جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 19th April 2024

 

 

دکتر محسن هشترودی، جزوی از تاریخ ماست

این بحث را از ویدئو یا فایل صوتی بشنوید
 
دکارت می‌گوید: می‌اندیشم پس هستم. من می‌گویم: هستم پس می‌اندیشم.
فیلسوفان، ریاضیدانان عالم ذهن‌اند و ریاضیدانان، فیلسوفان عالم عین. فیلسوف هستی را تفسیر می‌کند و ریاضیدان آن را تغییر می‌دهد یا امکان تصرف در آن را در اختیار ما می‌نهد. زندگی آدمی پایان می‌پذیرد اما هنر او جاودانه باقی می‌مانَد. گوئی اصل بقاء انرژی در این مورد نیز صادق است. (دکتر محسن هشترودی)

این بحث اشاره کوتاهی است به اندیشمند و ریاضی‌دان ایرانی زنده‌یاد دکتر محسن هشترودی، که سیمای نجیب و دوست‌داشتنی و رفتار فروتنانه‌اش زبانزد بود. خردمندی که درست حرف می‌زد و حرف درست می‌زد. دکتر محسن هشترودی ۲۲ دی ۱۲۸۶ در هشترود به دنیا آمد و ۱۳ شهریور ۱۳۵۵ در تهران به میهمانی خاک رفت. به شعر و موسیقی و فلسفه علاقه داشت و بعنوان یک ریاضیدان و منتقد پیشرو دارای اهمیتی نمادین و شخصیتی اثرگذار در جامعه علمی معاصر ایران بود. وی سال‌های نخست دبیرستان را در تبریز گذراند. ۱۴ ساله بود که به تهران رفت، دیپلم گرفت و رشته پزشکی را آغاز نمود اما این رشته او را خرسند نمی‌کرد، پس به پاریس رفت تا مهندسی مکانیک بخواند. از آن رشته هم خوشش نیامد و به تهران بازگشت و ریاضیات خواند و تازه ذوق استعدادش را یافت. ۲۸ ساله بود که به دانشگاه سوربن پاریس رفت و دو سال پس از آن دکترایش را در رشته ریاضیات با پایان‌نامه‌ای در شاخه هندسه دیفرانسیل گرفت و به ایران بازگشت و استاد دانشگاه شد. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
جاافتادن ریاضیات جدید در ایران مدیون امثال اوست. همیشه می‌گفت هرچقدر هم در ریاضی تبحر داشته باشید از هندسه اقلیدسی غافل نشوید. وی با اشاره به اینکه بنیان اساسی در ریاضیات جدید نظریه مجموعه‌ها و به کار بستن آن در مباحث دیگر علوم است، معتقد بود ریاضیات جدید آنگونه که اکنون مورد بررسی قرار می‌گیرد از طرف پیشینیان بررسی نمی‌شد. دکتر هشترودی از پیشروان تفکر انتقادی در ایران بود و تأکید زیادی بر اهمیت علوم پایه داشت و بر این باور بود که «علم» و «هنر» و «فلسفه» هیچ‌یک بدون نوآوری و اصالت ارزشی ندارند. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
دکتر هشترودی زندگی ساده‌ای داشت. پس از ساعات تحقیق و تدریس با دوستانش شطرنج بازی می‌کرد، به موسیقی گوش فرا می‌داد و داستان می‌خواند و از بازخوانی غزل‌های حافظ آرامش می‌یافت. در همه عمر وارسته زیست، هیچ چیز مادی خاطرش را مشغول نمی‌داشت، به هنگام ازدواج، با اینکه استاد دانشگاه بود و در بانک نیز کار می‌کرد حتی پولی برای خرج معمول عروسی نداشت. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزی سه یا چهار ساعت می‌خوابید و بقیه را صرف مطالعه می‌کرد. وقتی مسئله‌ای به ذهن او راه می‌یافت همه کارها را کنار می‌گذاشت و از خواب و خوراک خود می‌زد تا به نتیجه دلخواه دست یابد. هرجا نشانی از ستم می‌یافت، برمی‌آشفت وبی درنگ واکنش نشان می‌داد. یکبار در کلاس درس، درگرماگرم تدریس، نگاهش به کفش دانشجویی افتاد که کف نداشت. نتوانست به درس دادن ادامه دهد و کلاس را ترک کرد. بعد آن دانشجو را خواست و چون از تهیدستی او خبردار شد از حقوق خود برایش مستمری درنظرگرفت. اصولاً به جوانان و دانشجویان عنایت خاصی داشت و فردای میهن را درچهره آنان می‌دید. می‌گفت اگر سنت جاری اجازه می‌داد آرزو می‌کردم جسد من در دانشگاه دفن شود تا باز خاک‌نشین قدم جوانان باشم. از لحاظ مادی، چیزی باقی نگذاشت. جز مقداری بدهی خانه، که زن و فرزندان او بعدها کار کردند و پرداختند. اما از لحاظ فرهنگی، شاگردان بسیار به جای گذاشت که عمیقاً از او تأثیر پذیرفتند و راه او را در پیش گرفتند. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
دکتر هشترودی دوست داشت درایران پژوهشگاه بزرگی برپاشود و امکانات پژوهشی درآن جمع آید. جوانان علاقه‌مند و مستعد در شهرها و روستاها بی هیچ تبعیضی شناسایی شوند و این امکانات را در اختیار آنان بگذارند تا استعدادها به موقع شکوفا شود و پژمرده نگردد. آرزویش این بود که ایران جایگاه شایسته دیرین خود را در دنیای علم به دست آورد. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
پرویز شهریاری، با اشاره به اینکه در عرصه علوم ریاضی دکتر هشترودی را همردیف عالمانی همچون خوارزمی، کمال‌الدین فارسی، غیاث‌الدین جمشید کاشانی، عبدالملک شیرازی و محمد باقر یزدی نام برده‌اند، گفته‌است: دکتر هشترودی می‌اندیشید و همیشه و در تمام عمر خود می‌اندیشید. او انسان بودن را بر دانشمند بودن مقدم می‌داشت و حرف و اعتقاد خود را بی‌پروا می‌گفت؛ بی‌پروا از اینکه با دیگر حرفها متفاوت است و بی‌پروا از اینکه ممکن است به کسی بر بخورد. او انسانی دانشمند یا بهتر بگوییم دانشمندی انسان بود. با زبان‌های عربی، انگلیسی، روسی، آلمانی و لاتین آشنا بود و در زبان‌های ترکی اسلامبولی و فرانسه تا حد سرودن شعر تسلط داشت. در دوره‌ای که دکتر هشترودی رئیس دانشکده علوم دانشگاه تهران بود (حدود سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹) دانشجویان به مناسبتی اعتصاب کرده بودند و نیروهای انتظامی به دانشگاه وارد شده بودند؛ دانشجویان که دکتر هشترودی را مدافع خود می‌دانستند، به دانشکده علوم پناه بردند. پروفسور هشترودی دستور داد درهای دانشکده را ببندند و خود در جلو ورودی اصلی ایستاد و مانع ورود نیروهای انتظامی به درون دانشکده شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
به گفته استاد غلامرضا عسجدی مؤلف جبر تحلیلی، و دوست صمیمی دکتر هشترودی، ایشان گاهی افکار رمانتیک علمی را در گفته‌های خود می‌آورد مانند جابجا کردن کرهٔ ماه برای مناسب ساختن آن به کشت و زرع یا آوردن نفت بوسیله تانکرها از کرهٔ مریخ برای استفاده کره زمین، یا بزرگ نمایی دربارهٔ بشقاب‌های پرنده و موجودات زنده فضایی که باعث بحث و شوخی می‌شد. گاهی دکتر هشترودی افکار غیر متعارف و تند اظهار می‌کرد که باعث تعجب و عدم رضایت حتی دوستان او نیز واقع می‌شد و این موقعی بود که استاد حالت انقلابی و ذهن طوفانی داشت و خیام وار به زمان و زمین حمله می‌کرد. دکتر هشترودی دشمن ریا و ریاکاری بود، اگر می‌دید مثلاً کسی باطنأ مذهبی نیست ولی سنگ مذهب به سینه می‌زند یا وطن‌پرست نیست و ادعای وطن‌پرستی می‌کند برمی‌آشفت، نقطه مقابل او را می‌گرفت و طرف را می‌کوبید و از میدان بدر می‌کرد. پروفسور هشترودی انسانی بسیار متواضع بود ولی در مقابل اصحاب قدرت سخت و مقاوم.
چند سال پیش نسبت به خانم یکی از دوستان فرهنگی که آموزگار بود در محیط کارش ظلم و اجحافی شده بود. من با شوهر آن خانم منزل دکتر هشترودی رفتیم و موضوع را گفتیم استاد مریض بود و در همان حال بیماری بلند شد که برود و شکایت آن آموزگار را به سمع مقام مسؤول برساند. من گفتم قبلاً تلفن شود بهتر است شاید آن مسؤول سر کار خود نباشد یا وقت ندهد و برای استاد خوب نیست. دکتر هشترودی جواب داد من می‌روم فرض کنید به من توهین بشود یا حد اکثر به من مشتی بزنند و من بیفتم بمیرم، من که روزی باید بمیرم چه بهتر که در راه استیفای حق یک نفر مظلوم بمیرم. من از این حرف اشک در چشمم حلقه زد و چیزی نگفتم. استاد رفت اتفاقاً تمام درها به روی او باز بود و از آن آموزگار رفع ظلم شد. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تسلطی که دکتر هشترودی در درس نشان می‌داد حرف نداشت. افسوس که در سالهای آخر عمر سوگ مرگ دختر بزرگش وی را به اندوهی جانکاه کشید و نیروی او را کاهش داد و سرانجام چراغی که حق بود هنوز سالها پرتو افشانی کند و محیط نیازمند ما را روشن سازد در خاموشی گرایید. گاه می‌گفت: «ما در جهانی آشفته و پریشان زندگی می‌کنیم. جهانی که در آن قشر بر مغز، بم بر امید، کین بر مهر و تکنولوژی بر انسان فرمان می‌رانَد. جهان ما جهانی است افسار گسیخته که لگامش به دست هیچ‌کس نیست. آدمی در این جهان چگونه می‌تواند اندیشه‌ناک نباشد؟»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
دکتر هشترودی دایرةالمعارف علوم و فنون روزگار خود بود، علاوه بر ریاضیات که به آن عشق می‌ورزید، به فیزیک، ستاره‌شناسی، ادبیات بویژه شعر، علاقه داشت. با صادق هدایت، دوستی زیادی داشت و بوف کور او را تحسین می‌کرد. با صادق چوبک، نیمایوشیج، دکتر خانلری و فروغ فرخزاد دوستی و آشنایی نزدیک داشت. در مجله ریاضی یکان مقاله می‌نوشت و خودش مجله «فضا» را منتشر می‌کرد و علاوه بر ترویج علوم فضایی جدید، آخرین داده‌های روز را در اختیار علاقمندان می‌گذاشت. وی مدتی با همکاری منوچهر آتشی و احمد شاملو، ریاست هیئت تحریریه «کتاب هفته» را هم به عهده داشت. به باور او میان ریاضیات و ادبیان بویژه شعر، ارتباط نزدیکی وجود دارد و از خیام در این باره سخن می‌گفت. به نقد اهمیت می‌داد و درباره فروغ می‌گفت شعر او، حاصل دو بحران اساسی زندگی اوست. یکی آن روز که احساس اسارت کرده‌است. احساس کرده که زن در اسارت است. از روزی که این بحران در زندگی فروغ پیدا شد، شعر صادقانه را آفرید. شبی در یک میهمانی، فروغ فرخزاد به اشتباه روی لباس دکتر هشترودی می‌نشیند. پس از اینکه متوجه می‌شود، برای پوزش‌خواهی می‌گوید: «استاد، غبار شدم و بر لباستان نشستم». ایشان می‌گوید: ای کاش اشک بودی و بر چشمم می‌نشستی. فروغ جواب می‌دهد: «ای کاش لبخند بودم و بر لبانتان می‌نشستم.» 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
شماری از تألیفات دکتر هشترودی 
جهان اندیشه، دانش و هنر 
نظریه اعداد 
سایه‌ها (مجموعه شعر) 
سیر اندیشه بشر 
از مکانیک کلاسیک تا مکانیک کوانتیک 
واقعیت فیزیکی جهان از نظر نسبیت انیشتین 
خیام یا شاعر ریاضیدان 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
داستان (شعری از دکتر محسن هشترودی)
نسیم سرد شب با نغمه خویش – فرو خوانَد به گوشم داستان‌ها
نوایی دوردست از سیر انجم – به گوش آید ز اوج آسمان‌ها 
ندانم از چه رو در طارم سبز – به خاموشی چنین هنگامه برپاست
چه افسونی است امشب اختران را – که هر یک را جدا افغان و غوغاست 
به اوج آسمان مه در تجلی است – اسیر دست وسواس است و تردید 
مگر باری دگر در بزم افلاک – حدیث عشق بهرام است و ناهید
سرود مهر جاویدان سراید – مه اندر خلوت شب‌های خاموش 
تجلی‌های عشق خانمانسوز – مگر از خاطرم گردد فراموش 
مرا تقدیر تا در گیتی آورد – حدیث عشق اندر سینه‌ام بود
به مشتاقان تو را از جان ستودن – به گیتی شیوه دیرینه‌ام بود 
از آن آتش که خرمن‌های من سوخت – تو را روشن شود کاشانه دل 
هر آن رازی که شب مه با تو گوید – حدیثی باشد از افسانه دل 
دل‌ افسرده‌ام را داستان‌هاست – که سنگین گوش تو شایان ندارد 
حدیث عمر من پایان گرفته‌است – دریغا این سخن پایان ندارد 
تهران – ۱۰ خرداد ۱۳۳۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
دکتر محسن هشترودی: تاثیر علوم در ادبیات و هنر
 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 
 
 
 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook