سه شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳ / Tuesday 15th October 2024

 

 

ری و روم و بغداد (۴۴)

 

«به نام و نیرو و یاری آفریدگار اورمزد و امشاسپندان؛ سروران خوب نیکوکار، و همه ایزدان مینو ...» بخش دیگری از سلسله مباحث «ری و روم و بغداد» را آغاز می‌کنم  

خانم‌ها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگ‌ورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام می‌کنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمی‌‌پردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمی‌نوردد و دَم به دَم حالی به حالی می‌شود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهم‌پاشیده‌ و همراه با استعاره‌ است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس. 
بتدریج بخشهای دیگر تدوین می‌شود.
________________________
 اشاره‌ای به ثابت‌های فیزیک
شنوندگان محترم در قسمت پیش (۴۳) در بحث جبر و اختیار، به ثابت‌ها اشاره شد. ثابت‌های فیزیکی و شماری از مهم‌ترین آنها را برشمردم. واقعش دنیای ذرات پر از زیبایی و پیچیدگی است و دقت در آن می‌تواند ما را به مکث و فروتنی بکشاند. آشنایی حتی سطحی با ثابت‌های فیزیک چراهای بسیاری را در برابر آدمی قرار می‌دهد. ثابت‌ها، دارای مفاهیم فیزیکی هستند و می‌توان از ترکیب آنها به کمیت‌های با ارزش فیزیکی هم دست یافت. آنجا یادم رفت بگویم که در مقابل ثابت ها، مدل چند جهانی ارائه شده است و گفته می‌شود بیلیون‌ها بیلیون عالم دیگر داریم. ده بتوان ۵۰۰ و ۱۰۰۰ عالم می‌تونه وجود داشته باشد. البته این بیشتر یک فانتزی ریاضی است تا یک مقوله علمی. واقعش، ارزش و اهمیت ثابت‌ها و آنچه قانونمندی و نظم می‌شماریم بیشتر از آن است که آن را تنزل دهیم و بگوییم علت اینکه عینک را به این شکل ساختند لابد این است که ما دو تا گوش داریم! بدیهی است که اگر ما دو تا گوش نداشتیم ساخت عینک جوری دیگر بود. جوری دیگری ساخته می شد چه بسا مثلاً،  کنتاکت لنز (لنزهای تماسی) جای عینک را می‌گرفت. اگر مثلا ثابت‌های کیهانی عوض می‌شد نوع وجود حیات در این عالم هم نوع دیگری بود. چه بسا در وضع جدید یا بهتر بگویم در فرض جدید ما دو تا گوش و دو تا چشم نداشتیم و اصلاً حیات جور دیگری بود. انسان به این شکل هست چون ثابت‌های کیهانی این طور است نه برعکس. از این گذشته، این جهان درش بی نظمی هم هست اما بی نظمی معنی‌اش نا قانونمندی نیست ضمن اینکه نظم هم همیشه قانونمند نیست. بویژه که قوانین طبیعت با مسامحه تصادفی است. بر اساس قوانین فیزیک کوانتایی که بنیادی ترین شاخه آگاهی ما از علم و معرفت است [این عالم بی نظم است. بی‌نظمی‌ای که البته قانونمند است و خود نوعی نظم. برخی به قوانین احتمالات گریز می‌زنند اما احتمالات به معنای بی قانونی و هرج و مرج نیست.
________________________
هگل و حکومت پارسی 
هگل در کتاب «درسهایی در بارهٔ فلسفهٔ تاریخ» Vorlesungen über die Philosophie der Geschichte گفته‌است: «پارس‌ها اولین قوم تاریخی‌اند و حکومت پارسی اولین حکومتی است که سپری شده‌است». بسیاری از ما بخش دوم جمله فوق «سپری شدن حکومت پارسی» را از قلم می‌اندازیم. به نظر هگل «حکومت پارسی ازبین رفته‌است»، لذا منظور او از حکومت پارسی نمی‌تواند «ایرانی» بوده باشد که قرنها پس از آن ابتدا در عصر ساسانی مطرح شد. بگذریم که قوم پارس، لزوماً معادل ایرانیان نیست. هگل، بر «اختتام حکومت پارسی» بعنوان مقوله‌ای تاریخی تأکید می‌کند؛ حذف نظر او و ترجمهٔ «پارس» به «ایران» درست نیست. از این گذشته، بسیاری از حقایقی که در عصر هگل روشن نبود، در فاصلهٔ دو قرن اخیر آشکار شده‌؛ و حالا می‌دانیم که تاریخ مدوّنِ عیلام و آشور و بابل و اکد و سومر، بر تاریخ پارس مقدم است، و تاریخ ایران بدون آنها به صورتی که می‌شناسیم ممکن نمی‌شد.
G. W. F. Hegel, Werke, Surkamp, 12: „Vorlesungen über die Philosophie der Geschichte“, P. 215 … , 1970.
ضمناً هگل چیز دیگری هم گفته‌است. او یک بار در فلسفهٔ تاریخ و یک بار در درس‌هایش در بارهٔ فلسفهٔ دین از ایران صحبت کرده. می‌گوید تاریخ جهانی باایران آغازمی‌شود [به این علت که ایرانی‌ها برای بار اول] دولت را به ‌معنای جدید به کار بردند و دولت کنونی ادامهٔ همان تلقی از دولت است، دردین هم همین اتفاق افتاده. اینکه زرتشت گفت «اهورامزدا نور است» حرف مهمی درتاریخ ادیان است. چون دین برای اولین باردر معنای جدیدغیرتجسدی (بت‌ها و پرستیدنی‌های دیگر) به کار رفت. هگل ادامه میدهد آن چیزی که من ازاین دو مطلب استباط می‌کنم این است که ایرانی‌ها به این اعتبارملت بوده‌اند."
________________________
مرتجعین و جنگ روانی 
 
________________________
گل همین جاست همین جا برقص
در افسانه‌های «ازوپ» Aesop آمده است که لاف‌زنان مدعى بودند در «جزیره رودُس Rhodes واقع در «دریای اژۀ» پَرشى عظیم کرده‌اند که نگو و نپرس! گفته شد دست از لاف زدن بردارید و صحبت از برداشتن سنگهای بزرگ نکنید که سنگ بزرگ فقط برای نزدن است! نمی‌خواهد بروید آن دور دستها در شرق دریای اژه، جزیره رودس همین جا است. همین جا است که باید جهید.
Hic Rhodus, Hic Salta و به تعبیر مارکس: گل همین جا است، همین جا برقص.
...
کارل مارکس در فصل نخست هجدهم برومر لوئی بناپارت به افسانه‌ای از «ازوپ» Aesop شاعر اسطوره‌ای یونان اشاره می‌کند. این افسانه حکایت مردی است که شهر به شهر می‌گردد و ادعا می‌کند می‌تواند پرش های شگفت انگیزی از مکان های بسیار مرتفع انجام دهد و باعث حیرت همگان گردد. اما زمانی که مردم شهرها از او می‌خواهند پرشی برایشان به نمایش بگذارد می‌گوید تنها در شهری به نام «رودس» می‌تواند پرش‌هایش را انجام دهد. از قضا روزی به شهری وارد می‌شود و با تکرار دعوی هیاهویی بر پا می‌سازد. وی مثل گذشته دعوت به پریدن را با حواله دادن آن به سرزمین «رودس» پاسخ می‌گوید اما این بار شرایط متفاوت است چرا که مردم می‌گویند: «اینجا رودس است؛ بپر!». شاید زمانی که ازوپ این افسانه را قلم می‌زد گمان نمی‌کرد روزی روزگاری چنین افسانه ای در عالم واقع اتفاق بیافتد. در ایران خودمان هم مثَل مشابه‌ای هست: یزد دوره‌س، گز نزدیکه‌س... منظور گزِ خوراکی نیست. «گز» در اینجا؛ واحد اندازه‌گیری طول است. مثلاً می‌گوییم: فلانی خیابونو گز می‌کنه»(خیابان را متر می‌کند). هر شهری واحد اندازه‌گیری (گز) خودش را داشته، همان‌طور که «منِ» خودش را هم داشته‌است. مثلاً «سه منِ تبریز» با «سه منِ» اصفهان فرق داشته‌است. در ضرب‌المثلِ یزد دوره، گز که نزدیکه، منظور این است: تو که می‌گویی فلان چیز را در یزد گز کردم (اندازه گرفتم) و مثلاٍ ۱۰ گز بود، خب درست است که یزد از اینجا دور است اما واحد اندازه گیری (گز) که داریم. بیا همین جا آن را اندازه بگیریم تا به همه ثابت شود که خالی‌بندی نمی‌کنی. 
«ازوپ» Aesop از نویسندگان اسلاوتبار یونان است که قصه و ترانه می‌نوشت و داستان‌هایش به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده و ناصرخسرو و مولوی هم چند افسانه‌ او را به نظم آورده اند، مانند داستان به شکار رفتن شیر و گرگ؛ روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست...) 
________________________
حکیم زکریای رازی 
پیش از ورود به این بحث اشاره کنم که گرچه آثار رازی در زمینه طب در دسترس است اما در موضوعاتی چون ادیان، گفته می‌شود نقل قولهای فراوانی که به آن حکیم نسبت می دهند جای چون و چرا دارد. 
ابوبکر محمّد بن زَکَریای رازی (۲۴۴ـ ۳۰۴) [۸۶۵ میلادی - ۹۲۵) پزشک، فیلسوف و شیمی‌دان ایرانی است. وی به‌عنوان کاشف الکل، جوهر گوگرد (اسید سولفوریک) و نفت سفید هم مشهور است. ابن ربن طبری، در طب، ابوزید بلخی در فلسفه و ابوالعباس محمد بن نیشابوری استاد رازی در حکمت بودند. مورخان غربی از او به نام‌های رازس Rhazes=razes و الرازی Al-Razi در کتاب‌های خود یاد کرده‌اند. رازی در آخر عمرش چه بسا به دلیل کار مداوم با مواد شیمیایی نابینا شد. اینجا و آنجا می‌گویند رازی آثاری در نقد مذهب نوشته ازجمله در دو کتاب «نقض الادیان» و «مخارق الانبیاء» که در آن پیامبران و تمام ادیان را به باد انتقاد گرفته‌است. واقعش هیچکس این نوشته‌ها را ندیده‌است. بگذریم که امثال ابوریحان بیرونی، مطالبی از قول وی نقل کرده اند. از این قبیل: مقتضای حکمت و رحمت الهی این است که انسان‌ها همگی به منافع و مضار خود صاحب علم باشند پس اگر خدا قومی را به نبوت اختصاص دهد به این معناست که آن‌ها را بر دیگر انسان‌ها برتری داده و این برتری باعث جنگ و دشمنی و در نهایت هلاکت انسان‌ها می‌شود و این با حکمت و رحمت الهی سازگاری ندارد. همهٔ آدمیان سهمی از خرد دارند که بتوانند نظرهای صحیح دربارهٔ مطالب عملی و نظری به‌دست آورند، آدمیان برای هدایت شدن به رهبران دینی نیاز ندارند؛ درحقیقت دین زیان‌آور است و مسبب کینه و جنگ.
در مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی، از قول وی نقل شده :«تو ادعا می‌کنی که معجزه‌ای که [نبوت محمد را اثبات می‌کند] حاضر و در دسترس است، یعنی قرآن. تو می‌گویی که هر کس انکارش می‌کند یکی مشابه‌اش را بیاورد. در واقع ما می‌توانیم هزاران مشابه‌اش را بیاوریم از آثار لفاظان، فصیح‌گویان و شاعران که بسیار بهتر از قرآن جمله‌بندی شدند و مفاهیم را موجزتر می‌رسانند. آنها معانی را بهتر می‌رسانند و وزن شعری بهتری دارند. تو دربارهٔ کتابی سخن می‌گویی که افسانهٔ باستانی را بازگویی می‌کند و در عین حال سراسر تناقض است و هیچ اطلاعات یا توضیح مفید و بدردبخوری ندارد و آنگاه تو می‌گویی چیزی شبیه آن بیاور؟»
من نمیدانم چقدر اینها از خود رازی است و چقدر دیگران به آن افزوده اند. چون اصل نوشته ها در دسترس نیست. اینکه چرا مرتجعین وی را تحمل کردند و رازی با زندان و آزار روبرو نشد، پرسش قابل تاملی است. بعضی می‌گویند ولی کتب او را از بین برده‌اند. 
الحاوی • المرشد • من لایحضره الطبیب • کتاب الجُدَری و الحَصْبَه • دفع مضار الاغذیه • الابدال و … ازجمله آثار حکیم زکریای رازی هستند. رازی جزو اولین پزشکانی است که تجربه و آزمایش را وارد علم طب کرده‌است. تشخیص تفکیکی بین آبله و سرخک را به وی نسبت می‌دهند. در کتاب الجُدَری و الحَصْبَه (آبله و سرخک) به علت بروز آبله پرداخته و سبب انتقال آن را عامل مخمر از راه خون دانسته‌است. طب بالینی هم از ابداعات رازی محسوب می‌شود. رازی از تفکرات فلسفی رایج عصر خود که فلسفه ارسطویی- افلاطونی بود، پیروی نمی‌کرد و عقاید خاص خود را داشت. در فلسفه به سقراط و افلاطون متمایل بود و تأثیراتی هم از افکار هندی و مانوی در فلسفه‌اش به چشم می‌خورد. با این وجود مرعوب افکار پیشینیان نمی‌شد. آنچه امثال ارسطو گفته بودند، برای او، این است و جز این نیست، نبود و در مقابل فلسفۀ مشائی ارسطو، راه و روش خاص خودش را ارائه می‌داد. در نظر رازی، جهان جایگاه شر و رنج است اما تنها راه نجات، عقل و فلسفه‌است و روان‌ها از تیرگی این عالم پاک نمی‌شود و نفس‌ها از این رنج رها نمی‌شوند مگر از طریق فلسفه… رازی می نویسد :«آفریدگار که نامش بزرگ باد خرد از آن به ما ارزانی داشت که به مددش بتوانیم، در این دنیا و آن دیگر، از همه بهره هایی که وصول و حصولش در طبع چون مایی به ودیعت نهاده شده است برخوردار گردیم. خرد بزرگترین مواهب خدا به ماست و هیچ چیز نیست که در سود رسانی و بهره بخشی بر آن سر آید...» واقعش از قول رازی حرفهای زیادی گفته شده (که معلوم نیست همه سخنان خود او باشد) اما خب نقل می‌شود. مثلا « یکی از بزرگترین دلایل اختلاف پیامبران اینه که آنها نسبت به یکدیگر سخنان ضد و نقیض و ناهمگون می‌گویند. آنچه که یکی از آنها حقیقت بدون چون و چرا می‌داند، پیامبر دیگر آن را انکار و رد می‌کند. با این وجود، هر یک از آنها ادعا می‌کند که تنها او راست و درست می‌گوید... واقعش مضمون جملات فوق درست است اما اینکه آیا واقعاً از زکریای رازی است، اثبات پذیر نیست. اما این واقعی است که ازجمله معارضین وی، داعیان اسماعیلی بودند. ابو حاتم رازی، حمید الدین کرمانی، ناصر خسرو قبادیانی و بسیاری دیگر از بزرگان مذهب اسماعیلیه، او را نادان و جاهل و غافل و مُهوس و بی‌باک نامیدند و امثال ابن حزم اندلسی نیز سخنان رازی را از قبیل دعاوی و خرافات بی‌دلیل قلمداد کرده‌است. اگر رازی نبوت را رد می‌کرد، خود به خود مسألهٔ امامت هم که مورد نظر اسماعیلیان بود، مردود شمرده می‌شد. از اینرو، داعیانی مانند ناصر خسرو که در مذهب اسماعیلیه مقام حجت «جزیرهٔ خراسان» را داشت، ناچار بود با او سر ناسازگاری نشان دهد تا آسیبی به مذهب وی نرساند و اثر منفی در تبلیغ امامش «خلیفهٔ فاطمی» وارد نشود. اما از فرزانهٔ بزرگی مانند ابن سینا، حتی اگر بپذیریم که به قول بسیاری پیرو مذهب اسماعیلیه بوده باشد، انتظار نمی‌رفت که او را متطبب (پزشک نما) بنامد و ورود وی را در مباحث فلسفی ناروا بداند. وقتی ابن سینا در پاسخ پرسش ابوریحان بیرونی، با بی حرمتی می‌نویسد:
«گویی تو این اعتراض را از محمد بن زکریای رازی آن متکلف فضولی گرفته‌ای که بر الهیات شرحها نوشت و از حد خود تجاوز کرد و نظر در شیشه‌های بول بیماران را فروگذاشت، لاجرم خود را رسوا کرد و جهل و نادانی خود آشکار ساخت»، حیرت همگان را برمی‌انگیزد.
 ۱۲ نکته در مورد حکیم زَکَریای رازی
________________________
قاعده طلایی Golden Rule  
من شنیدم ز پیر دانشمند
تو هم از من به یاد دار این پند
آنچه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگری مپسند
...
بنا بر قاعده طلایی Golden Rule که یک اصل اخلاقی است شخص باید به گونه‌ای با دیگران رفتار کند که دوست دارد دیگران در شرایط مشابه با او آن‌گونه رفتار را داشته باشند. 
'Treat others how you wish to be treated'
نباید به گونه‌ای رفتار کنیم که دوست نداریم آن‌گونه با ما رفتار شود.
حکیم ابوالقاسم فردوسی این مضمون را ضمن اشاره به آخرین رویاروییِ کیخسرو، پسر سیاوش، با افراسیاب، در شاهنامه چنین آورده‌است: 
چنین گفت کیخسروِ هوشمند
که هر چیز کان نیست ما را پسند
نیاریم کس را همان بَد به روی
اگر چند باشد جگر، کینه‌جوی
این قاعده از دیرباز در فرهنگ‌های مختلف جهان به شکل‌های مختلف بیان شده، و در تمامی ادیان هم مورد تأیید است. اصلاً این قاعده در طبیعت انسان و نظام درونی تصمیم‌گیرنده اخلاقی بشر، وجود دارد. قاعده طلایی، قاعدهٔ «مقابله به مثل» یا «معامله به مثل» نیست؛ منظور این نیست که «با دیگران آن‌گونه که (آنها با تو) رفتار می‌کنند/کرده‌اند، رفتار کن.» بلکه بیان می‌دارد «با دیگران آن‌گونه که دوست داری(و انتظار داری) آنها با تو رفتار کنند، رفتار کن».
"That which you hate to be done to you, do not do to another ".
قاعده طلایی، قاعدهٔ «سرمایه‌گذاری شخصی» و «مصلحت‌اندیشی فردی» و «معاوضه تاجرانه» هم نیست. این قاعده نمی‌گوید «اگر می‌خواهی دیگران (در آینده) کاری را برایت انجام دهند، تو نیز مانند آن‌را برایشان انجام ده.» یعنی این قاعده به قصد دریافت پاداش و سزای متقابل نیست. منظور در یک کلام این است که ما باید با شفقت، رحمت، سخاوت و خیرخواهی با دیگران رفتار کنیم، و از کارهای بدخواهانه، ظالمانه، فریب‌گرانه و خیانت‌آمیز بپرهیزیم. «قاعده طلایی» از عمومی‌ترین قواعد و اصول اخلاقی است، که تمام مکاتب مهم فلسفی و همه ادیان به نحوی روی آن انگشت گذاشته‌اند. قاعدۀ طلایی؛ عنصر مشترک هر دو نظام دینی و سکولار است. گفته می‌شود قدیمی‌ترین نمونۀ ثبت شده از این قاعده در اودیسۀ هومر است. در مهابهاراتا حماسه باستانی هند، (حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد)، اوپَه‌نیشَدها کهن‌ترین متون مینوی آئین هندو، در توصیه‌های کنفوسیوس (حدود  ۵۰۰ قبل از میلاد مسیح)، لائوتسه، در آثار تالس، فیثاغورث، سقراط، افلاطون و ارسطو(در فلسفه یونان)، در متون پهلوی زرتشتی و حتی در آثار فلاسفه جدید مثل ژان پل سارتر به این قانون زرین اشاره شده‌است. سارتر می‌گفت آن چیزی برای من فرد؛ خوب است که همان چیز برای همه مردم هم، خوب باشد. در کتاب تلمود תלמוד، یکی از کتاب‌های اصلی یهودیت ربانی، آمده‌است که فردی نزد عالمی یهودی آمده به او گفت: تورات را به من بیاموز! پاسخی که شنید این بود: «آنچه را خود از آن نفرت داری در حق همنوعت روا مدار. این همه تورات است، و بقیه توضیح و تفسیر آن است.» (گنجینه‌ای از تلمود، ص۲۳۴)
در اناجیل آمده‌است که عیسی مسیح فرمود: «با دیگران همانطور رفتار کنید که می‌خواهید آنان با شما رفتار کنند. این است [خلاصه] کتاب خداوند و نوشته‌های انبیاء.» انجیل متی، ۱۲:۷؛ انجیل لوقا، ۳۱:۶
...
از قول ابوذر غفاری آمده‌است: کما تَدِینُ تُدانُ: آن‌گونه که رفتار کنی، با تو رفتار خواهد شد.(از هر دست که بدهی ازهمان دست پس خواهی گرفت) الکافی، ج۲، ص۱۳۴ 
علی به فرزندش این چنین توصیه می‌کند: فَأَحْبِبْ لِغَیرِک مَا تُحِبُّ لِنَفْسِک وَ اکرَهْ لَهُ مَا تَکرَهُ لِنَفْسِک... «نفْسِ خود را ترازو و مقیاس میان خود و دیگران قرار ده: پس آنچه را که برای خود دوست داری برای دیگران نیز دوست بدار، و آنچه را که برای خود خوش نمی‌داری، برای دیگران هم خوش مدار؛ ستم روا مدار، آنگونه که دوست نداری به تو ستم شود؛ نیکی کن، آنگونه که دوست داری به تو نیکی کنند؛ و آنچه را که برای دیگران زشت می‌داری برای خود نیز زشت بشمار؛ و چیزی را برای مردم بپسند که برای خود می‌پسندی» نهج البلاغه (نامه ۳۱)
...
نام دیگر Golden Rule (قانون طلایی)؛ Ethics of Reciprocity نتیجه اخلاقی متقابل(قانون عمل متقابل) است. از معانی سلبی و ایجابی قانون طلایی، ایرادانی که به آن گرفته‌اند و... می‌گذرم.
در پایان اضافه کنم که عقلانیت مستلزم رعایت قاعدۀ طلایی است. 
________________________
یادی از مژگان رضوانیان
صحبت از قاعده طلایی شد و بی اختیار بیاد کسانی افتادم که در دهه ۶۰ با تمام وجود به مقابله با واپسگرایی شتافتند و جان خود را فدا کردند. همه ما دوست داریم وقتی سر بر خاک نهادیم رنجها و شور و اشتیاق مان بازگو شود تا در غبار فراموشی نرود. اگر از کسانی یاد کنیم که با آنها تعلق فکری و سازمانی داریم که هنری نیست. از رنج کسانی بگوییم که هیچکس از آنان یاد نمی‌کند. یادی از مژگان رضوانیان، مزگان زیبا، مژگان مبارز کهکه هنگام مرگ ۱۶ سال داشت. سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر جزو اولین گروه‌های سیاسی مخالف جمهوری اسلامی بود که با انتقام نظام حاکم روبرو شد و اکثر اعضای آن زندانی و یا تیرباران شدند. شرح وقایع بعد از سال ۵۴ فعالیت بخش منشعب و وقایع اتفاقیه بعدی در این مختصر نمی‌گنجد. تنها اشاره کنم که اواخر سال ۵۷ در جریان مبارزه ایدئولوژیک درونی بر سر مسأله سیستم رهبری اختلافاتی بروز کرد که در پیامد آن انشعاباتی روی داد و دو گروه راه خود را جدا کردند. جریانی که مدافع طرح شورای مسئوولین بود و اکثریت داشت در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۵۷ تحت نام سازمان پیکار در را آزادی طبقه کارگر اعلام موجودیت نمود. شورای مسئولین ۱۲ عضو داشت. علیرضا سپاسی آشتیانی، حسین احمدی روحانی، مسعود پورکریم، مسعود فیروزکوهی، احمدعلی روحانی، بهجت مهرآبادی، شهرام محمدی باجگیرران (جواد)، مظاهر محمودی، قاسم عابدینی، مسعود جیگاره ای، محمد نمازی و شخصی که گویا در قید حیات است به نام مستعار سلیم. همانطور که گفتم اکثر اعضای سازمان پیکار زندانی و یا تیرباران شدند.هم اکنون یک لیست ۵۶۰ نفری ازجانباختگان، در دسترس است. از سازمانهای جانبی آن می‌توان سازمان دانشجویان و دانش آموزان هوادار پیکار را نام برد که به آن اصطلاحاً دال دال می‌گفتند. نشریه سازمان مزبور تا خرداد سال ۶۰ که چاپخانه پیکار لو رفت، منتشر می‌شد. اواخر سال ۶۲ کومله و اتحاد مبارزان کمونیست متحد شدند و حزب کمونیست ایران را تشکیل دادند. بخش کوچکی از سازمان پیکار که بعد از ضربات سال ۶۰ با نام پیکار کمونیست فعالیت می‌کردند، به این جریان پیوستند. در آغاز انقلاب چپ ایران و روشنفکران جامعه و مسؤولین پیکار هم، شناخت دقیقی از جامعه نداشتند، آنها همچنین با گفتمانهای دموکراتیک، عقلانیت،  گفتمانهای نوین چپ که در سطح جهانی مطرح بود، آشنایی چندانی نداشتند. بسیاری به زندان رفتند و حدود ۵۶۰ از سازمان پیکار جانباختند اما این همه واقعیت نیست، متاثر از آن جریان و سازمانهای مشابه، در حوزه زنان، اندیشه و فرهنگ، ما با چهره هایی روبرو هستیم که آرمانخواهی و حق‌طلبی، در آنها زنده است و به مبارزه برای عدالت و دموکراسی، ارج می‌نهند و میتوانند در آینده هم نقش مثبتی داشته باشند. جلوتر صحبت از سازمان دانشجویان و دانش آموزان هوادار پیکار شد که به آن اصطلاحاً دال دال می‌گفتند. در اینجا می خواهم با اشاره به تظاهراتی که دال دال (دانشجویان و دانش آموزان هوادار پیکار)  ۳۱ فروردین سال ۶۰، روبروی دانشگاه تهران اعلام کرد و چنانچه گفته می‌شود با پرتاب نارنجک از سوی حکومتیان به خون کشیده شد، یکی از جانباختگان را معرفی کنم. دختر نوجوان و زیبایی به اسم مژگان. مژگان رضوانیان. تظاهرات مزبور در اعتراض به تعطیلی دانشگاه‌ها، صورت گرفت که از پیامدهای انقلاب به اصطلاح فرهنگی بود. برای مقابه با تظاهرکنندگان، مرتجعین به نارنجک دخیل بستند و با پرتاب آن، همان روز ۳۱ فروردین ایرج ترابی، و آذر مهرعلیان به خاک و خون غلطیدند. در حملۀ آنروز به تظاهرات و انفجار نارنجک، تعدادی زخم برداشتند و در بیمارستان بستری شدند. یکی از آنها مژگان رضوانیان بود. که هنگام مرگ ۱۶ سال داشت. وی پس از حدود سه هفته در بیمارستان جان سپرد.من دستخط مژگان را (دو نامه به یکی از خویشانش) در اختیار دارم که گرچه در آن به مسائل سیاسی و مبارزه اشاره نشده، اما نشانگر روح لطیف او و امثال اوست، گلهای زیبایی که در عنفوان جوانی ستمگران پرپر کردند. امیدوارم که حالت خوب باشد و سرحالتر از همیشه باشی، خوب ، با درسها چکار می‌کنی؟ حتما مثل همیشه سخت مشغول خواندن هستی، سهیلا جون با اینکه یکی دوماه از آخرین دیدارمون می گذره، ولی من هنوز نتونستم برات نامه بنویسم، آخه صبحها ساعت پنج و نیم از خونه بیرون می رم تا شب، تو تاریکی خاموشی می رسم خونه ، آخه راهم خیلی دوره& سه چهار کورس ماشین...تازه این جنگ ، برنامه خاموشی هم نور بالا نور شده ، دیگه به هیچ کاری نمی رسم، تازه وقتی هم که می رسم خونه، انقدر خسته و کوفته‌ام که همون سر شب می‌گیرم می‌خوابم خیلی حرفها دارم که برات بزنم، ولی حرفهام انقدر زیادن که توی چند سطر صفحه نمیشه نوشت، دلم خیلی برات تنگ شده، دلم می‌خواهد هرچه زودتر تابستون برسه و بیام ببینمت. مژگان بیشتر اهل موسیقی و رقص بود و مثل هر دختر جوانی پُر شور و شاد، مژگان نوه ی دختری محمود ثنایی شاعر بود (شهرآشوب). که ترانه هم می‌سرود، تصنیف «ساز شکسته» که دلکش به زیبایی خوانده، از ایشان است.از قضا او شعری هم در سوگ مژگان سرود و انرا به سرهنگ رضوانیان تقدیم کرد. وی پدر مژگان بود (سرهنگ هوشنگ رضوانیان)، و سال ۲۰۱۴ در ایتالیا درگذشت.
_________________________________ 
 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook