سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳ / Tuesday 10th December 2024

 

 

آزمایش‌ میلگرم و زندان استانفورد

 

https://www.youtube.com/watch?v=u4bMx2o4R_4 

 
گفت دانایى که گرگى خیره سر - هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ - روز و شب مابین این انسان و گرگ
اینکه مردم یکدگر را مى‌درند - گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند - گرگها فرمان روایى مى‌کنند
گرگها همراه و انسانها غریب - با که باید گفت این حال عجیب
در سال‌های ۷۰- ۱۹۶۰ آزمایش‌های «میلگرم» و «زیمباردو»، که روانشناس رفتار اجتماعی بودند، نشان داد که در بیشتر ما یک مُفتِّش سنگدل و شقی، یک گرگ، گوش ایستاده و منتظر ابراز وجود و دریدن است!
آزمایش‌های مزبور، به موضوع اطاعت از قدرت یا بهتر بگویم سنجش میزان اطاعت اشخاص از اتوریته Autorité در انجام کارهایی مغایر با وجدان شخصی افراد اشاره دارد. 
درست است که معمولاً «حضرت سر» با دَم و دستگاهش، به سنگدلی و شقاوت دامن می‌زند اما در پس هر عملکرد پلید و داوری آلوده، اراده و تصمیم خود شخص وجود دارد و این توضیح وحشتناک‌تری است برای گرگ‌بودن و گرگ‌شدن در شرایطی ویژه! 
 
آزمایش میلگرم Milgram experiment به موضوع اطاعت از قدرت یا بهتر بگویم سنجش میزان اطاعت اشخاص از اتوریته Autorité در انجام کارهایی مغایر با وجدان شخصی افراد اشاره دارد. اتوریته به مقامی نسبت داده می‌شود که فرد (یا افراد) تحت اقتدار از او اطاعت می‌کنند. اقتدار، (با مسامحه رهبری. به اصطلاح رهبری).
...
جناب میلگرم آزمایش‌هایش را در سال ۱۹۶۱، کمی بعد از محاکمه آدولف آیشمن که در رابطه با جنایات جنگ جهانی دوم آغاز شده بود، شروع کرد. آیشمن از افسران بلندپایه حزب نازی بود، دفاعیات وی در دادگاه مبنی بر این که او در کشتار یهودیان و دیگران فقط دستور مافوق را اجرا کرده، توجه آقای میلگرم را برانگیخت. وی در کتاب خود به نام «اطاعت از قدرت» که در سال ۱۹۷۴ چاپ شد این پرسش را مطرح نمود: 
آیا آیشمن و همدستانش که به جنایت آلوده شدند، تنها مجری دستورات مافوق بوده‌اند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
میلگرم آزمایشش را جهت پاسخ به این سؤال طراحی کرده بود که آیا آیشمان و هزاران آلمانی دیگر که به آزار یهودیان و دیگران رضا دادند، گناهکار بوده‌اند یا اینکه همچون شهروندان عادی تنها از دستورها پیروی می‌کردند؟
این آزمایش سال ۱۹۶۱ سه ماه بعد از شروع دادگاه آیشمان، به انجام رسید. به کسانی که داوطلب آزمایش بودند، الکی گفته می‌شد که هدف از آزمایش، تحقیق در مورد حافظه و یادگیری در شرایط متفاوت است و اینکه آیا شوک الکتریکی باعث بهبود یادگیری می‌شود یا نه. چیزی در مورد هدف واقعی آن تست، به داوطلبان گفته نمی‌شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
آزمایش با یک قرعه‌کشی ساختگی میان شخص داوطلب و شخص دیگری که در واقع همدست محقق بود، شروع می‌شد. از داوطلب خواسته می‌شد که از میان دو ورقه کاغذ یکی را انتخاب کند تا نقش او در آزمایش مشخص شود که معلم باشد یا، یادگیرنده. تست‌کننده، یا تست‌شونده. از آنجایی که روی هر دو ورقه نوشته بود «معلم=تست‌کننده»، همدست محقق همیشه ادعا می‌کرد که روی ورقه‌ش «یادگیرنده یعنی تست شونده» نوشته شده، و بدین ترتیب همیشه فرد داوطلب «معلم» انتخاب می‌شد. یعنی کسی که قرار بود تست کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سپس، لباس سفید آزمایشگاه را به تن اون داوطلب می‌پوشاندند و وی به اتاقی برده می‌شد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند و محقق طرح، جا می‌زد، در اتاق دیگری که با یک دیوار حائل از آن‌ها جدا می‌شد، تست‌شونده نشسته بود و تظاهر می‌شد، آزمایش‌های مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است. الکی در برخی از صورت‌های آزمایش، تست‌شونده به داوطلب می‌گفت که بیماری قلبی دارد. نحوه انجام آزمایش این‌گونه بود که معلم یک سری کلمات را از روی ورقه‌ای که در دست داشت می‌خواند، مثلاً: انگور - کلنگ / عینک - زعفران / چوب لباسی - فلاکس. و... بعد مثلاً، معلم، حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست آزمایش می‌کرد و از یادگیرنده می‌خواست که فوری، واژه دیگر را بگوید. مثلاً بعد از شنیدن کلمه انگور، باید می‌گفت: کلنگ.
معلم به یادگیرنده اعلام می‌کند که در مقابلِ هر پاسخِ غلط، او را با شوک الکتریکی جریمه خواهد کرد و شدتِ این شوک هر بار بیشتر از بارِ قبل خواهد بود.
در شوکِ ۱۸۰ ولتی، یادگیرنده فریاد می‌کشد: «من دیگر نمی‌توانم درد را تحمل کنم» و در شوک الکتریکی ۲۷۰ ولتی، عکس‌العملِ شاگرد تنها یک جیغ وحشتناک است. با بالا رفتن میزان شوک، یادگیرنده به دیوار حایل می‌کوبد و التماس می‌کند که بیماری قلبی دارم و به او شوک وارد نکند. البته در واقع این شوک‌ها وارد نمی‌شد، اما معلم از آن خبر نداشت و صدای جیغ و فریاد در واقع ضبط شده بودند. اگر معلم از دادن شوک خودداری می‌کرد پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) او را به ادامهٔ شکنجه ترغیب می‌کرد.

به نظر شما چند درصدِ افراد حاضر بودند در چنین آزمایشی در نقشِ معلّم به افراد شوکِ مرگبارِ ۴۵۰ ولت بدهند؟ ۶۵ درصداز شرکت کنندگان حاضر شدند به دیگران شوک خیلی بالا یعنی ۴۵۰ ولتی وارد کنند. گویی نمی‌توانستند که اتوریته و مقام علمی پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) را رد کنند. شماری از افراد از اِعمال درد به طرف مقابل، کیف هم می‌کردند، و با علاقه آن را انجام می‌دادند. آزمایش‌های میلگرم نشان می‌دهد که اکثر انسان‌ها ترجیح می‌دهند که از یک اقتدار – اقتدار به اصطلاح مشروع، اطاعت کنند تا این‌که خودشان مسؤولیت اعمالشان را به عهده بگیرند. اقتدار مشروع و درواقع سلطهٔ مشروع آن است که گروه معینی از مردم، از فرمان معینی، که شخص یا اشخاص معینی می‌دهند، کورکورانه اطاعت کنند و آن را رضا و رغبت جلوه دهند. از نگاه و دیدگاه مریدان که به ابتذال شر خو کرده‌اند، اتوریته، کاریزما، خاص الخاص و 'فرهمند' است.
سال ۱۹۶۳ هانا آرنت به مقوله «ابتذال شر»، The banality of evil در کتاب آیشمن در اورشلیم اشاره کرده‌است. وی معتقدبود شّرهای بزرگ، غالباً به وسیلهٔ مردم عادی که نظرات رهبرانشان را پذیرفته‌اند به اجرا درآمده و به همین دلیل، از نظر این مردم اعمالشان رفتاری طبیعی بوده‌است. بعبارت دیگر انجام کارهای هولناک به روشی منظم و سازمان یافته مبتنی بر عادیسازی است. این همان روندی است که طی آن اعمال زشت، تحقیر آمیز، جنایت بار و غیرقابل بیان به یک کار عادی تبدیل می‌شوند.
حالا می‌شود علت رخ‌دادن فجایعی که در جنگ‌ها رخ داده، آنچه در ویتنام یا ابوغریب گذشت، یا وقایع هولناکی چون اسیرکشی سال ۶۷ را تا حدودی فهمید. همچنین وقایع اتفاقیه در این یا آن قرارگاه و سازمان به اصطلاح اپوزیسیون...(در سال ۱۳۷۳). 
مگر ممکن است توسل به زندان و تهمت و افترا و بهم‌ریختن مرز منتقد و مزدور، بدون همکاری مریدان به وقوع بیپوندند؟ 
راست می‌گوید مانس اشپربر، در نقد و تحلیل جبّاریت (Zur Analyse der Tyrannis)
هیچ جبّاری بدون کسانی که او را عَلَم می‌کنند و به او ایمان می‌آورند موضّوعیت نمی‌یابد. با وجود هر فردی که آماده پیروی و اطاعت ازنظام جباریت باشد، یک سنگ از مفروضات و مقدمات روان شناسانه بنای چنین رژیمی نیز فراهم شده است. 
...
مسؤول جنایات نازی‌ها در جنگ جهانی دوم هم فقط هیتلر و سران نازی نیستند. همه کسانیکه به وقایع اتفاقیه رضا دادند و سکوت کردند هم مقصرند.
واقعاً چه می‌شود که در یک جامعه یا در یک تشکیلات، اکثریت از خود بی‌خود می‌شود و تحت شرایطی با اطاعت بی‌چون و چرا، کارها و اعمالی بر خلاف اخلاقیات خود انجام می‌دهد؟ در آلمان نویسندگان و روشنفکرانی مثل هاینریش بل، گونتر گراس و اووه تیم در آثار خود بارها به این مسئله اشاره کرده‌اند و خواسته‌اند با روایت داستان آنچه بر آلمانی‌ها در دوره تسلط نازی‌ها رفت، تفسیر خود را از قضیه بیان کنند. اما این فقط فیلسوف‌ها و نویسندگان نیستند که درگیر یافتن پاسخ برای این معمای لاینحل شده‌اند، روانشناسان شاید صلاحیت‌دارترین دانشمندان برای بررسی این موضوع باشند. اضافه کنم که آزمایشی ملیگرم، تنها آزمایشی روانشناسی نبود که در این زمینه انجام شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
آزمایش زندان استنفورد The Stanford Prison Experiment
آزمایش زندان استنفورد یکی از سخت‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی است که تاکنون انجام شده، در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو Philip Zimbardo در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.
نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر کسانیکه نقش زندانبان را پذیرفتند، رفتارهای شدید سادیستی از خود نشان دادند. آزمایش زندان استنفورد به خاطر ترس از کنترل خارج‌شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد. 
ـــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر زیمباردو و همکارانش در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی، یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.
از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یکی از دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و خود دکتر زیمباردو، سرپرست زندان بود. وی شرط و شروط خاصی را به آزمودنی‌ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت‌زدایی، و فردیت‌زدایی را تشدید کند.
شرکت‌کنندگان دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی) و با ثبات (از لحاظ هیجانی)، بودند و هیچ‌یک از آن‌ها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همه‌شان به اصول و ارزش‌های اخلاقی مشابهی پایبند بودند.
با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرد، و آن‌ها قبول کردند تا در آزمایش وی با او همکاری کنند.
...
«زندانی‌ها» در خانه‌های خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس به‌طور غیرمنتظره جلوی خانهٔ تک تک‌شان پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آن‌ها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان (همان زندان مصنوعی) بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آن‌ها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آن‌ها دادند، به جای اسم، به آن‌ها شماره دادند، و آن‌ها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میله‌های آهنی انداختند. به زندانیان روپوش‌هایی گل و گشاد و کلاه‌های تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبان‌ها زندانی‌ها را با شماره صدا می‌کردند، و این شماره‌ها روی لباس زندانی‌ها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند. به زندانبان‌ها هم یونیفرم‌های خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینک‌های آینه‌ای و اسلحه داده شد، عینک‌های آینه‌ای برای این بود که از «تماس چشمی» ممانعت شود. زندانبان ها باتوم داشتند اما  چوبی بود.
به آن‌ها گفته شد که هر طور بخواهند می‌توانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند. آنها حق نداشتند با آن‌ها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند.
به آن‌ها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباس‌ها از یک فروشگاه لباس‌های ارتشی خریده بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «می‌توانید در زندانی‌ها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازه‌ای احساس ترس ایجاد کنید. می‌توانید این احساس را در آن‌ها به وجود آورید که زندگی آن‌ها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من. باید آن‌ها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند.
ما فردیت آن‌ها را به شیوه‌های مختلف از آن‌ها خواهیم گرفت. به‌طور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی و درماندگی منجر شود. تا بفهمند همهٔ قدرت دست ماست و آن‌ها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»
...
روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانی‌های سلول شمارهٔ ۱، با تخت خواب‌های خود درب سلول را مسدود کردند و کلاه‌هایشان را درآوردند.
آن‌ها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچ‌یک از کارهایی را که نگهبانان به آن‌ها می‌گفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفت‌های دیگر کار می‌کردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند.
آن‌ها با کپسول‌های آتش‌نشانی به زندانیان حمله کردند. یکی از نگهبانان پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیک‌های روان‌شناسی استفاده کنند.
آن‌ها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانی‌هایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداش‌های مخصوصی پذیرایی می‌شد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آن‌ها یک غذای بهتر داده می‌شد...
بعد از ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به جیغ کشیدن، داد زدن، فحش دادن، طوری‌که انگار کنترلش را از دست داده‌است. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید مرخصش کنند. نگهبانان، زندانیان را مجبور می‌کردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آن‌ها را حفظ کنند. آن‌ها می‌خواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبان‌ها از این تکرار شماره‌ها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانی‌ها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه می‌کردند، آن‌ها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، استفاده می‌کردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که دستشویی بروند؛ و به زندانیان اجازه هم نمی‌دادند تا سطل‌های زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانی‌ها کالایی بسیار ارزشمند محسوب می‌شد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانی‌ها، تشک‌هایشان را می‌گرفتند، و آن‌ها مجبور می‌شدند روی کف سیمانی بخوابند.
بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آن‌ها بود. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت می‌کردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود. زندانبانان هویتی به نام «هویت زندانی» را درونی‌سازی کرده بودند. یعنی خودشان را زندانی می‌پنداشتند، و در آزمایش باقی‌ماندند.
...
یکی از زندانیان، نسبت به نحوهٔ برخورد اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند و وقتی او از خوردن غذا امتناع کرد، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند انداختند (گذاشتند).
بعد از آن نگهبانان، به بقیه زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند و با صدای بلند، سر او داد بکشند؛ و اگر می‌خواهند زندانی داخل کمد آزاد شود، باید خودشان پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه اطاعت کردند بجز یک نفر.
تنها یک نفر (یکی از آن زندانیان) روی اصول اخلاقی خودش ایستاد و اعتراض کرد. هر کاریش کردند تسلیم نشد. بقیه مسخ شده و درواقع، آزمایش را به واقعیت تبدیل کردند.

توجه داشته باشیم که شرکت‌کنندگان، به‌طور اتفاقی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند، بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آن‌ها وجود نداشت که بتواند رفتار آن‌ها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می‌کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می‌خواهد رفتار کنند، اما رفتار زندانبانان خصمانه، و انسانیت‌زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب‌آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان‌های واقعی می‌بینیم. این یافته‌ها نشان می‌دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) می‌تواند رفتار انسان‌های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.

پانویس
دوستان دیروز به زندان می‌افتند و شکنجه می‌شوند
ویلیام گلدینگ William gerald golding در رمان «سالار مگسها» lord of the flies که از جمله آثار برجسته کلاسیک جهان است و از آن دو فیلم سینمایی هم ساخته شده، ماجرای شگفت‌انگیز گروهی پسربچه را روایت می‌کند که برای دور ماندن از خطرات جنگ…، عازم منطقه‌ای امن می‌شوند ولی سقوط ناگهانی هواپیما آنان را مجبور می‌کند در یک جزیره فرود آیند و آنجا (بدون مربی و پدر و مادر)، ساکن شوند. اگرچه «سالار مگسها»، شرایط اجتماعی و سیاسی زمان جنگ جهانی دوم را به تصویر می‌کشد، و مربوط به زمانی است که بریتانیا تحت حملات هوایی آلمان قرار داشت و بسیاری از مردم انگلیس مجبور به ترک وطن بودند… اما، گویی آینه اوضاع و احوال ما است. در آغاز بین بچه‌ها صلح و صفا حاکم است و همه چیز به خوبی و خوشی پیش می‌رود اما اندک اندک… اندک اندک جمع گرگان می‌رسند! گرگهای درون، چنگ و دندان نشان می‌دهند و آن بهشت زمینی را به دوزخی از آتش و خون تبدیل می‌کنند. جای خرد و پاک اندیشی، زشتی و پلشتی می‌نشیند و دوستان دیروز به زندان می‌افتند و شکنجه می‌شوند…

 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 

 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook