زنانی که شکست را شکست دادند (۵)

در قسمت اول، و دوم و سوم و چهارم از افراد زیر صحبت شد:
قره العین، زینب پاشا، مریم عمید، محترم اسکندری، شوشا عصار، ملکتاج فیروز، توبا آزموده، بیبی مریم بختیاری، صدیقه دولت آبادی، مادام زری لازاریان، لُرتا، فاطمه سیاح، راضیه شعبانی، شمس کسمایی، قدمخیر قلاوند، ماهرخ گوهرشناس، روشنک نوعدوست، سوسن تسلیمی، پوری سلطانی، شمس الملوک مصاحب، فرح دیبا و معصومه شادمانی.
قره العین، زینب پاشا، مریم عمید، محترم اسکندری، شوشا عصار، ملکتاج فیروز، توبا آزموده، بیبی مریم بختیاری، صدیقه دولت آبادی، مادام زری لازاریان، لُرتا، فاطمه سیاح، راضیه شعبانی، شمس کسمایی، قدمخیر قلاوند، ماهرخ گوهرشناس، روشنک نوعدوست، سوسن تسلیمی، پوری سلطانی، شمس الملوک مصاحب، فرح دیبا و معصومه شادمانی.
در این بخش به چند نفر دیگر اشاره میشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قَمَرالملوک وزیری،ماهِ آسمانِ آواز ایران

...
قمر چهار سال بعد، در همدان کنسرت داد و آنجا ترانههایی از عارف که مورد غضب دستگاه رضاشاه بود خواند. قمر بعدها در فیلم سینمایی مادر به کارگردانی اسماعیل کوشان حضور یافت و دقایقی با همراهی ویلون ناصر زرآبادی به خواندن غزلی از سعدی پرداخت و درآمد حاصل از آن را نیز به بیمارستان مسلولان شاه آباد اهدا کرد. بعد از سال ۱۳۱۹ که رادیو ایران شروع به کار کرد، صدای قمر به جای جای ایران رفت.
اهل هنر گفتهاند صدایش دارای طنین و ملاحت، قدرت و دامنهای وسیع بود و تکنیک خاصی در فرودها داشت. تنوع تحریرها، مهارت و احاطهٔ وی در اجرای گوشهها، ردیفها و دستگاههای موسیقی ایران، پُر از شور و شیدایی بود. آوازها و تصنیفهای قمر ازجنبهٔ ارزشهای ادبی نیز درخور توجه است. شاعرانِ تصنیفها و آوازهای او شیدا، میرزادهٔ عشقی، عارف، ایرج میرزا، پژمان بختیاری، وحید دستگردی، موید ثابتی، ملک الشعرا بهار و امیر جاهد بودهاند. نخستین معلم او مادر بزرگش افتخار الذاکرین روضه خوان حرمسراهای قجر بود و قمر با او همخوانی میکرد. بعد از مادر بزرگ، وی متأثر از سید حسین طاهرزاده خواننده موسیقی ایرانی بود که در اجرای قطعات آوازی، تصنیفها و قطعات ضربی تبحر داشت. اما اولین کسی که قمر را کشف میکند مرتضیخان نیداوود بود و اولین آهنگ را هم او برایش ساخت. درواقع قمر با وجود نیداوود قمر میشود. از دیگر کسانی که قمر با او آشنا شده بود باید از درویش خان نام برد. ابولحسن صبا، حبیب سماعی و حسین یاحقی نیز از همنوازان صدای او بودند. از دکتر محمود خوشنام شنیدم شعر و آهنگ پنج تصنیف قمر از عارف قزوینی است که معروفترین آن «تا رُخَت مُقیّد نقاب است» (در نکوهش حجاب) و «مارش جمهوری» است. قمر، صفحه جمهوری را در زمان رضاشاه خوانده و خودش یک عملیات بزرگ بود. متن دو تصنیف او نیز از ایرج میرزاست؛ مرگ مادر و عاشقی با محنت بسیار. آهنگ شش تصنیف قمر نیز از استادش مرتضیخان نیداوود است؛ و اما رکورد تصنیف ساری برای قمر را محمد علی امیرجاهد شکستهاست. قمر، زنی شریف و خوانندهای بی همتا بود اما در مورد وی اغراق هم شده، بویژه از سوی کسانیکه بنوعی در جاذبهاش بودند. ایرج میرزا در یکی از این شعرها درستایش قمر (مَلَکی بود «قمر» پیش خداوند عزیز) میگوید که قمر اصلاً این جهانی نیست و به اشتباه به این جهان خاک پیوند خوردهاست. خداوند در اصل قمر را برای دل خود آفرید، اما چون جهان را خلق کرد و پی برد که چیزی کم دارد، بخاطر نقطه کمال هستی دل از قمر کَند و او را به زمین فرستاد. قمر تا سال ۱۳۳۲ دراوج قرار داشت و در این سال آواز بسیار زیبایی همراه با نوازندگی برادران معارفی در رادیو ضبط کرد که آخرین کار او بود، زیرا بعد از آن به علت سکته، حنجره جادوییاش از کار افتاد. از آن پس قمر خانه نشین و بستری گردید و درتنگناهای مالی هم گرفتار آمد. شمار زیادی از دوستانش او را ترک گفتند و قمر برای تأمین معاش، از سر ناچاری در کافه شکوفه نو میخواند با شبی سی تومان. جعفر شهری به این موضوع اشارهای غمانگیز دارد. «شنیدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد… به دیدارش شتافتم. دانستم که این کافه قمر را هر شب با سی تومان مزد، اجیر کردهاست… خدایا قمر کجا و اینجا کجا؟ یکی گفت: از استیصال است. از استیصال! از شکوفه نو بیرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نداشتم… چند روز بعد شنیدم به دلیل پیری و گرفتگی صدایش، شکوفه نو او را جواب کرده و قمر دوباره خانهنشین شدهاست. روزی به دیدارش رفتم و آنچه دیدم گریه آور و تلخ بود. قمر در بستر بیماری و بیکسی، تنها بود و در فقر شدید. او، ماه آسمان آواز ایران، سرانجام ۱۴ مرداد سال ۱۳۳۸ چشم از جهان فروبست و با این دنیای بیرحم وداع کرد. بعد چی شد؟ هنگامی که جسد او را شستند و به یکی از مساجد شهر منتقل کردند، تا رادیو - برای تشییع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورد، متولیان مساجد حاضر نشدند که آن را حتی برای یک شب به عنوان میهمان بپذیرند. با اینکه زندهیاد تقی روحانی متن زیبای «قمر رفت» را در رادیو قرائت کرد و برای شرکت در مراسم، از همگان دعوت شده بود، از خیل هنرمندان خبری نبود، تنها تعداد اندکی از مردم عادی و چند چهره آشنا، مرتضی نی داوود، حسین تهرانی، جواد بدیعزاده و سیدجواد ذبیحی حضور داشتند و بدینگونه قمر به میهمانی خاک رفت.
خوب است اینجا از زنان خوانندهٔ پیش از قمر پیشگامان خوانندگی زنان در ایران هم یاد کنیم. زنان خوانندهٔ پیش از قمر: سلطان خانم، سکینه خانم (از شاگردان آقاعلی اکبر)، زینت خانم شاگرد محمدصادق خان، زیور سلطان خواهر سماع حضور، زری خوشآواز و...
قمرالملوک وزیری از زبان مرتضی خان نی داود
بخشی از گفتگوی یک خبرنگار که سالها پیش با مرتضی نیداوود انجام دادهاست...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بارها برای عروسی و میهمانی بزرگان به باغ عشرتآباد دعوت شده بودم. برای عروسی، مولودی و… اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائیز غمانگیزی بود و من به جوانی و عشق فکر میکردم. از مجلسی که قدر ساز را نمیشناختند خوشم نمیآمد اما چاره چه بود، باید گذران زندگی میکردیم. چنان ساز را در بغل میفشردم که گوئی زانوی غم بغل کردهام. نمیدانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند، صدایش در نمیآید. در همین حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندرونی بیرون آمد… حتی در این سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اینطور بی پروا در جمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ایستاد. نمیدانستم برای چه کاری نزد ما آمده ست و کدام پیغام را دارد. چشم به دهانش دوختم و پرسیدم:
چه کار داری دختر خانم؟
گفت: میخواهم بخوانم!
گفتم: اینجا یا اندرونی؟
گفت: همینجا!
نمیدانستم چه بگویم.
دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند: بزنید، میخواهد بخواند!
گفتم: کدام تصنیف را میخوانی؟ بلافاصله گفت: تصنیف نمیخوانم، آواز میخوانم! به بقیه ساززنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند میزدند. رسم ادب در میهمانیها، آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود.
پرسیدم: اول من بزنم یا اول شما میخوانید؟
گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟
پنجهای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون.
گفت: شما اول بزنید!
با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم میخواست زودتر بدانم این مدعی چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین سبکی را نشنیده بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتادهام:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
بقیه ساززنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشهای را که مایه میگرفتم میخواند.
خندههای مستانه مردان قطع شده بود.
یکی یکی از زیر درختان بیرون آمده بودند.
از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمیرسید،
نفس همه بند آمده بود.
هیچ پاسخی نداشتم که شایستهاش باشد.
گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی میزنم!
و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت میزنم!
آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنیف.
وقتی خواست به اندرونی بازگردد گفتم:
میتوانی بیایی خانه من تا ردیفها را کامل کنی؟
گفت: باید بپرسم.
وقتی صندلیها را جمع و جور میکردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و
گفت: آدرس خانه را برایم بنویسید.
و تکه کاغذی را با یک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.
بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم دیگر دلم نمیآمد برای کسی تار بزنم. در خانهام که انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشین نبود و با علاقه سر کلاس نمیرفتم.دو ماه به همین روال گذشت. بعدازظهر یکی از روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینهکش آفتاب با ساز ورمیرفتم که یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستادهاست، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات میگشتم که گفت: آمدهام موسیقی یاد بگیرم. از همان روز شروع کردیم، خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم میداد و وقتی ردیفهای موسیقی را یادگرفت، صدایش دلنشین تر شد. و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش میگسترد…
اولین کنسرت قمر با همراهی ابراهیم خان منصوری و مصطفی نوریایی (ویولن)، شکرالله قهرمانی و مرتضی نیداوود (تار)، حسین خان اسماعیلزاده (کمانچه) و ضیاء مختاری (پیانو)، پسر عموی استاد علی تجویدی برگزار شدهاست.
یک شب در گراند هتل تهران کنسرت میداد. تصنیفی را میخواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنیدهاید: مرغ سحر را میگویم.
آنشب در کنسرت گراند هتل وقتی این تصنیف را میخواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف میخواند، ناگهان فریاد کشید "جانم، مرتضی خان!"
و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به کسی بود که آنچه را از موسیقی ایران میدانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود…
چه کار داری دختر خانم؟
گفت: میخواهم بخوانم!
گفتم: اینجا یا اندرونی؟
گفت: همینجا!
نمیدانستم چه بگویم.
دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند: بزنید، میخواهد بخواند!
گفتم: کدام تصنیف را میخوانی؟ بلافاصله گفت: تصنیف نمیخوانم، آواز میخوانم! به بقیه ساززنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند میزدند. رسم ادب در میهمانیها، آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود.
پرسیدم: اول من بزنم یا اول شما میخوانید؟
گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟
پنجهای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون.
گفت: شما اول بزنید!
با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم میخواست زودتر بدانم این مدعی چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین سبکی را نشنیده بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتادهام:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
بقیه ساززنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشهای را که مایه میگرفتم میخواند.
خندههای مستانه مردان قطع شده بود.
یکی یکی از زیر درختان بیرون آمده بودند.
از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمیرسید،
نفس همه بند آمده بود.
هیچ پاسخی نداشتم که شایستهاش باشد.
گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی میزنم!
و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت میزنم!
آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنیف.
وقتی خواست به اندرونی بازگردد گفتم:
میتوانی بیایی خانه من تا ردیفها را کامل کنی؟
گفت: باید بپرسم.
وقتی صندلیها را جمع و جور میکردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و
گفت: آدرس خانه را برایم بنویسید.
و تکه کاغذی را با یک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.
بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم دیگر دلم نمیآمد برای کسی تار بزنم. در خانهام که انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشین نبود و با علاقه سر کلاس نمیرفتم.دو ماه به همین روال گذشت. بعدازظهر یکی از روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینهکش آفتاب با ساز ورمیرفتم که یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستادهاست، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات میگشتم که گفت: آمدهام موسیقی یاد بگیرم. از همان روز شروع کردیم، خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم میداد و وقتی ردیفهای موسیقی را یادگرفت، صدایش دلنشین تر شد. و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش میگسترد…
اولین کنسرت قمر با همراهی ابراهیم خان منصوری و مصطفی نوریایی (ویولن)، شکرالله قهرمانی و مرتضی نیداوود (تار)، حسین خان اسماعیلزاده (کمانچه) و ضیاء مختاری (پیانو)، پسر عموی استاد علی تجویدی برگزار شدهاست.
یک شب در گراند هتل تهران کنسرت میداد. تصنیفی را میخواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنیدهاید: مرغ سحر را میگویم.
آنشب در کنسرت گراند هتل وقتی این تصنیف را میخواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف میخواند، ناگهان فریاد کشید "جانم، مرتضی خان!"
و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به کسی بود که آنچه را از موسیقی ایران میدانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بَدریِ آتابای و کتابخانهٔ سلطنتی

بدری آتابای در گفتوگو با حبیب لاجوردی، به آخرین روزهای شاه در ایران اشاره نموده، و «خاطره آن سفر بیبازگشت» را روایت میکند که نکات قابل تأملی دارد. ازجمله اینکه «قرار بود شاه دو ماه بعد برگردد و همسرم (ابوالفتح آتابای، معاون وزارت دربار) وقتی شاهزادهها را دستش سپردند تا چند روزی زودتر از محمدرضاشاه پهلوی از مملکت خارج کند به من گفت ما ۲۵ فروردین [سال ۵۸] برمیگردیم. علیاحضرت شهبانو و خود اعلیحضرت هم [وقتی میرفتند] فکر میکردند تا دو ماه دیگر برمیگردند...»
...
بدری آتابای با افسوس میگوید بسیاری از کتب خطی بریتیش میوزیوم از آثار دزدیده شده کتابخانه سلطنتی ایران زمان مظفری است، مانند صفحاتی از «مرقع گلشن» که نادرشاه از هندوستان آورده بود. در کتابخانه نُسخخطی کاخ گلستان، آثار با ارزشی حفظ شد ازجمله شاهنامه بایسنقری، شاهنامه رشیدا به کتابت عبدالرشید دیلمی، مجموعه شش جلدی هزار و یک شب، ظفرنامه تیموری، مثنوی روضه الانوار خواجوی کرمانی، پنج گنج نظامی به خط نستعلیق، سلسلهالذهب، گلستان سعدی به قلم نستعلیق به خط شاه قاسم، کلیله و دمنه دارای ۳۰ نگاره آبرنگی (قرن ۱۵ هجری قمری)، حبیبالسیر تألیف غیاثالدین بن همام...به خط نستعلیق با ۳۵ نگاره، مجموعه نقاشیهای حمزهنامه» و...بدری آتابای سابقه کتابخانه سلطنتی را در جلد دوم «فهرستهای دواوینی» که منتشر نموده، شرح دادهاست. مسؤولیت کتابخانه سلطنتی را پیشتر، لسانالدوله، یوسف اعتصامالملک (پدر پروین اعتصامی)، شیخالمشایخ معزی، میرزا موسی مراتالممالک و در ادوار بعدی حبیبالله نوبخت، بدیعامان فروزانفر و آخر سر، بدری آتابای بعهده داشتند. در مورد نادرشاه افشار سندی در کتابخانه سلطنتی نگهداری میشود که قابل تأمل است. نادرشاهی که ما تصور میکنیم فقط یک آدم نظامی است. او دستور داده بود تورات و زبور و انجیل و قرآن به فارسی درآید تا امکان مقایسه آنها فراهم شود. برای این کار متخصصان را جمع میکند و میخواهد با دقت این کار انجام شود. خانم بدری آتابای(خواجه نوری) سند مزبور را هم منتشر کردهاند. «نگاهی به گوشههایی از تاریخ ایران» یکی از آثار ایشان است که فراز و نشیب تاریخ ایران را، از آمدن آریاییها، تا اواخر دوران قاجار به کوتاهی و زیبایی به تصویر کشیدهاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توران میرهادی پیشکسوت ادبیات کودکان در ایران

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشآفرین انصاری استاد پیشکسوت و برجسته کتابداری

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر بدرالزمان قریب

ازجمله آثار این زن دانشور و فرهنگ ورز عبارتند از: «کتیبهای به خط پهلوی در چین»، «کتیبة جدید خشایارشا»، «طلسم باران از یک متن سغدی»، «قانون هموزنی مصوتها در زبان سغدی»، «رستم در روایات سغدی»، «ماهیار نوابی و سنگ نبشتة بغستان (بیستون)» و ترجمه کتاب زبانهای خاموش، اثر یوهانس فریدریش، همچنین مقالات پژوهشی پیرامون مطالعات سغدی، و زبانهای ایرانی.
این بحث ادامه خواهد داشت
پانویس
- دوستان دانشور و فرهنگورز، در این بحث، به بیش از ۱۵۰ زن اشاره میشود که هر کدام زندگی متفاوتی داشتند و به شیوه خاص خویش با چالشها و مشکلات درافتادند. بدیهیست که همه در یک راستا و از یک قماش نیستند. اینکه نگاه و دیدگاه شماری از آنها حرف و حدیث دارد (که دارد)، یا با آنچه من و شما فکر میکنیم مطابق نیست، دلیل نمیشود که از آنان یاد نشود.
- کسانیکه در این بحث از آنان اسم میبرم کم و بیش شناخته شده هستند، اما دیگرانی هم هستند که از آنان کسی یاد نمیکند اما در شمار شریفترین زنان میهن ما هستند، زنان مچاله شده و رنج دیدهای که قربانی تاریخ مذکر و فقر فرهنگی بوده، به اطاعت خودخواسته و ستم مضاعف، خو کردهاند. باید در فصلی جداگانه از آنان سخن گفت.

░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:facebook