ای به نگانتروپی و زندگی هم هست؟ آیا اینکه در کتب آسمانی از آفرینش و خلق مرگ، بله از آفرینش و خلق مرگ(خلق الموت والحیات) صحبت شده، به این معناست که اساساً نیستی خود آبستن هستی‌ است؟ آیا «کلُّ شَىْ‏ءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ» که مولوی نیزبارها در مثنوی بکار برده و مترجمین غالباً اینگونه به فارسی آورده‌اند که همه چیز جز ذات احدیت، جز او، فانی است ــ می‌تواند این معنا را هم بدهد که همه پدیده‌ها جز راستا و جهت تکاملی آن محو و نابود می‌شوند و عمل تکامل‌دهنده و رهائیبخش که خود یک هنر بزرگ است همواره پویا و ماندگار خواهد ماند؟ آیا از همین روست که احساس هنرمند که با سیر شتابان زمان به هم آویخته و با گذشت مدام عمر در جدال است، می‌کوشد به هر طریق که شده، عمر کوتاه آدمی را در آغوش ابدیت زمان پایدار سازد؟ آیا اینکه زندگی آدمی پایان می‌پذیرد ولی مقاومت و هنر او جاودانه باقی می‌ماند، از یک هستی جدید که به ظاهر نیستی می‌نماید، حکایت نمی‌کند و نشان نمی‌دهد که گویا در این مورد نیز اصل بقای انرژی صدق می‌کند؟ هیچکس نمی‌داند کی و کجا خواهد افتاد. امروز نه فردا من و تو نیز به خاک می‌افتیم. پنج سال یا صد سال همچون پر کشیدن پرنده‌ای می‌گذرد و زمان چونانکه دندان‌های اسب را می‌خورد سال‌ها را خواهد خورد، اما آنچه می‌ماند و تنها چیزی که میماند زیبایی و نیکی است... 
____________________________
عبدالله دوامی
عبدالله خان دوامی از استادان بنام و برجسته موسیقی اصیل ایرانی و ردیف‌دان ارزنده ایران است. به گفته روح‌الله خالقی وی استاد برگزیده نواهای ضربی و تصنیف بوده‌است. او در مکاتب استادانی نظیر علی خان نایب السلطنه، میرزا عبدالله، میرزا حسین قلی، حسین‌خان اسماعیل‌زاده، ملک‌الذاکرین و... پرورش یافته‌ و شاگردانی نظیر فاخره صبا، محمود کریمی، نصرالله ناصح‌پور، رضوی سروستانی، فرامرز پایور، مجید کیانی، محمدرضا لطفی محمدرضا شجریان و شهرام ناظری در محضرش پرورش یافته‌اند. عبدالله دوامی با ابوالحسن اقبال‌آذر، درویش خان، طاهرزاده و باقرخان رامشگر برای ماندگاری (و ضبط صفحهُ گرامافون) موسیقی اصیل ایرانی، مسافرت‌هایی به خارج از کشور داشته‌اند... 
... 
این استاد موسیقی بیستم دی ماه ۱۳۵۹ روزی از خانه بیرون می‌رود، هنگام بازگشت چون کلید آپارتمان را به همراه نداشته، برای اینکه پشت در نماند، اینطور که استاد شجریان نقل کرده‌اند «جوانی به سرش می‌زند و در استانه ۹۰ سالگی از پنجره می‌رود بالا، ولی در یک لحظه غافل شده و به زمین می‌افتد» و... جان می‌دهد 
____________________________
اگر جهان را مکانیکی تصور کنیم...
با قبول اینکه ما هنوز ارزش آنچه را در مغزمان می‌گذرد، و آنچه را که در جهان، در کیهان، می‌گذرد تمام و کمال درک نکرده ایم، این پرسش پیش می‌آید: 
اگر جهان را مکانیکی تصّور کنیم، پس ارزش‌های خود را از کجا اخذ کنیم؟
وقتی به مضمون داستان گیلگمش و غربت انسان فکر می‌کنیم، وقتی مرگ سقراط، مظلومیت سیاوش، جان سپردن سهراب، داستان عاشورا، جان سپردن میرزا کوچک خان در برف، و تنهایی امثال چه گوارا و ستارخان را در آخرین روزهای زندگی مرور می‌کنیم، هنگامی که به یک ملودی که معنی و مفهومش را می‌شناسیم، گوش می‌دهیم و آه و حزن ما را در خود می‌گیرد، آیا واکنش ما فقط نوعی فعالیت نورونی مغز است و بس؟ درست است که بر اساس برهمکنش‌های میان نورون‌ها، به ما تأثر و غم دست می‌دهد اما آیا اینگونه پدیده‌ها را می‌توان تنها به فعالیت نورونی فروکاست؟...
____________________________
فهم و درک انسان بی انتهاست اما... 
اگرچه فهم و درک انسان بی انتهاست اما بیشمار مسائلی هستند که ما از درک درست و دقیق آن عاجزیم. ما تنها به قطره‌ای از اقیانوس بی انتها اشراف داریم. چند مثال بزنم: 
نیروی برق درون هسته از کجاست؟ چه عاملی باعث می‌شود که هزاران هزار بار در ثانیه الکترون دور هسته مرکزی می‌چرخد و می‌گردد بدون آنکه خسته شود یا خستگی در کند؟ تمام موجودات می‌میرند و پلاسیده می‌شوند اما اتم... 
بعد از مرگ سلولها؛ هنوز اتمها (اتمهای همان سلول ظاهرا مرده) در قید حیات اند و دارند زندگی می‌کنند. تکلیف این اتمها بعد از مرگ سلول چه می‌شود؟ 
... 
هنوز دانشمندان بطور دقیق نمی‌دانند هسته اولیه مثلا یک درخت که از ملکول‌های یکجور و یک خاصیت تشکیل شده، چرا بعداً سر به آسمان می‌کشد و به طرف نور حرکت می‌کند و بخشی در دل تاریکی و در زمین. به طرف رطوبت و سرما ریشه می‌دواند؟ مثال دیگر: سلول‌های اولیه جنین مثل هم هستند و با هم فرقی ندارند اما بعد هر کدام وظایف مختلف پیدا می‌کنند؟ بخشی مغز، بخشی کبد...چرا از این سلول‌ها مثلاً هشت عدد کبد در نمی‌آید؟...
اینگونه پرسش‌ها ظاهراً بی‌مقدار می‌نماید اما ابدا چنین نیست. توجه کنیم که سئوال نه از چگونگی‌ها؛ بلکه، از چرایی‌هاست.

 
http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=570

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار