سه شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳ / Tuesday 15th October 2024

 

 

نیکوس کازانتزاکیس
همسفر تاریخ و همدم اساطیر

 
 
به درخت بادام گفتم، «خواهر، با من از خدا بگو.» و درخت بادام شکوفه داد.
“Είπα στη μυγδαλιά: “Αδερφή, μίλησέ μου για το Θεό.” Κι η μυγδαλιά άνθισε.” (Νίκος Καζαντζάκης,)

خانم‌ها و آقایان محترم سلام بر شما. این مطلب به Νίκος Καζαντζάκης نیکوس کازانتزاکیس؛ نویسنده و شاعر یونانی اشاره دارد که می‌گفت در میان گرگ‌ها اگر گوسفند باشیم ما را می‌درند. عارفی شیدا که به دنبال خدا به هر دری زد و عاقبت او را در کُفر و شکوفهِ درختِ بادام جُست.
او که از مسیح و بودا و لنین و نیچه و برگسون و زوربا…عبور کرد و هیچ‌کدام نتوانستند روح بی‌قرارش را آرام کنند جار می‌زد مقام عقائد پائین‌تر از مقام یک روح خلاقه است.
کمونیست‌ها، مذهبی‌اش می‌نامیدند و مذهبی‌ها، کمونیست، مقامات کلیسا و حکومت وقت به جرم اینکه از انقلاب و مبارزه می‌نوشت، تعقیبش می‌کردند و شبه‌انقلابیون، چون همانند آنان نمی‌اندیشید، بی‌مرزش می‌خواندند و آخر سر هم، نه در قبرستان عمومی، بلکه در بیابانی بی‌نام و نشان آرام گرفت. وقتی تابوتش را به یونان آوردند هیچ کلیسایی حاضر نشد اورا بپذیرد و به ناچار در جایی پرت خاکش کردند. بر سنگ قبر نیکوس کازانتزاکیس نوشته شده: آزادگی، آزادگی… نه امیدی به کسی و نه، هراسی
Δεν ελπὶζω τὶποτα. Δεν φοβοὺμαι τὶποτα. Εὶμαι ελεὺθερος 
 
کازانتزاکیس سال ۱۸۸۳ میلادی در کشور یونان، مهد فلسفه به دنیا آمد و در سال ۱۹۵۷ در گذشت. زادگاهش که تأثیری عمیق بر وی گذاشت، جزیره کرت Crete بود. جزیره کرت صخره‌ای سرخ در دریای نیلگون و جایگاه تمدن مینوآن Minoan civilization (مینوسی‌ها) در ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد است.
وی دوران کودکی را درحالی پشت سر گذاشت که هموطنانش جنگِ همه‌جانبه‌ای را برای بیرون راندن ترکان عثمانی از جزایر کرت و یونان پیگیری می‌کردند.
«قسمتم این بود که در لحظه بحرانی جنگ کرت برای آزادی، در این سرزمین، به دنیا بیایم و بدین ترتیب از همان اوان کودکی متوجه شدم دنیا مالک خیری است عزیزتر از زندگی و آن آزادی است.»
گوشه‌ای از مبارزاتش در رمان «آزادی یا مرگ» به تصویر کشیده شده‌است. حتی شخصیت پدر نیکوس - که از فرماندهان و پیشتازان مبارزه با ترکها بود - با روحیات پهلوان میکالیس قهرمان کتاب «آزادی یا مرگ» بی‌شباهت نیست. محیطی که کازانتزاکیس دوران کودکی خود را در آن به سر برد ویژگی دیگری نیز داشت و آن خاصیت چندگانگی فرهنگی بود. در کرت فرقه‌های گوناگون مسیحی به همراه ترکهای مسلمان همزیستی داشتند و این امر در شکل‌دادن به شخصیت وی بی تأثیر نبود؛ شخصیتی که همه عمر خود را بر سر تجربه، فهم و درک فرهنگها، ادیان و سنت‌های گوناگون (و نه نفی و انکار آنها) گذاشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کازانتزاکیس؛ سرگشته راه حق 
کازانتزاکیس که به عارفانی چون «فرانسوای اسیزی» Francis of Assisi دلبستگی داشت، همانند او سرگشته راه حق بود و به دنبال حقیقت صومعه‌ها و معبدها را پشت سرگذاشت و چونان زاهدان به دیدار خویشتن رفت.
وی در نوزده سالگی به تحصیل حقوق پرداخت. پس از پایان تحصیل به سفر رفت و تمام اروپا و قسمت‌های زیادی از آسیا را مشاهده کرد. سپس در پاریس اقامت گزید و آنجا به تحقیق و مطالعه پرداخت و تقریباً در همان زمان با اندیشه‌های فردریک نیچه آشنا شد. در دهه‌های نخست قرن بیستم، اروپا شاهد درگیری‌های ایدئولوژیک و سیاسی فراوانی بود. کازانتزاکیس هم به عنوان یک سوسیالیست به این جریانات پیوست هر چند که گذشت زمان او را از سیاست دور کرد و به سمت روزنامه‌نگاری کشاند. کازانتزاکیس آن قدر ماجراها، کشورها، ایمان‌ها و مشرب‌های گوناگون را تجربه کرد و پشت سر گذاشت که مشکل بتوان دربارهٔ آخرین نتایجی که به آنها رسیده‌است سخن گفت. او مرتباً خود را از فلسفه‌ای به فلسفهٔ دیگر تسلیم می‌کرد و هیچ‌کدام را مناسب کل تجربیات خود یا ارضا کنندهٔ روح پُر تب و تاب و نا آرام خویش نیافت.
...
در زندگی پرفراز و نشیب آن عارف بی‌قرار، مسیح، بودا، لنین، هومر، اودیسه، نیچه، برگسون و زوربا (زوربای یونانی) نقش زیادی داشته‌اند و او از همه آنها تأثیر گرفته‌است. کازانتزاکیس در مرحله‌ای از زندگی خویش به سروانتس هم علاقمند شد. خودش می‌گوید: «بعدها که سروانتس را خواندم قهرمان او دون کیشوت برایم قدیس و شهیدی می‌نمود که در میان مسخره و خنده روانه شده بود تا ورای روزمرگی‌ها به کشف جوهری بپردازد که پشت نمودها پنهان است».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جستجوهای کازانتزاکیس بال و پر می‌گیرند
از جمله فرزندان کازانتزاکیس (آثارش که هیچوقت نمی‌میرند) - زوربای یونانی، آزادی یا مرگ، آخرین وسوسهٔ مسیح، مسیح باز مصلوب، جویندهٔ راه حق و گزارش به خاک یونان است. آنافوراستون گه‌ره کو (گزارش به خاک یونان) Αναφορά στον Γκρέκο، گزارش به ال گرگو، نقاش و مجسمه‌ساز بزرگ یونان است که موزه‌ای به نام وی در شهر مادرید اسپانیا موجود است. وی ۱۵۴۱ در یونان به دنیا آمد و ۱۶۱۴ درگذشت. نام اصلی آن هنرمند «ال گرگو» (دومینیکوس تئو توکوپولوس) بود و کازنتزاکیس به احترام وی و بیاد او آن کتاب را نوشته‌است، زوربای یونانی عزیزترین کتاب کازانتزاکیس بود که همواره به نوشتن آن مباهات می‌کرد. سالها بعد فیلمی از روی این کتاب با همین نام ساخته شد که آنتونی کوئین نقش زوربا را در آن بازی کرد. 
...
هنگامی که زوربا از او در باب «هدف خلقت و زندگی» پرسش می‌کند او تنها به این نکته بسنده می‌کند که جهل و نارسایی انسان عمیق‌تر از آن است که جوابی در این زمینه داشته باشد و او همه کتابها و جُستارهایش را حاشیه‌ای بر این پرسش مهم اما مهیب می‌داند و از دردی سخن به میان می‌آورد که این پرسشها در جانش ریخته‌اند و او را به‌طور مرتب آزار می‌دهند. بدین گونه است که جستجوهای کازانتزاکیس بال و پر می‌گیرند: «هرگاه به به یقینی رسیده‌ام آرامش و اطمینانم زودگذر بوده‌است و شکها و دلهره‌های تازه در دم از این یقین بر می‌شوند و مجبور می‌شوم مبارزه‌ای تازه در پیش گیرم تا از این یقین قبلی‌ام برَهم و یقینی تازه بجویم تا عاقبت آن یقین تازه هم به نوبه خود به بلوغ می‌رسد و به بی‌یقینی بدَل می‌شود… پس چگونه می‌توانیم بی‌یقینی را تعریف کینم؟ بی‌یقینی مادر یقینی تازه است».
...
کازانتزاکیس در کتاب Αναφορά στον Γκρέκο «آنافوراستون گه‌ره کو» گزارش به خاک یونان (در زوربا و مسیح بازمصلوب و… هم)، جدا از مذهب علیه مذهب، و همدمی زر و زور و تزویر، نیاز انسان امروز به «عرفان و عدالت و آزادی» را که در آثار دکتر علی شریعنی نیز موجود است، برجسته می‌کند. رمز‌گرایی و اشارات ظریف به «کویر» هم در آثار هر دو دیده می‌شود. یکی دیگر از نوشته‌های او «اودیسه روایتی نو»، شامل ۳۳ هزار و ۳۳۳ بیت شعر است و سرودن آن ۱۵ سال وقت گرفته‌است. این اشعار ارایه داستان «اودیسه» و از نقطه‌ای است که هومر نویسنده این کتاب در آنجا داستان را به پایان رسانده. قهرمان کتاب اودیسه تنها و مصممانه وادیهای گوناگونی را برای کشف جوهر زندگی طی می‌کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 نتایج مشابه اندیشمندان، مستقل از یکدیگر
اگر رد پای آثار کازانتزاکیس در نوشته‌های دکتر شریعتی پیداست برای این است که هیچ متنی به معنای رمانتیک آن اصیل نیست و ما در خلاء زندگی نمی‌کنیم. کسی نمی‌تواند حرفی بزند که تا به حال هیچکس نگفته باشد. اگر چنین ادعایی کند بی‌اطلاعی او را می رساند. ممکن است دکتر علی شریعتی از نیکوس کازانتزاکیس تأثیر گرفته باشد اما نمونه‌های زیادی هست که اندیشمندان، مستقل از یکدیگر به نتایج مشابه می‌رسند.
- ابن هیثم و هویگنس (که فاصله زمانی بسیار با هم دارند) هردو به تئوری موجی بودن نور اشاره کرده‌اند.
- غزالی در کتاب (المنقذ من الضلال)، به نوعی، به شک علمی که دکارت بعدها تشریح نمود، رسیده‌است.
- مبنای تئوری قبض و بسط شریعت، متأثر از آرای کانت و ویلارد کواین است.
- اصطلاح «امتناع تفکر» را «محمد آرکون» Mohammed Arkoun هم - بنوعی - اشاره نموده و هایدگر پیشتر، مفهوم نیندیشیدن» را (در مورد علم و فن سالاری مدرن)، به کار برده‌است.
- مفاهیم دیفرانسیل و انتگرال نمونه دیگر است که هم به وسیله نیوتن، و هم لایبنیتس که مستقل از یکدیگر کار می‌کردند، ابداع شد.
- «کاتو گلدبرگ» و «پیتر واگه» هردو مستقل از هم به قانون اثر جرم Law of mass action دست یافتند.
...
- در سال ۱۹۲۳ یوهان برونستد و توماس لوری (مستقل از همدیگر) به تعریف مشابهی از اسید و باز، رسیدند
- شیمیدان آلمانی لوتار مَیر و شیمیدان روسی دمیتری مندلیف تقریباً به‌طور هم‌زمان اولین جدول تناوبی را، با مرتب نمودن عناصر بر حسب جرمشان، توسعه دادند.
- جیمز واتسون، و فرانسیس کریک و موریس ویلکینز، بدون اطلاع از تحقیقات همدیگر، به نتایج مشابهی در ساختمان «دی ان آ» دئوکسی‌ریبونوکلئیک‌اسید رسیدند. 
- همزمان با داروین، آلفرد راسل والاس نظریه تکامل به وسیله انتخاب طبیعی را کشف نمود؛ و هردو تحت تأثیر رساله توماس مالتوس در مورد جمعیت بودند.
- «جنون بت‌پرستی» fetishism را قبل از فروید یکی از پزشکان بزرگ فرانسوی بنام دکتر آلفرد بینه کشف کرد...
...
 نتایج مشابه اندیشمندان، مستقل از یکدیگر نشان می‌دهد هیچ متنی به معنای رمانتیک آن اصیل نیست و ما در خلاء زندگی نمی‌کنیم. کسی نمی‌تواند حرفی بزند که تا به حال هیچکس نگفته باشد. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوران فقدان ایمان و آرمانهای بزرگ
شماری از گزاره‌ها و گفته‌های کازانتزاکیس
  • وقتی خدا خواست دنیا را بیافریند، فرشتگان محافظه‌کار بانگ برداشتند که خدایا دست به ترکیب ذرات عالم نزن! اما خدا گوش به حرف ایشان نداد و هنوز که هنوز است، نمی‌دهد. وقتی خدا دنیا را آفرید حتم دارم که خود را توی هچل انداخت. ماهی فریاد می‌زند: ای خدا مرا کور نکن، نگذار وارد تور شوم، ماهیگیر داد می‌زند: خدایا ماهی را کور کن وادارش کن وارد تور شود. خدا به کدامش گوش کند؟ گاهی حرف ماهی را گوش می‌کند و گاهی حرف ماهیگیر را و اینجوریست که دنیا می‌چرخد...
  • دوران ما دوران فقدان ایمان و آرمانهای بزرگ است. اینها زمانی معنازا بودند اما در زمانه ما دست نایافتنی هستند. ارزشهای قدیمی، اعتمادی را که موجب تحکیم و قوام آنها بود و به آنها وزن و معنی می‌داد از دست داده‌اند. ارزشهای جدید، دایم در حال استحاله و تکاملند و هنوز شکل ثابتی به خود نگرفته‌اند. تراژدی عصر وحشتناکی که در آن زندگی می‌کنیم، همین است.
  • قرآن همان چیزی را می‌گوید که در اندیشه قاری است. تو قتل‌عام می‌خواهی و بنابراین اگر قرآن را باز کنی، با تو از قتل‌عام سخن خواهد گفت. و اگر سلیم آقا باز کند کلام دیگری از خدا خواهد یافت که از صلح و آرامش دم حواهد زد.
  • رنج دیگران همیشه برای ما بیگانه است و حتی می‌توان گفت که در نهان احساس شادی می‌کنیم از اینکه بدبختی به سراغ همسایه آمده و ما را معاف داشته‌است.
  • بادبان برکش... ایمانت را در آغوش‌گیر و بگذار هرچه پیش آید، خوش آید... چه باک که اگر نقشه‌ای به کام باشد یا نقش بر آب گردد؟! کاری در پیش است... بادبان برکش و مهراس. بشر یعنی همین! حباب‌ی است که هی باد می‌کند و باد می‌کند و یک دفعه می‌ترکد! و به درَک واصل می‌شود.
  • ای انسان، ای خروسک پرَکنده ايستاده بر دو پا، گمان مَدار که سحرگهان چو آوا بر نياری، خورشيد نيز طلوع نخواهد کرد.
    «شریف»بودن یعنی اینکه آدم رنج بکشد و ظلم ببیند و بی آنکه از پا درآید مبارزه کند. اگر قلب آدمی از عشق یا خشم لبریز نشود، تو این را بدان که هیچ کاری در این جهان صورت نمی‌گیرد. تو همه چِیز را از یاد برده‌ای... ولی باید از آن سپیده دم یاد آری.
  • نه هفت طبقه‌ی آسمان، نه هفت طبقه‌ی زمین، هیچکدام برای جا دادن خدا کافی نیست. ولی قلب انسان به تنهایی قادر است این کار را بکند. پس خیلی مواظب باش تا دل احدی را نشکنی.
    بیایید به سلامتی همه کسانی بنوشیم که می‌شناسیم‌شان، چه زنده و چه مرده!... اگر شراب خوری، جرعه‌ای فشان بر خاک...
  • من برای آنکه احساس آزادی کنم احتیاج ندارم به اینکه آزادی را ببینم یا آنرا لمس کنم. در قلبِ بردگی هم آزاد هستم. طعم آزادی را قبل از آنکه به من برسد می‌چشم و آزاد خواهم مُرد. یک ساعت آزاد زیستن، به که چهل سال برده و رندانی بودن.
  • اگر می‌خواهی بر وسوسه غلبه کنی تنها یک راه وجود دارد: او را در آغوش گیر، بچش و راه تحقیر شمردنش را بیاموز. آن گاه دیگر وسوسه‌ات نخواهد کرد. می‌دانی رفیع‌ترین قله‌ای که انسان می‌تواند به آن برسد، چیست؟ فتح خویشتن. فتح من! آنجلوس با رسیدن به آن قله است که نجات خواهیم یافت. 
  • آدمی با تأمل و توجه به نقصان‌ها و ضعف‌های خویش متوجه می‌شود که بر هر ندانستنی نمی‌توان رنگ و انگ نبودن زد. جهان ما پیچیده‌تر و دیرفهم‌تر از آن است که حکم کلی را برتابد.
  • ما در اين دنيا يا بره‌ایم يا گرگ، اگر بره باشیم می‌خورندمان و اگر گرگ باشیم ازهم می‌دریم. خداوندا آيا حيوان سومی هم وجود دارد؟ يك حيوان قوی‌تر و مهربان‌تر؟
  • ما بر آن شده‌ایم تا سر بر میله‌ها بکوبیم. سرهای بیشماری خواهند شکست. اما روزی میله‌ها می‌شکنند. حلیم‌بودن مثل گوسفند خصلت نیکی است ولی وقتی گرگ‌ها احاطه‌مان کردند چی؟ در میان گرگ‌ها اگر گوسفند باشیم ما را می‌درند... آدم که یک بار بیشتر نمی‌میرد پس بهتر آنکه شرافتمندانه یمیریم.
  • کِرمی درون مرا می‌خورد. به پشت سر که می‌نگرم خود را می‌بینم، به روبرو که نگاه می‌کنم مرگ در جلو چشمم ظاهر می‌شود، ناچار از خود می‌پرسم: از کجا می‌آییم و به کجا می‌رویم؟ این است آن کِرمی که درون مرا می‌خورد... آزادی یا مرگ. 
  • نیکوس کازانتزکیس در سال ۱۹۱۴ به همراه آنگلوس سیکه لیاتوس شاعر یونانی به قصد دیدن زیارتگاه‌های یونان به شهرهای مختلف کشورش سفر کرد. در این زمان علاقه‌اش به مذهب چنان جلب شده بود که در زیارتگاه آتوس تصمیم گرفت ۴۰ روز ریاضت بکشد تا با مسیح ارتباط روحانی برقرار کند اما در این امر با شکست مواجه شد. «با گذشت سالیان اندک اندک دریافتم که برای جستجوی چیزی که همه عمر به دنبالش بودم به «کوه مقدس» رفته بودم. آنجا رفته بودم تا دوست و دشمنی بزرگ، همتای قامت من بلکه بزرگتر بجویم همو که در کنار من وارد عرصه مبارزه شود روح من فاقد این چیز و این شخص بود و از همین رو احساس خفقان می‌کرد.»
  • به من بگو با غذایی که می‌خوری چه می‌کنی تا بگویم کیستی. کسانی هستند که آنچه را می‌خورند تبدیل به چربی و کثافت می‌کنند. بعضی آن را به کار و شور و نشاط و بعضی به قراری که شنیده‌ام به خدا تبدیل می‌نمایند. بنابر این سه نوع آدم وجود دارد.من نه از بهترین ایشان هستم و نه از بدترین، بلکه در وسط این دو قرار گرفته‌ام، یعنی آنچه را می‌خورم به کار و به شور و نشاط تبدیل می‌کنم، این که زیاد بد نیست!...
  • خوشی‌های من در اینجا بس عظیم‌اند، چون بسیار ساده‌اند و از عوامل پایداری چون هوای صاف و آفتاب و دریا و نان گندم، مایه می‌گیرند. کنفوسیوس می‌گوید: بسیار کسان خوشبختی را در بالاتر از آدمی می‌جویند، و گروهی در پایین‌تر از او، ولی خوشبختی درست به قامت آدمی است. آزادی همین است دیگر! هوسی داشتن، سکه‌های طلا انباشتن و سپس ناگهان بر هوس خود چیره‌شدن و گنج گردآوردهٔ خود را به باد دادن. خویشتن از قید هوسی آزاد کردن و به بند هوسی شریفتر درآمدن؛ ولی آیا همین خود شکل دیگری از بردگی نیست؟...
  • [زوربا] اگر یک ذره‌بین به دست بگیری و به آبی که می‌نوشیم خیره شوی خواهی دید که آب پر از کِرم‌های ریزی است که با چشم غیر مسلح دیده نمی‌شوند آن وقت کرمها را می‌بینی و آب را نمی‌نوشی و چون آب را ننوشیدی از تشنگی خواهی مرد. این ذره‌بین را بشکن، ارباب، تا کرمها فوراً غیب شوند و تو بتوانی آب بنوشی و درونت خنک شود...ما تا وقتی که در خوشبختی به‌سر می‌بریم، به زحمت آن‌را احساس می‌کنیم؛ و فقط وقتی خوشبختی گذشت و ما به عقب می‌نگریم، ناگهان ـــ و گاه با تعجب ـــ حس می‌کنیم که چه‌قدر خوشبخت بوده‌ایم.
  • توای خدای توانا، با من چه می‌توانی بکنی؟ تو هیچ کاری نمی‌توانی با من بکنی جز این که مرا بکشی. بکش، به جهنم! من دق دلم را خالی کرده و آنچه می‌خواستم بگویم گفته‌ام. فرصت رقصیدن هم داشته‌ام ودیگر نیازی به تو ندارم!...
  • اگر کشیشی آمد که از من اقرار بشنود و بر من آخرین دعاهای مرسوم را بخواند، بگو که هر چه زودتر گورش را گم کند و هر قدر دلش می‌خواهد به من لعنت بفرستد. من در عمر خود کارها کرده‌ام که حساب ندارد و تازه معتقدم که هنوز کافی نبوده‌است. مردانی چون من بایستی هزار سال عمر کنند. شب بخیر!...
  • ای انسان، ای خروسک پرَکنده ِ ايستاده َبر دو پا، گمان َمدار که سحرگهان چو آوا بر نياری، خورشيد نيز طلوع نخواهد کرد.
  • تا پاسی از شب گذشته ساکت در کنار آتش نشستیم و من دوباره حس کردم که خوشبختی چه ساده... تنها با یک جام شراب، یک بلوط برشته، کنار آتش و زمزمه دریا بدست می‌آید. برای اینکه بتوان احساس کرد که سعادت همین چیزهاست فقط کافی است یک دل ساده و قانع داشت.
  • در کودکی پیله کرم ابریشمی را روی درختی دیدم، درست زمانی که پروانه خود را آماده می‌کرد تا از پیله خارج شود. کمی منتظر ماندم، اما سرانجام -چون خروج پروانه طول کشید- تصمیم گرفتم به این فرایند شتاب بخشم. با حرارت دهان پیله‌اش را گرم کردم، تا پروانه خروج خود را آغاز کند. اما بالهای پروانه بسته‌ ماند و کمی بعد مُرد. بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظارکشیدن نمی‌دانستم. آن جنازه کوچک تا به امروز، یکی از سنگین‌ترین بارها برروی وجدانم بوده. اما همان باعث شد بفهمم که فقط یک گناه کبیره حقیقی وجود دارد: فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان. بردباری لازم است و انتظار زمان موعود را کشیدن، و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای زندگی ما برگزیده‌است.
آخرین جملاتی که کازانتزاکیس خطاب به همسرش در بستر مرگ گفت این بود: «تشنه‌ام». او همچون اودیسیوس Ὀδυσσεύς (قهرمان کتاب ادیسه اثر هومر) تشنه بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
حُکم ارتداد مرتجعین علیه کازانتزاکیس
نیکوس کازانتزاکیس به سال ۱۹۲۷ برای شرکت در دهمین سالگرد انقلاب اکتبر به مسکو رفت و پس از این مسافرت، احساساتش نسبت به کمونیسم رنگ باخت، هرچند که مانند بسیاری دیگر از اندیشمندان به صورت مرتب و پیگیر به آرمان عدالت‌خواهی می‌اندیشید. او در سال ۱۹۳۵ پس از سالها گشت و گذار در فرهنگ و تفکر مغرب زمین، به ژاپن و چین سفر کرد و موفق شد گوشه‌ای از فرهنگ مشرق زمین را نیز از نزدیک ببیند. حاصل این سفر اثری است با نام «کتاب سنگی» که  آن را به زبان فرانسه نوشت. کازانتزاکیس در سال ۱۹۴۸ در شهر آنتیپ در جنوب فرانسه اقامت گزید و سه کتاب به نامهای «مسیح باز مصلوب»، «آخرین وسوسه مسیح» و «مرد بینوای خدا» را نگاشت. در آغاز مسیح باز مصلوب را نوشت. داستان کتاب در یونان اتفاق می‌افتد. جشنی بر پاست و اهالی روستا در جزیره کرت خواهان ترتیب دادن نمایشی دربارهٔ مسیح هستند.
...
[قهرمان کتاب] چوپانی است به نام مانیولیوس که نقش مسیح را بر عهده می‌گیرد اما کم‌کم روحیات مسیح بر وی اثر می‌گذارد. از دنیا روبر‌می‌تابد و مصمم می‌شود طبق آیین مسیح زندگی کند و در این راه برای نجات انسانها، دردها و رنجهای بسیاری را بر جان می‌خرد اما با مخالفت واپسگرایان و کشیشان مواجه می‌گردد و عاقبت، مسیح وار به دست مردمی که تحریک شده‌اند، کشته می‌شود. این کتاب در یونان و حتی کشورهای دیگر سروصداهای زیادی ایجاد کرد به طوری که روحانیان مسیحی اهل کرت، کازانتزاکیس را مرتد شمردند و حتی پس از مرگ، اجازه دفن جسدش را در کرت ندادند. این کتاب چنان و چندان تأثیری بر نخبگان داشت که آلبرت شوایتزر تصریح کرد در همه عمرم کتابی چنین تکاندهنده مطالعه نکرده بودم.
در این سالها وی کتابی دیگر به نام «آخرین وسوسه مسیح» نوشت. آمیزه‌ای از عنصر خیال و وقایع تاریخی زندگی حضرت مسیح است. او در این رمان خواهان نشان دادن رنجها و دردهایی است که بر کسانی که خواهان تعالی روح هستند می‌رود. 
...
نیکوس کازانتزاکیس در اواخر عمر اثری دیگر به نام «برادرکشی» را منتشر کرد. قهرمان این کتاب کشیشی به نام پدر یاناروس است که قربانی دو دشمن سرسخت (سلطنت طلبان و کمونیستها) می‌شود. در این کتاب هم عشق و علاقه وافر وی به شخصیت مسیح و تعالیم اخلاقی او بوضوح آشکار است هرچند که او هیچ وقت دید و نظر مثبتی نسبت به روحانیان مسیحی و کلیسا نداشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
 رّد پای شماری از عارفان ایران در آثار کازانتزاکیس
شاید شگفت به نظر برسد اگر بگویم رّد پای شماری از عارفان ایران در آثار کازانتزاکیس پیداست.
وی جایی گفته‌است:
زاهدی بود که همه عمر می‌کوشید تا به تعالی و کمال برسد، تا این که روز مرگش فرا رسید. به آسمان رفت و در بهشت را کوبید. صدایی از درون پرسید: کیست؟
زاهد پاسخ داد: من.
صدا گفت: در این جا برای دو تن [دو نفر] جا نیست٬ برو.
در صد سالگی بار دیگر در بهشت را کوبید. صدا پرسید: کیست؟
زاهد پاسخ داد: تو خدایا، تو!
آن گاه در بهشت باز شد و زاهد به درون رفت.
...
در مثنوی مولوی آمده‌است:
آن یکی آمد در یاری بزد - گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من، گفتش برو هنگام نیست - بر چنین خوانی مقام خام نیست
رفت آن مسکین و سالی در سفر - در فراق دوست سوزید از شرر
پخته شد آن سوخته، پس بازگشت - باز گِردِ خانه انباز گشت
بانگ زد یارش که بر در کیست آن - گفت بر در هم تویی ای دلستان!
گفت اکنون چون منی ای من درآ - نیست گنجایی دو من را در سرا...
... 
کازانتزاکیس: راهبی همه عمر به جستجوی خدا برآمد. تنها هنگامی که نفَس‌های آخرش را می‌کشید، دریافت که در تمام احوال خدا در جستجوی او بوده‌است.
حافظ: بیدلی در همه احوال خدا با او بود - او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد
...
کازانتزاکیس: پیرمردی را دیدم روی سنگ‌ها زانو زده و روی خندقی خم شده بود و گذر آب را تماشا می‌کرد. چهره‌اش را نشئه‌ای بیان ناشده فرا گرفته بود... پرسیدم: پیرمرد٬ آن جا چه می‌بینی؟ پاسخ داد: گذر عمرم را...
حافظ: بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین - کاین اشارت به جهان گذران ما را بس...
...
کازانتزاکیس: او یک چرخ کوزه گری است... و ما گِل هستیم. خداوند مردم را این طوری می‌سازد و اگر بشکند چه غم؟
خیام: این کوزه گر دهر چنین جام لطیف - می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش
... 
کازانتزاکیس: یک قدیس بزرگ پس از ۴۰ سال زهد ورزی، نمی‌توانست به خدا برسد. چیزی بر سر راهش ایستاده بود و جلوگیری می‌کرد. در پایان چهل سال فهمید آن مانع، سبوی کوچکی بود که بیش از اندازه دوستش داشت. چون آبش را که درون آن می‌ریخت، خنک می‌کرد. سبو را شکست و در دم با خدا یگانه شد.
عطار نیشابوری: جنید گفت: یک روز بر سری رفتم. می‌گریست. گفتم چه بوده‌است؟ گفت در خاطرم آمد که امشب کوزه‌ای را برآویزم تا آب سرد شود. در خواب شدم. حوری را دیدم. گفتم: تو از آن کیستی؟ گفت: از آن کسی که کوزه برنیاویزد تا آب خنک شود و آن حور کوزه مرا بر زمین زد. اینک بنگر.
چنید گفت: سفال‌های شکسته دیدم. تا دیرگاه آن سفال‌ها آن جا افتاده بود...

کازانتزاکیس داستان پیلی در تاریکی را که مولوی هم در دفتر سوم مثنوی اشاره نموده، روایت می‌کند.
...
آرزوی همیشگی نیکوس کازانتزاکیس، دست یازیدن به اعمال بزرگ و کارهای سترگ و پربار توأم با شجاعت و اراده بود. اما او نیز به هیچ عنوان نمی‌تواند از نقش و اهمیت پایه‌های نظری جستارهای خویش بسادگی گذر کند. بدین گونه است که ندا در می‌دهد: نمی‌شود آدم کاری را بدون «چون و چرا» و فقط به خاطر آنکه دلش می‌خواهد انجام دهد.

کتاب‌شناسی
سیر و سلوک (۱۹۲۳)، اودیسه (۱۹۳۸)، زوربای یونانی (۱۹۴۶)، مسیح بازمصلوب (۱۹۴۸)، آزادی یا مرگ (۱۹۵۰)، آخرین وسوسه مسیح (۱۹۵۱)، سرگشته راه حق/ سن فرانسیس (۱۹۵۶)، گزارش به خاک یونان (۱۹۶۱)، برادرکشی (۱۹۶۴)، مار و نیلوفر، سودوم و گومورا، فرشتگان قبرس، مناظر سحرآمیز یونان، بودا، کمدی یا نماز وحشت، سپیده می‌دمد
ــــــــــــــــــــــــ
 نیکوس کازانتزاکیس؛ تک و توک آثاری از هومر، دانته، نیچه (تولد تراژدی و چنین گفت زرتشت)، گوته، ویلیام شکسپیر، چارلز داروین، و فدریکو گارسیا لورکا را هم به یونانی ترجمه کرده‌است.

 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook