سه شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳ / Tuesday 15th October 2024

 

 

خاطرات خانه زندگان (۴۵)
چرا ما به چیزهایی که توجه می‌کنیم، توجه می‌کنیم؟ 

 
...

http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/Khaterate_khane_zendegan_45.mp3

  • خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.
  • در خاطرات خانه زندگان، شخصیت‌ها، موقعیت‌ها، رفتارها و حادثه‌ها، سرگذشته‌ها و تجربه‌ها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.
  • «خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، می‌توان دریافت.

تفکر در گذشته، گذشته نیست
در قسمت پیش ضمن اشاره به صحبت‌های یک زندانی عادی که با هم در بهداری زندان مشهد بودیم و بخشی از خاطرات شاد و غمین مربوط به شکری (شکرالله پاک‌نژاد)، از «لحظات بودن» و به قول ویرجینیا وولف Moments of Being یاد کرده و گفتم بخشی از وجود رازآمیز هر کدام ما با خاطرات‌مان عجین شده، تنها باید آن خاطرات محبوس را از بندی که در واقع قسمتی از خود ماست آزاد کنیم و صدایش را بشنویم.
...
شکرالله پاک‌نژاد براستی معلمی فرهیخته بود. او بود که به من آموخت تفکر در گذشته، گذشته نیست، مربوط به حال است و وقتی بیاندیشیم گذشته برایمان اکنون می‌‌‌‌شود. می‌شد از هر دری با وی سخن گفت حتی اگر با نظرگاه سیاسی یا فلسفی وی هیچ سازگار نبود. بردباری شگفتی داشت. نه تنها در برابر آزارهای دشمن به بیراهه نمی‌افتاد، جفای دوست را هم تحمل می‌کرد. شاید هر زندانی دیگری جای او بود با گیردادن‌های زنده‌یاد سعید سلطانپور، کُفری و ناامید می‌شد، اما او واکنشی جز سکوت و وقار نداشت.
...
در زندان اوین بند شماره یک(بالا)، سعید سلطانپور پیش دیگران از جمله اصلان اصلانیان، احمد هوشمند، محسن یلفانی و ناصر کاخساز، با جار و جنجال متعرض شکری شد که گویا وی نخواسته با نفرات «صلیب سرخ» که به زندان آمده بودند حرف بزند. او ترسیده و خودش را از چشم آنها قاییم کرده‌است!
واقعش به شکرالله پاک‌نژاد که یکی از جانانه‌ترین دفاعیه‌های زندانیان سیاسی را در دادگاه نظامی ارائه داد، ترس و محافظه کاری نمی‌چسبید اما سعید دست بردار نبود...
این رفتار از سعید سلطانپور، از آن زندانی خوشنام و خوب که سال ۵۴ در بند ۴ در زندان قصر شجاعانه روبروی سرهنگ زمانی ایستاد و با دفاع از حقوق زندانیان عملاً اُبهّت او را شکست، انتظار نمی‌رفت. انتظار نمی‌رفت که تَحّکُم لازم با زندانبان را، در برخورد با دوست هم تکرار کند.
در شأن آن انسان خوب نبود که هوا برش دارد و خودش را مرکز و محور همه چیز بداند و با طعنه به این و متلک به آن، های و هوی کند. آنچه را گفتم دوستان سعید که در زندان با او بوده‌اند بگویند یا نگویند، اطلاع دارند.
دو روز بعد از برخورد سعید، شکری که شاهد زندان در زندان بود، تمام تلاشش را کرد تا از آن بند برود و رفت...
...
در آن بند، هادی جفرودی، منوچهر نهاوندی، اکبر ایزدپناه، احمد نوقانی، رحیم بنانی، حسن سحرخیز، فریدون شایان، سبزه علی جمال... و منوچهر سلیمی مقدم (که برای ساواکی‌ها نقاشی می‌کشید و با گروه سپاس آزاد شد) هم، بودند. بعدها آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله منتظری، آیت‌الله لاهوتی، آیت‌الله انواری، اکبر هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی، شیخ مهدی کروبی، عبدالمجید معادیخواه، و... نیز در همان بند ساکن شدند. زمینه چینی فتوای روحانیون زندان که به مبارزین و مجاهدین بند می‌کرد، مربوط به همین بند است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
افطار شد اما به آن‌ها نان ندادند
متاسفانه روحیه عمومی برخی از زندانیان گیردادن و تخظئه‌کردن دیگران بود. سال ۵۷ در زندان اوین، در ماه رمضان یکبار نوبت کارگری به بچه‌های خوب فدایی افتاد. آنان به این بهانه(یا دلیل) که زندانیان مذهبی کیسه‌های پلاستیکی پُر از نان را باز نکرده و به اصطلاح هوا نداده بودند (که باید انجام می‌شد) وقت افطار، نان به آنها ندادند. (متاسفانه آنچه می‌گویم واقعی‌ست)
یکی از بچه‌ها که زندانی خوب و نازنینی هم بود روی کیسه پر از نان نشسته و بلند نمی‌شد. تأکید می‌کرد به آنها نان نمی‌دهیم. بله، نان نمی‌دهیم.
بعد از حدود نیم ساعت او و دوستانش با پادرمیانی محسن یلفانی و چند نفر دیگر که گفتند حتی اگر با آنان اختلاف نظر دارید یا خطایی کرده‌اند، این برخورد شایسته نیست، راضی شدند به زندانیان روزه دار، نان بدهند و این در حالی بود که در بیرون گروه‌های مذهبی کنترل جنبش را در دست گرفته و دیگران ایزوله می‌شدند و دو ازاری‌ها نمی‌افتاد. یکبار در زندان قصر مرافعه زندانیان از بگو مگو به زد و خورد هم کشیده شد و آقایان علی طلوع، بهروز خلیق و شاهدینی که در قید حیات‌هستند چند و چون آن را می‌دانند...
برخوردهای ناخوشایند البته فقط از طرف زندانیان غیرمذهبی نبود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ای‌وُن توسا» و آیت‌الله منتظری
در اواخر سال ۵۵ یک روزنامه‌نگار بلژیکی (ای‌وُن توسا Yvon Toussaint) از طرف «جامعۀ بین المللی حقوقدانان دموکرات»
AIJD - Association Internationale des Juristes Démocrates
به زندان اوین آمده بود تا پای صحبت ۸ تن از زندانیان سیاسی بنشیند و از زبان خودشان آزاری را که در زندان دیده‌اند بشنود. انجمن بین المللی حقوق دانان دموکرات مرکزش در بروکسل(بلژیک) بود و تنها انجمنی بود که در آن حقوق دانان اروپای شرقی و روسیه هم، عضویت داشتند.
ای‌وُن توسا مدتها در روزنامه بلژیکی Le Soir (عصر) که قدمتش به سال ۱۸۸۷ میلادی می‌رسید و از محبوب‌ترین روزنامه‌های فرانسوی زبان در بلژیک است می‌نوشت و در مقطعی ویراستار و سردبیر روزنامه مزبور هم بود.
زمانی که ای‌وُن توسا به اوین آمد، هوشنگ ازغندی(با نام مستعار: هوشنگ منوچهری، دکتر فرزند کمال)، و دیگر بازجویان ساواک صحبت ۹ نفر از زندانیان سیاسی را می‌کردند ولی نامبرده با ۸ زندانی مصاحبه داشت.
نرمی براهنی
محمود دولت آبادی
ویدا حاجبی
آیت الله منتظری
ناصر رحمانی نژاد
سعید سلطانپور
محسن یلفانی
عزیز یوسفی
...
همان ایام روزنامه Le Soir à Bruxelles بخشی از مصاحبۀ ناصر رحمانی نژاد، محسن یلفانی و سعید سلطانپور را منتشر نمود. (ای‌وُن توسا چهارشنبه ۲۸ می‌۲۰۱۴ بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت و جسدش را سوزاندند.)
...
ای‌وُن توسا از آیت‌الله منتظری پرسیده بود آیا شما شکنجه شده‌اید و ایشان به زبان انگلیسی و با لهجه اصفهانی پاسخ داده بودند:
I can't answer to this question.
(نمی‌تونم به این سئوال پاسخ بدم)
کسانیکه آنجا بودند از جمله منوچهری(ازغندی) بازجو، بلند بلند خندیده بودند. این روایت هم هست که ایشان گفته:
I cant answer about past tense.
(نمی‌تونم در مورد گذشته جواب بدهم)
...
شکرالله پاک‌نژاد از آیت‌الله منتظری به نیکی یاد می‌نمود. ‌تعریف می‌کرد یکبار که صحبت از حکمت متعالیه ملا صدرا شد گفتم آقای منتظری فلسفه صدرایی برای ۴ قرن پیش است و ما نمی‎توانیم برای همه مشکلات کنونی، از متن این فلسفه و حکمت متعالیه، به راه حل برسیم.
ایشان مهربانانه گفت «و ما ادراک ملاصدرا؟ و ما ادراک حکمت متعالیه؟» (تو چه می‌دونی که ملاصدرا کیست و حکمت متعالیه چیست) فلسفه صاحب قدر است و نباید بدون اشراف کامل به ساحت آن دست درازی کرد. مغز و جوهره‎ای که در فلسفه صدرایی است، عین شدن است...
شکری می‌گفت برخلاف آیت‌الله طالقانی که رجلی سیاسی-مذهبی است، آیت‌الله منتظری رجلی مذهبی-سیاسی است.
شکری از نویسندگان و هنرمندانی که به زندان افتاده بودند(ناصر رحمانی‌نژاد، محسن یلفانی، محمود دولت آبادی...) با احترام زیاد یاد می‌کرد. کتاب سیر حکمت در اروپا را در اوین با ناصر رحمانی نژاد خوانده بود...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایران امپریالیسم منطقه؟!
سال ۱۳۵۴ تقی شهرام کتابی با عنوان «ایران امپریالیسم منطقه و تحلیلی بر روابط ایران و عراق» نوشته و «تمایل به اعمال زور و ارتجاع…» را امپریالیسم سیاسی خوانده بود. وی با اشاره به روم برده دار، جنگ‌های ناپلئون، نظام سرمایه داری بریتانیا که گویا مطابق با نظریه ی لنین در کتاب «امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله ی سرمایه داری» پیش می‌رود، امپریالیستی بودن حکومت شاه را برجسته کرده بود.
در رابطه با کتاب مزبور چند نفری دستگیر شده بودند و شکری از آنها کلیت کتاب را شنیده بود و به آن اشراف داشت. با خنده و طعنه می‌گفت امپریالیستی بودن حکومت شاه، عجب تحلیل ماه و دقیقی تقی شهرام کرده‌است! مو هم درزش نمی‌رود.
...
۱۸ بهمن سال ۵۵ (حدود سه ماه بعد از جانباختن بهرام آرام) روزنامه اطلاعات کلیشه‌ای از یاداشتهای وی را (البته بخشی و نه تمام یاداشتها را، آنهم با دخل و تصرف) منتشر نمود که سراسر عبرت بود. 
...
در زندان وکیل آباد مشهد کیهان و اطلاعات آرشیو می‌شد و از سالهای دور جلد شده داشتیم. دستخط کلیشه‌شده بهرام آرام در روزنامه اطلاعات خیلی ریز چاپ شده بود و تا جایی که می‌شد قرائت کرد، همه، از جمله شکری خوانده بودند. او می‌گفت اوج سردرگمی و ندانم کاری را می‌شود در همین یاداشت‌ها دید.
...
لطف‌الله میثمی در مورد یاداشتهای بهرام آرام که با عنوان «اعترافات بهرام آرام، رهبر مارکسیستهای اسلامی»روزنامه اطلاعات منتشر نمود، گفته‌است چند نفری که در زندان به دستخط بهرام آشنا بودند خط او را تأیید کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سال پُر ابتلاء ۱۳۵۵
سال ۵۵ سال پر تلفاتی بود. گویی همانطور که «توماس هنری هاکسلی» Thomas Henry Huxley در مورد انتخاب طبیعی بر سر زبانها انداخت، دندان و چنگال طبیعت هم در آن سال پر از قربانی، خون آلود بود.
از شهادت حمید اشرف و سایر ضرباتی که سال ۵۵ ساواک به فداییان زد و از جانباختن دکتر هوشنگ اعظمی در همان سال می‌گذریم. در 
به ریز آن اشاره کرده‌ام.
اینجا فقط به شماری از تلفات مربوط به مجاهدین(در سال ۵۵) و ضربات هولناکی که ساواک زد می‌پردازم. وقایعی که به نوعی به شهرامیزم و بهرامیزم حاکم بر سازمان هم مربوط می‌شد.
...
روزهای ۱۱ و ۱۲ فروردین سال ۵۵ دو تن از مرتبطین بهرام آرام ـ که شغل یکی از آنها٬ به نام حسن ملک، معمار بود، دستگیر می‌شوند.
۲۳ فروردین ۵۵ دو نفر دیگر دستگیر شدند و از آنان هم سر نخ‌هایی به دست آمد.
۲۴ فروردین ۵۵ یک عضو علنی مرتبط با جریان تقی شهرام دستگیر شد و در پی بازجویی‌های معمول٬ یک شاخه پنج نفری از دانشجویان دانشگاه تهران کشف و اعضای آن در فاصله روزهای ۲۴ تا ۲۸ فروردین ۵۵ دستگیر شدند. سپس از وابستگان به آن شاخه دانشجویی هفت نفر دیگر هم در تهران و اصفهان٬ به دام افتادند.
اول اردیبهشت ۵۵ با خیانت محمد توکلی خواه که با گشتی‌های کمیته مشترک همکاری نزدیک داشت و حتی یک ماشین در اختیار خودش بود و با اسلحه به شهر می‌رفت و برمی‌گشت، در خیابان امیریه تهران٬ سه عضو مخفی سازمان، مهدی موسوی قمی، طاهره میرزاجعفر علاف (همسر تقی شهرام) و جمال شریف زاده 
شیرازی کشته شدند.
(محمد توکلی خواه وابسته به جریان تقی شهرام بود)
... 
با پیگیری رّد اتومبیل فولکس واگن به جای مانده از عوامل ترور سه مستشار امریکایی در ۶ شهریور ۵۵، ساواک به یکی از اعضای مخفی سازمان به نام حسن آلادپوش رسید. ۱۱شهریور ۵۵، حسن آلادپوش طی درگیری کشته شد.
۱ مهر ۵۵: مهدی میرصادقی عضو مخفی و شاید عضو مرکزی سازمان طی درگیری در خیابان قزوین تهران با سیانور خودکشی کرد.
۶ مهر ۵۵: محمد حسین اکبری آهنگر و همسرش سرور آلادپوش در جریان گشت‌های محمد توکلی خواه شناسایی و مورد حمله مأموران قرار گرفتند و هر دو جان باختند.
۸ مهر ۵۵: نرگس قجر عضدانلو، عضو مخفی سازمان، در خیابان شاهپور شناسایی و با سیانور خودکشی کرد.
۱۸ مهر ۵۵: مجتبی آلادپوش طی درگیری کشته و علی‌محمد بیاتی دستگیر شد.
۲۲ مهر ۵۵: علیرضا الفت پس از درگیری، با سیانور خودکشی کرد.
۲۵ مهر ۵۵: سیمین تاج جریری عضو مخفی سازمان کشته شد.
۳۰ مهر ۵۵: اکرم صادق گورکلوری، با سیانور خودکشی کرد.
۲ آبان ۵۵: محمدرضا باب احمدی پس از دستگیری، با سیانور خودکشی کرد.
۸ آبان۵۵: محمد حاج شفیعیها در محاصره مأموران اقدام به خودکشی کرد.
۲۰ آبان ۵۵: محمدرضا آخوندی عضو مخفی سازمان در تیراندازی دستگیر و سپس در مهر ۵۶ اعدام شد.
۲۵ آبـان ۵۵: با کمک محمد توکلی خواه، بـهرام آرام شناسایی و در پی جنگ و گریز در زمینی محصور گیر افتاد و پشت مـقداری آجـر و مصالح ساختمانی سنگر گرفت. بعد از حدود یک ساعت تیراندازی متقابل٬ سرانجام با انفجار نـارنجک خودکشی کرد.
۱۱ آذر ۵۵: محمدصادق(مجید) لغوی، عضو مخفی از سال ۵۰، در یکی از کوچه‌های خیابان شاهپور، شناسایی شد. او پس از درگیری نظامی، با سیانور خودکشی کرد.
۱۲ آذر ۵۵: فاطمه فرتوک زاده طی انفجاری در حوالی خزانه بخارایی کشته شد.
۱۴ آذر ۵۵: حسن ابراری تیرباران شد. او یکسال جلوتر به کمک وحید افراخته به دام افتاده بود.
۱۵ آذر ۵۵: فاطمه تیفتکچی در حوالی خیابان ایران با مأمورین درگیر و کشته شد.
۲۷ آذر ۵۵: هایده محسنیان در تیراندازی متقابل جان باخت.
۱۱دی ۵۵: محمدرضا تفکری در تیراندازی متقابل کشته شد.
۱۴ دی ۵۵: لیلا زمردیان(همسر مجید شریف واقفی) درحالیکه بر اثر تیراندازی مامورین ساواک مجروح شده بود، با سیانور خودکشی کرد.
 ۲۷ دی ۵۵: محمد الفت پس از درگیری، با سیانور خودکشی کرد.
۲۹ دی ۵۵: مهدی فتحی از عناصر شاخه نظامی پس از درگیری، با سیانور خودکشی کرد.
۲ بهمن ۵۵: احمد جلالی‌کوار در محاصره ماموران، با سیانور خودکشی کرد.
۷ بهمن ۵۵: حسن گودرزی در اصفهان در درگیری کشته شد.
۱۶ بهمن ماه ۵۵: فریبرز لبافی نژاد٬ صادق کرد احمدی و همسرش زهـرا نجفی در یک مصاحبه تلویزیونی مسائل تازه‌ای را طرح می‌کنند...
۱۸بهمن ۵۵: محبوبه متحدین(همسر حسن آلادپوش) در تیراندازی مأموران کشته شد.
۸ اسفند ۵۵: علی اکبر نبوی نوری، عضو قدیمی و باسابقه سازمان طی درگیری متقابل کشته شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسن هرمزی و اندیمشک
قبل از پرداختن به یاداشتهای بهرام آرام که بهمن ۵۵ منتشر شد، به واقعه‌ دیگری که در همان ماه و همان سال روی داد اشاره کنم. 
ششم بهمن سال ۵۵، محل استقرار حسن هرمزی(اندیمشکی)، غلامحسین(محسن) صفاتی درخوئی و مهدی هنردار(کاشانی)، در حوالی اصفهان لو رفت و آنان در محاصره نیروهای ساواک و شهربانی قرار گرفتند.
...
خانه‌ای که آنان گاهی سر می‌زدند گویا در روستای جعن پایین - یکی از روستاهای نزدیک اصفهان در جاده‌ی خمینی شهر - بوده‌است. متاسفانه به دلیل سرقتی که در اطراف محل استقرار آنان پیش آمده بود (گویا سر زنی را بریده و طلاهایش را برده بودند)، مردم محل حساس شده و به حسن هرمزی و غلامحسین صفاتی درخوئی، ظنین شده، رفتار آنها را زیر نظر می‌گیرند.
حسن هرمزی و دوستانش چون رفت و آمد زیادی به آنجا نداشتند. مردم مشکوک شده بودند که اینها کی هستند و چرا فقط گاه گداری اینجا می‌آیند. پس برای چی خانه دربست اجاره کرده‌اند؟...
یک روز که غلامحسین صفاتی درخوئی با ماشین می‌آید، او را سئوال‌پیچ می‌کنند که شما کی هستی؟... این ماشین مال کیست؟ نکند دزدی است؟...
متاسفانه ماشین هم اوراق لازم را نداشته‌است.
افراد خانه دستپاچه می‌شوند که نکند سر و کله مامورین امنیتی پیدا شود. ابتدا تصمیم می‌گیرند نوشته‌هایی را که دارند آتش بزنند. ولی می‌ترسند ایجاد شک بیشتر کند.
یک نفر آنها را در کیفی گذاشته و حوله‌ای هم روی آن می‌اندازد و به بهانه اینکه می‌خواهم بروم حمام عمومی، از خانه می‌زند بیرون. عده‌ای دنبالش می‌کنند و به محل نخست برمی‌گردانند. هرمزی و دوستانش تلاش می‌کنند سوار یک وانت شده بگریزند اما مردم مانع می‌شوند و پلیس را خبر می‌کنند...
با آمدن مامورین درگیری آغاز می‌شود...
در رد و بدل آتش غلامحسین صفاتی درخوئی و حسن هرمزی جان باخته، و مهدی هنردار زخمی و دستگیر می‌شود. بعدها شنیده شد وی نیز بر اثر شکنجه‌های سخت جان به جان‌افرین تسلیم می‌کند. گفته می‌شود غلامحسین صفاتی درخوئی پیشتر در صفوف مجاهدین بوده و بعد از وقایع سال ۵۴ (ترور یقینی و شریف...) راهش جدا می‌شود. (گویا غلامحسین صفایی و دوستانش حوالی خیابان کاوه اصفهان به خاک می‌افتند)
...
در مورد حسن هرمزی اندکی را که می‌دانم می‌گویم. پدر وی مهاجر و کارگر حمل و نقل بار در انبار توشهِ راه آهنِ اندیمشک بود و مادرش که به خاطر رنجهای زندگی درب و داغون بود، زود درگذشت. بعد از آن، حسن مجبور به کار در راه آهن اندیمشک شد و نتوانست به درس و مشق برسد. او سواد کلاسیک زیادی نداشت اما بسیار با معرفت و باشعور بود و در کنار امثال محمود رحیم خانی با دردها و نابسامانی‌های اجتماع آشنا شد. محمود رحیم‌خانی، آن انسان نازنین را خیلی دوست داشت و با وی عیاق بود. حسن هرمزی در آغاز گرایش به حجتیه و فعالیتهای ضد‌بهایی داشت، به ورزش‌های رزمی و مشت زنی هم می‌پرداخت. بویژه به بوکس علاقمند شد و می‌خواست چریک بشود. وی با محمود رحیم خانی، محمود خادمی، رضا ایراهیمی نژاد، محمود جلیل شبستری و غلامرضا سرداری(که سال ۵۵ در درگیری جان باخت) هسته مهاجرین خلق ایران را ایجاد کرده و می‌خواستند به مجاهدین نزدیک بشوند اما ضربات سال ۵۴ در سازمان همه چیز را بهم ریخته بود و آنان جریان تقی شهرام را نپذیرفتند. غلامرضا سرداری که یک پایش در مجاهدین و پای دیگرش در گروه مهاجرین بود نقش رابط را داشت.
...
حسن هرمزی همراه با محمود جلیل زاده شبستری و محمود رحیم خانی قصد ترور یکی استاد یهودی دانشکده علم و صنعت را(که با سفارت اسرائیل روابط ویژه داشت) داشتند که به مشکل برمی‌خورند و عملیات به سرانجام نمی‌رسد.
محمود جلیل زاده شبستری زمان شاه اعدام شد. او و محمود رحیم خانی هر دو زندانی پیش از انقلاب بودند. زمان شاه از اندیمشک چند نفر دیگر هم زندان بودند. ناصر رحیم خانی، محمد رحیم خانی، «داود صلحدوست»، ...کیان‌فر (یدالله؟)، غلامحسین بهادر، اسحاق عیدی گماری، همچنین مختار شلالوند و محمود خادمی...
... 
۸ اسفند سال ۱۳۵۷‌ محمود رحیم خانی با دوست نزدیکش محمود خادمی از تهران به اندیمشک برمی‌گشتند. در حوالی اراک و توره، در حادثه غریبی ماشین‌شان منحرف شده و در شیب کنار جاده واژگون می‌گردد. در این حادثه محمود رحیم خانی جان به جان آفرین می‌دهد. محمود خادمی هم به شدت زخمی می‌شود.
...
از اسناد بجا مانده چنین برمی‌آید که حسن هرمزی بعد از آنکه او و دوستانش نتوانستند به مجاهدین وصل شوند، با برادران صفری دزفولی و سید احمد آوایی (گروه منصورون) نزدیک شده‌است. حسن هرمزی بچه اندیمشک بود.
حالا که صحبت از اندیمشک شد یادآوری کنم که سال ۵۷ قبل از انقلاب، خبر رسید که یک نفر در آن شهر در برخورد با نیروهای ساواک خودش را منفجر کرده و در کوچه‌ای نزدیک سازمان آب و برق اندیمشک که چندان با گاراژ لوان تور فاصله نداشت، تکه پاره شده‌است. می‌گفتند وی مرتبط با تیمی از فداییان(یا یک گروه دیگر مارکسیست) بود. ابوالقاسم گندمی هم که گرایش به فداییان داشت و جان باخت، اندیمشکی بود.
 
یاداشتهای بهرام آرام
گفته می‌شود ساواک، در این یاداشتها و تاریخ نگارش آن، دخل و تصرفاتی نموده‌است.

در یادداشت‌های بهرام آرام، بخش‌هایی که با شبرنگ زرد مشخص شده، در گزارش ساواک به روزنامه‌های حکومتی، حذف شده بود. همنشین بهار 

این خلاصه یادداشت های من است راجع به مسائلی که گاه در رابطه با مسئولیت که ذهنم را مشغول می‌داشته است (از حدود بیش از یک سال پیش تاکنون) البته خود نوشته ها که تدریجی صورت گرفته بود خیلی مفصل تر بود و خیلی از مسائل را در بر می‌گرفت که به دلیل غیر ضروری بودنش آنها را تدریجاً حذف کرده ام. در هر صورت اگرچه محورها و قضایایش علی العموم روشن است ولی خواندن این نوشته ها به خصوص از جهت دریافت عمیقتر از یک سرگردانی عمومی در حل مشکل اساسی و رابطه اش با ضعف های موجود خودم می‌تواند مفید باشد. البته این مطالب که عمدتاً پراکنده و گاه تکراری است می‌تواند مجموعاً در یک تحلیل، مفصل تر تبدیل گردد که در آینده اگر ضرورتش پیش آمد، خواهم کرد. الان فکر می‌کنم جمعبندی اشکالات، ضربات و ... که طبعاً نقش من و خصلت هایم کاملاً نقش داشته باشد اساسی تر و اصولی تر است.
۱۶/ ۷/ ۵۳
احساس می‌کنم که دارد قدری دیدم نسبت به خودم ذهنی می‌شود و شاید هم واقعا عینی ولی به هرحال نیاز دارم که یک سری مسائل را برای خودم مشخص کنم.I در درک نقش از فرد و سیستم و تأثیر متقابل این دو دچار ابهاماتی شده ام:

واقعیت اینست که از طرفی از نظر تئوریک همیشه نقش تعیین کننده با توده ها بوده است حال آن که در پراتیک روزانه به نقش افراد و اهمیتی که در تصحیح کار تشکیلاتی دارند بر می‌خورم! آنچه در این زمینه روشن است اینهاست: 

۱ -آنچه که یک عنصر استراتژ ارائه می‌دهد اگر بخواهد نو، درست و راهگشا باشد بی شک بایستی از پراتیک انقلابی (نه فردی) بلکه مجموعه سازمان یا حزب و حتی جنبش انقلابی بیرون آمده باشد فقط از جمعبندی درست واقعیات عینی است که رهنمودهای نوین بیرون می‌آید.
۲- برای اینکه بخواهیم تئوری درستی داشته باشیم لازم است مبانی اصولی ماتریالیسم دیالکتیک را فهمیده و تا میزان زیادی آن را درک کرده باشیم. همین طور شیوه های بررسی و تحقیق عینی در مورد مسائل را بدانیم و تجزیه و تحلیل کنیم.
۳- برای اینکه واقعیات عینی به کمک شیوه های درست و شناخت و پدیده ها بتوانند در ذهن یک تئوری درست را خلق نمایند و مهمتر برای اینکه این تئوری درست بتواند در عمل مجدد پیاده شده و در عین پیشبرد کار خود از غنای بیشتری برخوردار گردد لازم است که ما هرچه بیشتر نقطه نظرهای ایدئولوژیک و در رابطه با آن صفت زشت طبقاتی خویش را تصحیح نموده و از صفای پرولتری برخوردار شویم. دقیقاً میزان اراده به میزان پاک شدن از این صفت بستگی دارد و خود در تأثیر متقابل با آن است. اما همین تئوری را وقتی بخواهیم مثلاً در عمق مورد بررسی قرار دهم دچار اشکالاتی می‌شوم. مثلاً ارزیابی نقش یک عضو در انحراف یا تصحیح نقطه نظرهای سازمانی (این حتی در مورد جنبش های جهانی نیز موجود است، مثلاً نقش مارکس، لنین، مائو و...).
البته من قبل از اینکه به شکل مبتذلی معتقد به نبوغ ذاتی باشم معتقدم که مجموعه زندگی گذشته افراد (به هر دلیلی که برای من، خود این هم واقعاً از مجهولات است) در آنها صفت هایی ایجاد کرده است که طبعاً این صفت ها در شرایط فعلی نقش تعیین کننده می‌یابند.
همچنین وجود جریانات روبه رشد و مسائل بغرنجی که مبارزه امروز پیش پای می‌گذارد به سادگی امکان این را به ما نمی‌دهد که به طور همه جانبه ای عمق صفت های خویش را تصحیح کنیم و سازماندهی حزبی نیز به طور عمده همین را مورد بررسی قرار می‌دهد که همه کس هر کاری را نمی‌تواند بکند، پس هرکس را به وضع خویش قرار بده.
۴- احساس می‌کنم که دارای محدودیت های ایدئولوژیک بوده و دچار نوعی ساده گزینی شده ام به طوری که هیچوقت نتوانسته ام علیرغم درک جریانات به عمق آنها دست یابم. در حالی که ظاهراً از نظر ایدئولوژیک دلیلی برای این امر نمی‌بینم. 
۵- همین طور مسئله فوق الذکر را ناشی از نوعی بی خیالی و فارغ البالی می‌دانم. همیشه من در مقابل یک جریان ضعیف نادرست چه در خودم و چه در تشکیلات سازشکاری کرده ام و از این رو حتی هیچوقت نتوانسته ام اولا عمق آن را دریابم و ثانیا به اعتبار درک عمق آن توقع و نحوه برخوردم را به آن ارتقا دهم) تا این که این جریان آن قدر عمیق شده است که یا خودم را داشته می‌برده و یا اینکه عده ای از اطرافیان را با خود برده است آنوقت سراسیمه و هراسان دست به کار شده و شروع به ترمیم کرده ام. این امر در تحلیل انفجار کاملاً مشخص بود. در جریان بررسی ضعف های آموزشی و مشکلاتی که با آن مواجه شده ایم نیز نمودهایی دارد، علاوه بر این نتیجه یک گونه دیگر برخورد نیز پیدا می‌شود. برخوردهای متناوب فعال و منفعل که به طور عمده گاهی از شرایط محیط خارج است، مثلاً ممکن است پس از برخورد با شیوه های آموزشی فعال در میان رفقای دیگر به این فکر بیافتم و یک هفته با کار آموزشی برخوردی فعال داشته باشم سپس دوباره قضیه سست می‌شود و این تناوب همین طور ممکن است ادامه یابد. این در عمق خود وجود یک سازشکاری عمیق به گرایشات راحت طلبانه و فرصت طلبانه خرده بورژوازی را در درون من به نمایش می‌گذارد. برخورد دنباله روانه ی من به طور عمده ناشی از این روحیه است. 
حال اگر جریان رشد یابنده باشد اولا به دلیل انگیزه های خلقی و احساس مسئولیت و ثانیاً به دلیل رگه های اندیویدوالیستی تا حد امکان یا بهتر است بگویم تا حدی که عقب نیافتم نه اینکه پیشتاز باشم با آن همگامی می‌کنم، حال نمی‌دانم کجا این جریان ممکن است به صورت یک جریان اپورتونیستی جلوه گر شود؟ اگرچه فکر می‌کنم که تنظیم موضع صحیح من از نظر تشکیلات و تصحیح نقطه نظرها و ضعف های درونی ام از طرف خودم (تواما این مشکل را تا حدی حل می‌نماید. در درک پروسه متقابل تئوری و عمل و رابطه این دو عملاً احساس عجز می‌کنم) شاید هم این به دلیل ضعف من در کار تئوریک و عدم پیگیری در جمعبندی و تدوین تئوری باشد)، و به خصوص این که نقطه شروع حل این ضعف کجاست؟ ... و هم شرایط دیگری را طلب می‌کند.
در حالی که احساس می‌کنم آن شرایط دیگر نه ناشی از این است که موضع من جای دیگری است، بلکه از گرایشات من است که نمی‌خواهم در موضع مسئول دست به حل مسائلم بزنم. به عبارت دیگر، شرایط دیگر، برای دو منظور است:
۱- سازشکاری با ضعف ها و برخورد پاسیو با آنها.
۲- ترس از ضربه زدن به تشکیلات که بی شک مجموعه ای است از ضعف اول و قدری احساس مسئولیت در قبال جنبش. 
برخوردم با مسائل زیربنایی نیست. مثلاً گاهی فرق این شیوه را با آن شیوه درست نمی‌فهمم نمی‌توانم پروسه تغییرات رشد و تبدیل مراحل کمی و کیفی را درست درک کرده و مهمتر اینکه تعیین کنم، در اتخاذ شیوه‌ها همه جانبه نگری لازم را به خرج نمی‌دهم اگرچه گاهی این امکان را داشته ام وهمین طور در مقابل یک استدلال ممکن است اگر جنبه های درستی بیشتر از نظر خودم باشد بی چون و چرا تسلیم شوم. ریشه این مسئله هنوز دقیقا برایم روشن نیست، آیا ناشی از عدم کار فکری است و ضعف قدرت جمعبندی است. روحیه سازشکاری و نداشتن انگیزه های عمیق است یا مجموعه اینها اگر درست باشد که مجموعه ای است از همه اینها، چگونه و از کجا باید شروع کرد؟ 
علاوه بر این ابهامات، مسئله ابهامات استراتژیک (تا حدی درازمدت) نیز در ذهن مطرح می‌شود که برای ما نه از آن مقوله ای که فلان روشنفکر بی مسئولیت طرح می‌کند بلکه از آن جهت مهم است که بتوانیم هرچه زودتر سمت گیری‌های جدیدی را مورد توجه قرار دهیم این ابهامات از دو نقطه ناشی شده و بهم پیوند می‌خورد.
1- کمبود ...
۳/ ۸/ ۵۳
اکنون در رابطه جدید بین برخوردهای عاطفی، گرایش به خرده کاری و فرار از کار تئوریک و گرایشات اندیویووالیستی برایم روشن شده است. ... کشف این روابط تنها می‌تواند روزنه امیدی باشد برای اینکه در یک برخورد فعال با آنها به تدریج آنها را از بین ببرم. این برخورد فعال در چه جریانی امکانپذیر است؟
برای اینکه روابط این پدیده ظاهراً مجزا از یکدیگر تا حدی روشن شود خوب است برای هر کدام مفاهیمی قائل شوم.
۱- برخورد عاطفی: مجموعه آن حرکات و احساس هایی است که همگی برای تحقق یک هدف خاص صورت می‌گیرد. این هدف خاص چیست؟ سازش کردن و به سازش رساندن دیگران در مورد تمام یا بخشی از خواست غیرانقلابی و گرایشات خرده بورژوائی که از زندگی گذشته به میراث برده ایم و هنوز به دلیل عمیق بودنشان از یک طرف و منفی بودنشان از طرف دیگر و مطبوع طبع خرده بورژوایی بودن از جهت سوم با آنها است به مبارزه ای همه جانبه زده ایم (به عنوان عامل فرعی).
۲- گرایش به خرده کاری و فرار از کار عمیق فکری: درواقع برخورد عاطفی که عمیقاً به دلیل ریشه دار بودنش و عدم مبارزه پیگیر با آن در تمام تار و پود او اثر گذارده و به شدت او را تحت تأثیر خویش قرار می‌دهد. هم اندیشه او را دچار انحراف نموده و او را از صورت یک مبارز حرفه ای که با احساس مسئولیت تام و تمام روزان و شبان را در فکر کار خویش به سر می‌برد خارج می‌سازد و همین که به خصوص گرایش به این تمایلات، محدوده اندیشه را بسیار تنگتر نموده و فرد را به صورت عنصری قانع، کوته بین، سطحی و آمپریک در می‌آورد. اکنون به خوبی مشخص می‌شود که چگونه گرایشات اندیویدالیستی خرده بورژوایی به فرد اندیشمند جهت نادرست می‌دهد و افکارش را در قید و بند خودش اسیر می‌کند. یک سؤال: چرا در بعضی از رفقا قدرت تصحیح اشتباهات نظری و عملی زیاد و در بعضی کم است؟
۴/ ۸/ ۵۳
امروز صبح کوششی کردم برای پاسخ دادن به بعضی از سؤالات تحلیلی بر این کار با توجه به ناتوانی نسبی ام در پرداختن به این امر مجموعه ای از تأسف و انفعال و حتی تمسخر را نسبت به خودم برایم به وجود می‌آورد. این سؤال ابتدایی در ذهنم شکل می‌گرفت. در تئوریزه شدن مطالب در ذهن علتش چیست؟ برای مثال من لزوم آموزش را در مرحله قبلی و فعلی سازمان احساس می‌کنم و نمی‌گویم درک برای درک امر بالاتری است، ولی... پس از این فورا به این نتیجه‌گیری‌ها می‌رسیدیم که حرف روشن است افتادن به خرده کاری، عدم توانایی در هدایت کشتی توفان زده سازمان، استمرار و پیگیری نداشتن و ضرورت های مرحله‌ای را به خوبی مورد اجرا در نیاوردن. کاهش قدرت فرماندهی و... از عوارض ثانوی این مسئله است... پیش خود می‌گویم نقش مکمل من در چیست؟ آیا من می‌توانم یک تاکتیسین خوب باشم (با تردید) فکر می‌کنم آری. ولی آیا چگونه می‌خواهم در این شرایط با قبول این ضعف به موقع اپورتونیستی کشیده شوم؟
آیا در زمینه درک تئوری های پیشرو چه مقدار کوشیده ام آیا تفکر درست، قدرت اندیشه قدرت جمعبندی و خلاقیت اموری ذاتی اند؟ جواب این است که خیر. اموری اکتسابی‌اند؟ جواب این است که آری. در چه پروسه ای این قدرت کشف می‌شود؟ در پروسه زندگی انقلابی فرد. ابزار لازم چیست؟ در اینجا به تردید می‌افتم. قدرت ایدئولوژیک اندیشه های عمیق از زندگی گذشته دارد، کار فکری مستمر، همت والا و من به خصوص در داشتن قدرت ایدئولوژیک در خودم مردد هستم (زندگی گذشته من این اجازه را به من نداده است. به خصوص برخوردهای عاطفی که قبلاً نیز صحبتش رفت همیشه قدرت پرواز دور اندیشه مرا کاسته است. دل به نتایج نزدیک بستن، عجله خرده بورژوایی و شیفته پیروزی های تاکتیکی شدن و به مسائل استراتژیک کم بها دادن از همین مقوله است) به دلیل پرداختن مدت های مدیدی به مسائل غیراصولی (چه قبل از ورود به سازمان و چه بعد از آن) اصلاً گرایشات فکری ام بیشتر به سمت مساثل اصولی نیست. این احساس کاملاً در من موجود است که فکرم «کانالیزه » شده و می‌رود که در جریان تغییراتش حتی «بلوکه » شود آن دیگر بسی خطرناک است. این افکار زمانی با مسائلی از این نوع اختلاط پیدا می‌کند. پیش خود می‌گویم آیا بهتر نیست در بعضی زمینه ها من فقط کوششم این باشد که تئوری های سازمان را حتی الامکان خوب درک می‌کنم در موضعی که فکر می‌کنم می‌توانم رشد کنم و به سازمان نیز از ارتقا دهم بکار برم. بعد پیش خود می‌گویم این یعنی سازش با ضعف ها. بی شک روزی در همان مواضعی که نیز اکنون فکر می‌کنی نقطه قوت تو است همین طور جا خواهی زد.
خلاصه این احساس به من دست داده است که در یک دور باطل افتاده ام. دور باطل بیرون و درون. از هر کجا شروع می‌کنم به خودم می‌رسم و در اینجا می‌لنگم. شاید صادقانه دل به کار تئوریک نمیدهم (زیرا که احساس می‌کنم در اینجا پیشتاز نیستم). اکنون آنچه که پس از همه این بحث های مغشوش برایم روشن است اینجاست.
۱- کار تئوریسین در درجه اول و کادرهای تئوریک که قادر به درک عمق تئوری های سازمان و پیاده کردن مثبت، صادقانه و حتی الامکان بدون اشتباه آن در عمل باشند در درجه دوم از ضروریات و حتمیات جنبش مسلحانه و سازمان است.
۲- من تمام نیروهای درونی ام را در این زمینه به طور پیگیر و مستمر بکار نگرفته ام. همین طور اکنون نیز به دلیل بعضی گرایشات امپریستی، اپورتونیستی، انفعال طلبانه و مجموعاً خرده بورژوایی ام گویا تمایل به پرداختن به این کار به طور عمیق و پیگیر ندارم.
۳- راه حل مسئله فکر همه جانبه، عمیق و با احساس مسئولیت و پرداختن به کار تئوریک در رابطه با مسائل و وظایف کنونی جنبش مسلحانه، به همراه پرداختن به یک سری مطالعات سنگین تئوریک است بایستی همچون شاگرد تازه کاری صادقانه دو زانو زد و به سرعت آموخت.
۱۲/ ۸/ ۵۳
در طول این چند روز مقدار بیشتری از کتاب «چه باید کرد» لنین را خوانده ام. مسائل زیادی ذهنم را به خود مشغول داشته است. هنوز این مسائل کاملاً در ذهنم مغشوش اند. این اغتشاش فکری قبل از هر چیز به خوبی مبین این امر است که من در شرایط فعلی تنها یک پراتیسین خودکارم که چون از مدار خودم تجاوز کرده ام بدون اینکه تغییری اصولی در خودم به وجود آورم این امکان را یافته ام که ضربات نسبتاً هنگفتی به سازمان وارد آورم. ولی این ترس واقعاً بر من مستولی است که پراتیسین چه وحشتناک و قبول این چه مقدار ننگ آور می‌تواند با ندانم کاری و محدودیتی تئوریک در توجیه و تبیین سطحی اعمالش ... و چه راحت نیروهای ارزنده جنبش را به باد فنا می‌دهد....[ناخوانا] ولی با مسائل متعددی مواجه ام:
1- هنوز به عمق حرف‌ها و نظرات و تفکری که در شرایط آن روز، روسیه قادر می‌شود از دل شرایط بحرانی، مغشوش و پرتلاطم چنین تفکر خلاقی را ارائه دهد، پی نبرده ام.
2- هنوز به عمق تمام جریاناتی که در این مدت از سر سازمان و اجباراً من گذشته است آگاه نشده و مسائل متعددی هست که هنوز برای من ناشناخته مانده است.
3- اجباراً و به دنبال مسائل فوق الذکر در ارائه راه حل مناسب تفکیک اصل از فرع و صحیح از غلط هنوز به میزان زیادی عاجزم و این امر به طور عمده مرا رنج می‌دهد. به خصوص که اکنون درک می‌کنم که این راه حل‌ها تا چه اندازه برای بقا و رشد جنبش انقلابی ما ارزشمند و چگونه قبلاً به دلیل نپرداختن به همین مسائل نیروها به هدر رفته اند. اکنون درصدد راهیابی و باز کردن این گره کورم. مشکلات من در این زمینه اینها هستند. 
۱- نداشتن قدرت کافی تئوریک و پایه های اصولی فکری که بتوانم مسائل را به خوبی تحلیل کنم.
۲- وجود بقایای ضعف های ایدئولوژیک و گرایشات خرده بورژوایی که در درک من از مسائل اثرات غیرقابل انکاری می‌گذارد.
۳- نداشتن تحلیل عمیق و مشخص از تجارب فردی و تاریخی برای اینکه تئوری بتواند با پیوند خوردن با عمل و پراتیک فردی و سازمانی و حتی تاریخ عمق لازمه اش را بیابد. من فعلاً کوششم را در هر سه جهت دارم ادامه می‌دهم. اولاً: برنامه مطالعات تئوریک را سعی می‌کنم به طور جدی دنبال کنم. ب: در تحلیل زندگی سازمانی ام سعی می‌کنم ضعف های ایدئولوژیک و اثرات آن را مورد بررسی قرار دهم. ج. به آموزش (همراه با تحلیل) مسائل گذشته سازمان پرداخته و در این صورت درکم را از تئوری عمیق کنم.
یکشنبه ...
در کلاس امروز هیچکس فکرکرده حاضر نشده بود. امروز صبح بچه‌ها با بازی با تایمر (به خصوص حسن) وقت خود را تلف می‌کردند. از این پس بایستی برنامه ای منظم تر و جدیتر برای کلاس در نظر گرفت. به خصوص در کلاس های خودمان مسئله ی پیشبرد کار، انجام وظایف و رشد تئوریک رفقا به هیچ صورت جدی گرفته نشده است.
۲۳/ ۱۰/ ۵۳
مدتی است که نوشته های انتقادی تعطیل شده است. حال چرا دوباره به یاد این مطلب افتاده ام؟ علتش برخی پراکنده کاری ها و شلوغ بازی ها و عملاً مقداری وقت تلف کردن های ناشی از بی برنامگی می‌تواند باشد. اینها اقدامات و کوشش‌های مشخص فکری و عملی برای مبارزه با ضعف را در محاق نگه می‌دارد، دینامیسم رشد یا نیرو و شوق انقلابی را برای پیشرفت کارها می‌کاهد. ... از دست دادن و با آنها برخورد آموزشی نکردن نمودار گردیده بود ولی طبیعی است که چنین حرکتی نمی‌تواند عمیق و مستمر باشد اگرچه خودش در صورتی که از طرف من با یک برخورد آگاهانه توام باشد و منجر به تصحیح آن گردد می‌تواند یک گام به پیش به حساب آید. 
شاید این امر در رابطه با من و روحیاتم معنای بیشتری بدهد، زیرا که به هر حال من در درون خودم یک نوع نمی‌دانم اسمش را درست چه بگذارم نوعی لیبرالیسم، پاسیفیسم و یا ترکیب این دو بگویم نوعی سازشکاری ملاحظه می‌کنم مدتی انعکاس این روحیه در برخوردها به صورت انتقاد کردن‌های خرد و ریز دائما به همه چیز و همه کس انتقاد‌کردن و تحمل انقلابی را در برخورد با عیب‌ها از دست‌دادن و یا آنها برخورد آموزشی کردن نمودار گردیده بود، ولی طبیعی است که چنین حرکتی نمی‌تواند عمیق و مستمر باشد، ولی متأسفانه در این مدت یک ماه که من تدریجاً متوجه این ضعف خود شدم کوشش مهمی در این راه صورت ندادم و دوباره کوشش های من پشت پرده های ظریف و عمقی لیبرالیسم (به خصوص فکری و تئوریک) و انفعال طلبی موضع گرفت. کار بی برنامه، افزایش پراکنده کاری و خرده کاری، تعطیل شدن کارهای فکری و انتقادی بی برنامگی‌ام، کم توجهی کردن، تسلیم افکار غیراصولی‌شدن و با آنها کمتر مبارزه کردن. اینهاست آنچه که در این مدت (حدود 20 روز) مشهود است. مجموعه اینها خود مسائل بدتری را به وجود می‌آورد و آن کاهش شوق انقلابی برای رشد، رشد گرایشات غیرانقلابی در وجود و زایل شدن شادابی انقلابی (و اصیل) است. اینها آن چیزهایی است که موجب شد دوباره به سراغ این نوشته ها بیایم چون واقعاً قضایا دارد خسته ام می‌کند.
۱۴/ ۱۱/ ۵۳
... تنها زمانی فرد می‌تواند دو مسئله اساسی را با هم همراه داشته باشد که به مرزی از درجات انقلابی رسیده باشد. این دو مسئله اساسی که در چنین وقتی [ناخوانا] به دلیل عدم خلوص با یکدیگر در تضاد نیز میافتد عبارتند از:
۱- صداقت انقلابی
۲- شوق و شور کمونیستی برای رشد و ارتقای درجات و پذیرش مسئولیت. هستند رفقایی که ضعف های خود را صادقانه در میان بگذارند بدون اینکه از عظمت ضعف ها مطلع باشند و یا اینکه به خوبی بتوانند دریابند که چگونه ممکن است وجود آنها (ضعف ها) به انقلاب ضربه بزند. صادقانه می‌گویند و بعدش کوشش آنچنانی برای اصلاح خویش بکار نمی‌گیرند. این رفقا معمولاً از یک اندیویدالیسم منفعلانه (و طبعاً) فرصت طلبانه مسئله را مورد بررسی قرار می‌دهند اینها صداقت خویش را پوشش و بازدارنده شوق و شور کمونیستی خویش می‌کنند و عملاً به رشد خود و در نتیجه شکوفایی استعدادهایشان خیانت می‌ورزند. متقابلاً رفقایی هستند که شور و شوق برای رشد را با اندیویدوالیسم خویش به هم می‌آمیزند و با اضافه کردن نوعی ایده آلیسم (که جبری هم هست) جلوی رشد همه جانبه صداقت خویش را سد می‌کنند. آنها به قیمت اینکه از مواضع خویش (ولو به حق) افت نکنند و در شرایطی قرار نگیرند که مجبور به انتقاد از خود شوند به لطایف الحیل (و بنا به صداقت های اخلاقیشان (از نشان دادن یک صداقت همه جانبه طفره می‌روند. جالب اینکه این دو نوع صفت به خوبی با یکدیگر قابل تبدیل‌اند. گاه رفیق صادق اندیویدوال منفعل به عدم صداقت کشیده می‌شود و گاه رفیق پرشور اندیویدوال آیده آلیست به پاسیفیسم. مثال هایی از این جریان برایم موجود است. از یک طرف اتفاق می‌افتد که اشتباهی مرتکب می‌شوم و دلم نمی‌خواهد این اشتباه را طرح کنم. از طرف دیگر زمانی خود را به طرح اشتباهاتم قانع می‌کنم و بعد می‌بینم که خوب چه نتیجه ای از این مطرح کردن حاصل می‌شود.) علی الخصوص که گاه محتوا و ماهیت اشتباه نیز روشن است). اما اکنون که این مطالب را می‌نویسم می‌تواند حلال این سرگردانی باشد. فکر می‌کنم هرکس که می‌خواهد صلاحیت رهبری را در خود ایجاد نماید بایستی قبل از هر چیز با خودش صداقت داشته باشد آن چیزی که اکثراً ما کم داریم. واقعاً بایستی قبل از همه از خودش از اشتباهاتش خشمگین شود و به هیچگونه با آنها سازش ننماید. رفیق با این صداقت اگر شور و عشق به کار را نیز در خود خلوص بخشد و به عوض فکرکردن به این امور که دیگران مرا چگونه تلقی می‌کنند در فکر موضع طبیعی و حقیقی خویش باشد بی‌تردید اشتباهاتش به میزان زیادی کاهش خواهد یافت. مشخصه چنین رفیقی اینها خواهد بود:

۱- اشتباهات او اندک است و همیشه اشتباهاتش (این بسیار قابل توجه است) رابطه طبیعی با موضعش در تشکیلات و یا جنبش انقلابی دارد.
۲- یا به عبارتی اشتباهات او عمدتاً از مقولات متدولوژیک و کم تجربگی ناشی می‌شود تا ایدئولوژیک. 
۳- این رفیق عضوی جسور و قاطع خواهد بود و در طرح انتقاد از خود هیچ نیازی به عدم صداقت ندارد. او می‌تواند صادقانه اشتباهاتش را طرح کند به خصوص اشتباهاتی که از این گونه رفتار سر می‌زند معمولاً برای دیگران جنبه های آموزنده دارد. 
۴- اینگونه رفقا علی القاعده عناصری هستند که خیلی سریع خود را با شرایط و تجارب موجود مطابق نموده و لذا اولاً به اعتبار صداقت درونی امکانات خود در دیگران را سریعاً درک و جمعبندی می‌کنند و ثانیاً به خوبی موضع انقلابی در برابر آن اتخاذ نموده و به میزان وسیعی از ارتکاب آن در آینده برکنار می‌مانند. 5- این رفقا چون هدفشان حل واقعی و انقلابی مسائل است و چون نمی‌خواهند در درون و بیرون خودشان مسائل را به دوگونه حل نمایند و یا هیچگاه نمی‌خواهند تمایلات فردی خویش را بر روال پروسه رشد یک پدیده اعمال کنند لذا با حل مسائل چه مربوط به خودشان و چه مربوط به دیگران برخوردی عینی، یگانه (غیر؟ و یا کارآمد) و انقلابی دارند.
۱۰/ ۱۱/ ۵۳
قدری راجع به تربیت اعضا فکر می‌کردم. همین طور در مورد گسترش کارها و قانع‌نشدن به میزان محدودی در کارها و رشد این دو مسئله هنوز در من حل نشده است، اول آنکه هنوز قدرت مناسبی در کشف کادرها به دست نیاورده ام از آن جهت که هنوز خودم آدم همه جانبه ای نشده ام و این حتماً در آینده نیز مشکلات فراوانی را به وجود خواهد آورد.
البته این را احساس می‌کنم که نسبت به مدتی قبل بسیاری از نقطه نظرهایم عمیق شده و قوام یافته است، ولی مهم این است که هنوز این حساسیت کم است، هنوز به سرعت نقطه نظرهای جدیدتری در من قوام نمی‌یابد مگر با شوک و ضربه‌های متعدد. مجموعاً سرعت این تغییر مطلوب نیست. مهمتر این است که من در برخورد با مسائل (با توجه به حساسیت کم، قناعت پیشگی که ناشی از نوعی سازشکاری و انفعال طلبی پنهانی است) از نوآوری محدودی برخوردارم وبه سادگی (و یا حتی به سختی) نمی‌توانم به شیوه های جدید در ... دست یابم. در این زمینه بیشتر بایستی کار کرد، کار فکری و جمعبندی پراتیک گذشته، بیشتر از این حرف زدن و نوشتن مسئله ای را حل را نمی‌کند. هنوز بعضی از عوارض مثل گاه اطلاعات دادن، یا تحت تأثیر دیگران و بدون تحلیل کاری را کردن در من موجود است. مثلاً در انجام فلان کار (واقعاً تردید دارم که کدام شیوه می‌توانست مسئله را حل کند) این تردید خود قابل توجه است که بعد از این مدت کار هنوز نتوانسته ام واقعاً ملاک و محکی به دست آورم که بر مبنای آن اشتباهات خودم را دسته بندی کنم و به ریشه های اساسی آن دست یابم.
۱۵/ ۱۱/ ۵۳
مطالبی در مورد جمعبندی مسئله انحراف شریف واقفی (مسئله مهمی ندارد). 
۱۷/ ۱۱
راجع به نقش انتقاد و انتقاد از خود (مسئله مهمی ندارد)
۷ / ۱۲/ ۵۳
گاه می‌شود که انسان احساس می‌کند برای نوشتن نیاز به جرأت و جسارت بیشتری دارد. آنقدر مسائل عظیم و مشکلات فراوانند و در مقابل آنقدر ضعف وجود دارد که دیگر تطبیق آنها با یکدیگر کار دشواری به نظر می‌رسد، درست مانند قایقرانی که بر امواج سیل خروشان سوار است و ... این احساس در او پیدا می‌شود که این امواجند که حرکت او را تعیین می‌کنند و چه بسا که در لحظاتی بعد قایقش در اثر فشار امواج و حرکت های سرکش آن و در اثر اصابت به تخته سنگ مسیر به پاره تخته هایی بدل گردد. این احساسی است که به طور متناوب به من دست می‌دهد و واقعا تا حدی خواب و خوراک را از من سلب کرده است. منشأ این احساس کجاست ... دیگر حوصله ندارم این مسئله را مورد بحث قرار دهم قضیه روشن است. قبل از هرچیز نیاز به یک کار مدون فکری دارد کاری پرتلاش و خستگی ناپذیر در عین حال برنامه ریزی شده و کاملاً منظم در این مورد احساس می‌کنم که واقعا دچار حیرتم و بایستی از رفقا کمک بگیرم. ماندن در این وضع یعنی از دست دادن کارایی ها و بدست نیاوردن هیچ چیز. این امر به معنای یک نوع وانهادگی سیاسی است که واقعاً می‌تواند بسیار خطرناک باشد. 
۳۰/ ۱۲/ ۵۳ 
حدود دو هفته از نوشتن مطالب فوق می‌گذرد لیکن در این مدت در زمینه تئوریک کار مشخصی نکرده ام. لابد هر کسی از خودش می‌پرسد که پس این دو هفته چکار می‌کرده ای؟ اول کارهای مربوط به مسئله ... که نسبتاً خوب پیش رفت و... چگونه می‌توانم در طول تمام این شلوغی ها باز هم به کار فکری و تئوریک ادامه بدهم. به دو شکل؛ اول به کارها و وظایفم شکل تئوریک بدهم و دوم اینکه برای جبران ضعف های تئوریکی ام برنامه کلاسیک و در عین حال شخصی بگذارم ... 
۲۶/ ۱/۵۴
انقلابی کسی است که در جریان کارش موضع خویش را نسبت به تمام جریانات در حدود قدرتش به وضوح و به طور انقلابی مشخص نماید. اگرچه ابراز این حرف ظاهرا شباهت به «کرامات شیخ » دارد لیکن در عمق ناشی از تجربه انحرافات بعضی از رفقاست که من خود شاهد بوده ام. 
۶/ ۲/۵۴
۱- فرار کردن از فکر.
۲- گرایش به خرده کاری.
۳- فرار از تنهایی و کار مستمر فکری.
۱۸/ ۶/ ۵۴
ضربه های پی درپی که به اشکالی قسمتی از انتقادتش مستقیماً به من برمی گردد طبعاً در نحوه برخورد با مشکلات، تأثیرات مشخصی می‌گذارد بدین صورت که این ضربات پس از مدتی گرایشات فردی را افزایش داده و دینامیزم درونی و کوشش برای اصلاح خویش را کاهش می‌بخشد و طبعاً بلافاصله در کنار آن تمایلات ضد انقلابی شروع به نشو و نما می‌نماید. 
۲۲/ ۷/ ۵۴
رفیق عزیز نامه ای در مورد انتقاداتی و عدم کنترل من به مسائل مختلف از جمله خانه ج برایم نوشته بودی. من این مسئله را علی الاصول قبول دارم (حتی اگر در مورد این مسئله خاص به دلیل اینکه نمی‌دانم دقیقاً نظر تو چه بوده است، هنوز روشن نیستم) ولی واقعاً این قبول داشتن جز شک معنای دیگری نمی‌دهد.
در شرایط فعلی من روشن بینی مستقلانه ای ندارم و این دائما مرا در یک شرایط دشارژ قرار می‌دهد. در حالی که علی الظاهر فعالیت می‌کنم ولی این فعالیت از یک محتوای اصیل متناسب با کارهایم برخوردار نیست و روزبه روز احساس می‌کنم که عقبتر می‌افتم.
۷/ ۵۴
در رابطه با جریانات اخیر بارها کوشیده ام که مسائل موجود را که خودم هم به خوبی می‌فهمیدم به من کاملاً ارتباط پیدا می‌کند دریابم، ولی هربار عاجر و درمانده از تحلیل عمیق این مسائل ناچار آن را رها می‌کردم که طبعا این رها کردن نمی‌تواند امری دائمی باشد و مجددا این پروسه تکرار می‌شود. در وهله ی اول این احساس در من موجود است که موجودی هستم در سازمان که در عین اینکه هنوز قوانین، دیسپلین و ... سازمانی قادر به کانالیزه کردن من نیست. خودم هم این قدرت را ندارم که در صف مقدم و به عنوان پیشتاز راهگشا باشم. در یک کلام نه رهروام نه رهبر. از طرفی در رابطه با ضربه های پی در پی با اینکه احساس فرسودگی می‌کنم ولی هرچه نگاه می‌کنم به هیچ وجه نمی‌توانم و نمی‌خواهم خودم را از هیچ کاری که ممکن است قادر باشم انجام دهم کنار بکشم. شاید اگر روزی برسد که رفقای تازه نفس پرتحرک و کارا پا به عرصه مبارزه بگذارند خودبخود کارها را از دست من بگیرند و من نیز حال ناگزیر آنها را تحویل دهم. وقتی فکر می‌کنم می‌بینم که مثلاً در این مدت ۲ سال از اواخر تابستان ۵۲ تا کنون کیفیت نسبی مسئولیت هایم به مقدار قابل توجهی سقوط و نزول کرده است اگر عرضه ی حل مسائل (منهای بی تجربگی ها و... که اموری طبیعی هستند) شاخه و [ناخوانا] سازمان را داشتم اکنون کارهای زیادتری در رابطه با من به نحو خوبی حل شده بود. همیشه احساس کرده ام که گاو ۹ من شیرده شده ام، همیشه دویده ام و در انتها هیچ داشتنم نبوده است. (هنوز این احساس را ندارم که در این انتقادات محتوای فردی نهفته باشد).
ولی همیشه این احساس را داشته ام مادام که قدرت سازمانی به آن حدی نرسیده باشد که من را بتواند مهار کند، وجودم ضربه زننده است. یک معنای این حرف هم اینست که من تدریجاً دارم محتوای مستقل و پیشرو خود را از دست می‌دهم. و به دلیل همان فرسودگی نسبی دارم افتان و خیزان در موضع فعلی‌ام جا خالی می‌کنم. یک چیز در این رابطه همیشه به طور نگران کننده ای ذهن را مشغول کرده است که آیا روزی نخواهد شد که دیگر تاب تحمل این ضربات را نداشته باشم به یکباره (و طبعاً ناجوانمردانه!) بخواهم بار مسئولیت را از گردن خودم ساقط کنم و به گردن دیگران یا سیستم و شرایط بیندازم؟! 
البته اکنون هرچه می‌اندیشم گمان نمی‌کنم که چنین شود. تنها چیزی که در این رابطه به ذهنم می‌رسد این است که من از ابتدای سازمان هیچگاه این امکان برایم فراهم نشده که یک کار کلاسیک تئوریک - سیاسی بنمایم. به کار بردن لغت «امکان » نیز در حال حاضر به طور عمده قبل از اینکه نظر به شرایط خارجی باشد دربرگیرنده آن دسته از تمایلات و گرایشات نادرست و درست خودم هست که مرا به سمت نوعی دیگر از کار تشکیلاتی می‌کشانده است. به خصوص که به تجربه می‌شود به روشنی دید که پراتیک گذشته فرد (چه قبل از ورود به سازمان و کار سیاسی و چه پس از آن) همیشه تشدید کننده نوع خاصی از پراتیک و کار تشکیلاتی و تخفیف دهنده انواع دیگر است علی الخصوص که تمایلات درونی نیز هماهنگی خویش را با آن پراتیک خاص اعلام داشته و فرد تحت ضوابط شخصی نیز خود را قرار ندهد (اینکه در اینجا می‌گویم فرد خود را تحت ضوابط خاصی قرار ندهد و نه اینکه بگویم تحت ضوابط خاصی قرارش نداد) بدین دلیل است که از بعد از شهریور و به هر دلیل کسی نبوده است که آن ضوابط را ایجاد کند چون افرادی مثل خودم و من از همان زمان نیز می‌توانستم (حال اگر نکردم به دلیل ضعف درونی ام بود)، این مهم را درک کنم گرچه که همیشه بعد از یک ضربه و به هوش آمدن به این درک رسیده ام که قدر موضع خودم و نیروهای تحت مسئولیت و رهبری من بوده اند به خوبی و عمیقا درک نکرده ام. )من واقعا از این عدم درک عمیق و ضرباتی که از این ناحیه در این مدت دریافت داشته ام آن قدر درد برون دارم که واقعا دنبال آنها اکنون نمی‌توانم هرگونه تمایل ناسالم به رهبری را در وجودم مهم و اصلی بیابم. (شاید هم دلیل همین گرایشات ناسالم خرده کارانه در وجودم بوده است که هیچگاه این حق را به خودم نداده ام که خودم را در مقام رهبری احساس بکنم که بعد لازم باشد برای از دست دادنش سنگی به سینه بزنم! حتی بدتر از این از چندی پیش علی الخصوص پس از ضربات اخیر احساس شرمندگی زیادی می‌کردم. این احساس به بعضی گرایشات انزواطلبانه (که طبعا سکتاریستی هم در عمق هستند) در من دامن می‌زد، مثلاً در حالی که می‌دانستم نه با اکرم و نه با عزت خانه گرفتن نمی‌تواند کار اصولی باشد ولی از طرفی پیش خودم گفتم این دیگر خجالت آور است که من امکان مناسبتری را در رابطه با سازمان طلب کنم، تاکنون که امکانات این چنانی سازمان را از دست داده ام (چه در مورد سیمین و چه در مورد منیژه ...) و یا وقتی که قرار شد سهراب و ستار با من همخانه شوند با اینکه (به خصوص در مورد سهراب) به نظرم نمی‌رسد که کار درستی باشد ولی به دلیل بی لیاقتی‌هایی که در انجام وظایفم در مورد Y-G2 (و مسئولیت‌های مربوطه‌ام حتی در تشکیل هسته نظامی) در خودم می‌دیدم خودم را ذیصلاح تر از این نمی‌یافتم (حتی این کلام بین بچه های خودمان که چندبار تاکنون: علی مانده و حوضش )که منبع انتشارش هم خودم بوده ام) نیز حاوی همین مسئله تلخ و دردناک و به شکلی خجالت آور (به قول لنین) می‌تواند باشد.
در حال حاضر دچار سرگردانی خاصی در تحلیل قدرت و کارایی های خودم شده ام. احساس معلومات بریده بریده کردن و خسته از به دنبال گنجشک دویدن واقعاً در وجودم موج می‌زند. یادم هست که در یک نامه انتقادی که پارسال )شاید همین موقع بود، یک شب قبل از عملیات کیسینجر) نوشته خواهان یک برنامه منظم‌تر و یک سیستم حسابرسی شدم (که البته واقعاً هنوز نمی‌دانم چرا عمل نشد و آیا اصولا می‌توانست بشود یا نه) ولی این احساس را دارم که در این مورد در آینده نبایستی سکوت کرد و خلاصه ضعف‌های این چنانی را با یک سیستم کنترل جمعی تر جبران نمود زیرا این گونه ضربات تحملش هم برای سازمان دشوار است و هم برای من (زیرا که این درست که واقعاً هر ضربه‌ای به هر گوشه سازمان وارد شود همگی ما به خصوص در این مواضع از احساس مسئولیت (که قاعدتاً باید باشد) بایستی با تمام وجود در جهت جبرانش کوشا باشیم ولی این ضربات مستقیم عملاً تأثیراتی عمیقتر دارند [ ناخوانا ] همه اش به خاطر گرایشات دپارتمانیستی.
۱- عدم قدرت کشف کادرها.
۲- عدم قدرت سازماندهی مناسب.
۳- گرایش به خرده کاری.
۴- در جریان خود به خودی افتادن و قضایا و عمیقاً کمونیستی تحلیل ننمودن (عجله خرده بورژوایی- رشد بادکنکی-
کش دادن [ ناخوانا] قضایا.
۵- گرایش های سازشکارانه داشتن (نمودهای اخیرش چه بوده است)...

[پایان یاداشتهای بهرام آرام]


 بهرام آرام سازمانده اصلی عملیات سازمان

بهرام آرام سال ۱۳۴۸ به همراه احمد رضایی و حبیب رهبری به مجاهدین پیوست و گفته می‌شود سال ۱۳۵۰ در کنار احمد رضایی به مرکزیت سازمان وارد شد و تا لحظه جانباختن تا ۲۵ آبان ۱۳۵۵ عضو مرکزیت باقی ماند. در اینکه او از ستون‌های مبارزۀ مسلحانه در زمان شاه و سازمانده اصلی تمام عملیات سازمان مجاهدین بود و به لحاظ تاکتیکهای نظامی دست کمی از «کامیلو سن فئوگوس»، انقلابی کوبایی نداشت، تردیدی نیست. استعداد و توانایی کم نظیر او را در امور نظامی و عملیاتی هیچکس انکار نکرده‌است. اما... و چه امای بزرگی...
اما می‌تواند کسی همه این ویژگی‌ها را داشته باشد، می‌تواند مثل وحید افراخته(پیش از اسارت] شجاع و مانند تقی شهرام تئوریسین هم باشد، اما دموکرات نباشد.
می‌تواند عملیات نظامی پیچیده علیه سرتیپ طاهری، سرتیپ رضا زندی پور و امثال لوییس هاوکینز (در خرداد ۱۳۵۲) و شفر و تِرنِر(در اردیبهشت ۱۳۵۴) و سه مستشار آمریکایی دیگر را هم(در شهریور ۱۳۵۵) طراحی و فرماندهی کند، اما تضادهای درون خلقی را با گلوله و کلرات و با کشتن و سوزاندن برادر دیروزش حل کند و نامش را مبارزه با فالانژیسم بگذارد و به مجید شریف و یارانش «مصادرۀ انبار اسلحه» را نسبت دهد، انباری که در اصل جز دو سه قبضه سلاح باضافه جزوه‌ها و کتب آموزشی‌(متعلق به شریف و دوستانش) نبود و به این واقعیت کسی اشاره نکرده‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جریان راست ارتجاعی میهن ما را به ظلمت کشید
کسانیکه حوادث دردناک سال ۵۴ (در سازمان مجاهدین) را به‌یاد دارند و آنرا نه با اعلامیه و جزوه، بلکه با پوست و گوشت و جانشان حس کرده‌اند، یادشان هست که چگونه ساواک و جریان راست ارتجاعی آن به اصطلاح پوسته شکنی را حلوا حلوا می‌کردند. آنچه «جدال نو با کهنه» تبلیغ و در زر ورق چپ ارائه ‌شد به بروز زودرس جریان راست ارتجاعی انجامید. انقلاب بزرگ ضدسلطنتی را به بیراهه برد و میهن ما را به ظلمت و ظلمات کشید. بروز زودرس جریان راست ارتجاعی محصول عملکرد وحدت شکنانه‌ای بود که در لوای به اصطلاح تغئیر ایدئولوژی سازمان مجاهدین روی داد. شکرالله پاکنژاد می‌پرسید چرا برای حل تضادهای درون خلقی از همان شیوه ترور مستشاران آمریکایی یعنی روش برون خلقی استفاده شد؟ به جز شکری دیگران هم کم و بیش همین نظر را داشتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برهوت بی‌انتهایی که دیکتاتوری تحمیل می‌کرد
اگر حُبّ و بغض‌ها را کنار بگذاریم می‌بینیم وقایع دردناکی که برادرکشی تنها یک چشمه‌اش بود، به عمق ظلمانی یک شب طولانی، شبی که استبداد شاهانه پلاس سیاه خود را بر سر ملتی مظلوم کشیده بود نیز، ربط داشت و به همین دلیل برای محکوم کردن آن باید پیچیدگی آن شرایط را در نظر گرفت. احساس تنهایی در برهوت بی انتهایی که دیکتاتوری تحمیل می‌کرد، ادامه مبارزه از یک سو و ایدئولوژی خود را به کُرسی‌نشاندن از سوی دیگر...
عملیات عجولانه و غیر منطقی، تعصب‌های کور، و بالاتر از همه، کبر و غرور کسانیکه آیه‌های زمینی خود را انعکاس تحولات زیربنایی جامعه می‌پنداشتند، همه و همه، دخیل بودند.
درست است که اختلافات درونی یک سازمان انقلابی که منجر به برخورد میان عده‌ای از اعضای آن می‌شود، ماهیت سیاسی تشکیلاتی دارد، درست است که اینگونه رویدادها را باید بر زمینه مشی چریکی و مبارزه مسلحانه و مناسبات و سازوکارهای آن مورد بررسی قرار داد،
اما قتل شریف واقفی و محمد یقینی تنها بخشی ازنتایج اجتناب ناپذیر مشی چریکی نبود و صرفاً به منشاء طبقانی نیروهای درگیر، شرایط خفقان و دیکتاتوری، خشونت پلیس، وضعیت جنگی سازمان و ضوابط و مقررات ناشی از آن و جوانی و بی تجربگی جنبش در حل معضلات،...ربط نداشت.(به موارد فوق صرفاً ربط نداشت)
مقتضیات و ضرورت‌های حاکم بر مبارزه مسلحانه با رژیم دیکتاتوری، و اینکه نمونه‌هایی چون قتل جواد سعیدی و شکنجه مرتضی هودشتیان هم وجود داشته و پیشتر خود مجید هم، در کنارزدن خونین این و آن دخالت داشته(که داشته‌است)، این توجیهات نیز، از قبح برادرکشی نمی‌کاهد و خصلت ضدانسانی آنرا نمی‌پوشاند. عامل آن هر کسی که می‌خواهد باشد. چه مجید شریف واقفی باشد چه بهرام آرام.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی حق طبیعی آدمی‌است
در شرایطی که مبارزه ایدئولوژیک، و وحدت اصولی نیروهای انقلابی با برخوردهای چپ‌روانه و سلطه طلبانه و با جدل و تهمت، آلوده شده بود، تقی شهرام و مریدانش به جای اینکه کلمه را با کلمه پاسخ دهند، برای به اصطلاح مقابله با نهادینه‌شدن ارتجاع در سازمان مجاهدین، سربه‌نیست‌کردن معترضین را توجیه نموده و مصادره امکانات و خلع سلاح سازمان، جلوه دادند و با اِِعمال روشهای ضد انقلابی، نهال سرسبز و زیبایی را که امثال محمد حنیف نژاد با خون دل کاشته و آبیاری کرده بودند، شکستند و بر ریشه‌هایش تیشه زدند و در مسیر فرصت طلبی سلطه‌طلبانه خود به روی همرزمان خویش تیغ کشیدند و اسباب نفاق و اختلاف درونی نیروهای خلقی را به بالاترین درجه فراهم کردند.
تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی حق طبیعی آدمی‌است، ولی اگر مسأله این بود آنهمه تلفات نداشت. کسان دیگر پیش و بعد از تقی شهرام، در زندان و بیرون از زندان، مذهب را کنار گذاشتند اما بذر کینه نکاشتند و بهانه به دست ساواک ندادند.
مذهب را کنار گذاشتند. اگر محققانه به چنین نتیجه‌ای رسیدند کار خوبی کردند که با خودشان وحدت داشتند. کار درستی کردند که با خودشان و با دیگران صادقانه برخورد کردند. اما بذر کین نکاشتند. به بیرق مرتجعین، پیراهن عثمان نیانداختند، ادای فرعون را درنیآوردند و منم منم نکردند.
تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی حق طبیعی آدمی‌است اما جریان تقی شهرام «با شدید ترین نوع قهر و خشونت، یک تشکیلات سیاسی شناخته شده را که حتی بر اساس تعالیم مارکسیستی نماینده طبقه اجتماعی مشخصی است غصب کرد، رهبری و نیروهای وفادار به آن را کشت و سوزاند و آواره کوی و بیابان و گرفتار ساواک نمود» و نامش را تغییر ایدئولوژی گذاشت...
کم نبودند امثال فاطمه امینی که بدون ارتباط (تشکیلاتی) و بی سرپناه در تور ساواک قرار گرفتند و بعد در زیر شکنجه‌های ساواک جان به جان‌آفرین تسلیم کردند. کم نبودند کسانیکه (چون تسلیم نمی‌شدند)، تشکیلات مادر، اسلحه و سیانورشان را می‌گرفت و به امان خدا رهایشان می‌کرد و توسط گشتی‌های ساواک شکار می‌شدند. متاسفانه اینگونه برخوردها بعدها هم بود. بعد از انقلاب حسین روحانی زمانی دستگیر می‌شود که وی را از خانه‌اش در تهران به دلیل اختلافات درون سازمانی، بیرون کرده بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قانونمندی‌ها مستقل از ذهن ما عمل می‌کنند
اگر بنا بر تقصیر باشد نباید تنها روی تقی شهرام تمرکز کرد. در بنای آن سیستم کج و معوج همه و همه مسؤول بودند از بهرام آرام و جواد قائدی بگیر تا حسین سیاه کلاه و جمال شریف زاده شیرازی و...همه و همه. همه تشکیلات. حتی به نوعی خود شریف و یقینی و صمدیه و لیلا زمردیان که قربانی آن بودند.
شهرامیزم محصول یک کنش جمعی است و قربانیان آن هم در مراتب مختلف، خود در پدیدآمدن آن شریک بودند.
نباید برادرکشی‌ها را تنها پای یک نفر نوشت. فجایعی که رخ داد نتیجه اراده اکثریت مرکزیتی بود که در آن دوره بخش رهبری سازمان را نمایندگی می‌کرد. اینکه شماری از آنان بعداً اسیر مرتجعین شدند. فداکار بودند و جان باختند، از قبح برادرکشی نمی‌کاهد.
...
اگر بپذیریم که آب از سرچشمه (از ساختار سازمانی که زمینه قدرت گیری مطلق راهبران را فراهم می‌کند) گِل آلود می‌شود و آب گل‌آلود، آلودگی را بازهم و بازهم تکثیر می‌کند، به این نتیجه می‌رسیم که نقد متدیک روش و محتوای اندیشه تقی شهرام توجه به این نکته است که داستان وی پایان نیافته‌است.
اگر جوّی ایجاد شود که کسی عملاً نتواند در برابر اراده برتر، نُطق بکشد، اگر در «جبر جّو»، مصونیت اظهار نظر هیچ انگاشته شود همان آش و همان کاسه در اشکال جدید رُخ می‌نماید و ردخور هم ندارد. شهرام‌های جدید پرچم نخوت برمی دارند و به این و آن نسبت خیانت می‌دهند. قانونمندی‌ها مستقل از ذهن ما عمل می‌کنند.
 

خاطرات خانه زندگان
سایت همنشین بهار
ایمیل
 
 
 

 

 

 

 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook