پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳ / Thursday 7th November 2024

 

 

غبارزدایی از آینه‌ها
مقاله بیژن جزنی
«مارکسیسمِ اسلامی یا اسلامِ مارکسیستی »

 

هر که از خورشید باشد پشت گرم
سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم
همچو روی آفتاب بی‌حذر
گشت رویش خصم‌سوز و پرده‌در
سنگ باشد سخت‌رو و چشم‌شوخ
او نترسد از جهان پر کلوخ
دفتر سوم مثنوی
 
این مطلب مقاله مهمی ار زنده‌یاد بیژن جزنی را برجسته می‌کند که وی بیش از ۴۰ سال پیش در زندان شاه نوشته‌است.
مضمون مقاله آنطور که نویسنده اشاره نموده، «تماس ابتدائی با مارکسیسم و مذهب است، و بمثابه هشداری به کادرهای کمونیست جنبش مسلحانه، و بمنزله تذکری به مبارزان مذهبی سازمان مجاهدین خلق خواهد بود»
...
بیژن با اشاره به این واقعیت که «ما بارها شاهد همکاری و اتحاد صمیمانه ارتجاع سیاسی و مذهبی بوده‌ایم» می‌نویسد: «هیچگاه به سندیت و اعتبار دستگاهی، که دیر یا زود در مقابل انقلاب قرار خواهد گرفت، ولو بعنوان تاکتیک، کمک نخواهیم کرد...
و این اصل را که اسلام دارای ماهیتی کاملا متفاوت از مسیحیت یا سایر ادیان است، رد می‌کنیم...»
«قرآن نه فقط روابط فئودالی را مورد تأیید قرار داده، بلکه بردگی را نیز پذیرفته است، و بر اسارت زنان که امری عادی بوده، صحه گذاشته‌است.»
«در بررسی موقعیت مذهب در جامعه، نباید مذهب عده قلیل روشنفکران مورد توجه قرار گیرد، بلکه برعکس، «باید آن اسلام و آن شیعه دوازده امامی که با تمام موهومات و خرافاتش مورد قبول و به میل توده‌ها است» بررسی شود.
...
بیژن جزنی با اشاره به مجاهدین می‌نویسد: «آنان خود را از قسمت اعظم نیروهای بالفعل جامعه در مرحله فعلی محروم کرده‌اند، و مرز عبور ناپذیری بین خود و آنها کشیده‌اند...
ما در قبال این جریان مثبت و مترقی در شرایط حاضر، احساس مسئولیت می‌کنیم- احساس مسئولیتی که با مصالح جنبش مسلحانه ارتباط دارد. پس خود را موظف می‌دانیم، در جریان عمل و طی مراحل مبارزه در سطح معینی به تصحیح و تبدیل ایدئولوژی این جریان کمک کرده، و از آنها بخواهیم ایدئولوژی خود را به مارکسیسم اصیل و انقلابی نزدیک ساخته، و از ضرورت عمل پیروی کنند.
وی با اطلاعاتی که داشته؛ همان سالها (۵۲-۵۳)، در مورد مجاهدین نوشته‌است: «تردیدی نیست که عده‌ای(در آینده) مارکسیست خواهند شد.»
یک جا می‌پرسد: «آیا دوستان مذهبی ما می‌توانند صدو هشتاد درجه گردش کرده، مراجع عالی تشیع را مفتضح کنند؟ ما در این توانایی بحق تردید داریم»...
...
صادقانه بگویم که من به لحاظ فلسفی نقطه نظرات دیگری دارم و این یا آن نتیجه‌گیری (در مقاله) برایم حکم «آیه» ندارد، اما در عین اعتقاد، محصور باورهای خود نبوده و در انگیزه‌های پاک و صادقانه آن انسان فرهیخته کمترین تردیدی نداشته و ندارم.
(پرانتزها جزو متن؛ اما سر‌فصلها افزوده من، و از خود مقاله است)

مارکسیسمِ اسلامی یا اسلامِ مارکسیستی

ادیان یکتاپرستی وارث موهومات و خرافات
مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی، بمثابه یک ایدئولوژی و بمثابه استراتژی و تاکتیک چیست، و چه نقش و اثری در جنبش انقلابی معاصر دارد؟
...
در دوران پیش از تاریخ، انسان برای توجیه طبیعت و در راه غلبه بر آن، اولین اعتقادات دینی‌اش را بوجود آورد. انسان پیش از تاریخ در مقابل طبیعت، ضعیف و نادان بود و این ضعف و نادانی، او را وادار به پرستش موهومات و عناصر طبیعت کرد.
ادیان معاصر در جهان امروز، بدنبال یک سیر تکاملی به ظهور رسیده‌اند. «توتمیسم»، «فتیشیسم» و اشکال تکامل یافته پرستش ارباب، زمینه‌های تاریخی و طبیعی ادیان یکتاپرستی بشمار می‌روند.
... 
ادیان یکتاپرستی که مقارن عصر آهن و بدنبال پرستش ارباب انواع خدایان قومی و قبیله‌ای به ظهور رسیده‌اند، وارث موهومات و خرافات و اعتقادات اشکال قبل از خود بودند؛ و نه تنها بار ضعف و عجز انسان معاصر خود را از شناخت طبیعت بدوش می‌کشیدند، بلکه وزنه سنگینی از جهل و هراس انسان اعصار ابتدایی را نیز یدک می‌کشیدند. مقارن ظهور تمایلات یکتاپرستی، نحوه تلقی فلسفی طبیعت نیز آشکار شد. مقارن «بودائیسم»، هرمزپرستی و برداشت‌های انواع به ظهور رسیدند.
... 
یکتاپرستی، که در دوره بردگی ظاهر شده بود، در دوره فئودالیسم تکامل یافت. مسیحیت و سپس اسلام، طی قرون وسطی، مهم‌ترین بخش‌های تمدن‌های اروپا و آسیای غربی را فراگرفته، و بجز چین و هند و تعدادی ملل پیرامون این دو جامعه بزرگ، بقیه، مسیحیت و اسلام را پذیرفتند. در قرون وسطی، مسیحیت و اسلام از تکامل متافیزیکی فلسفه بهره جسته، و در تبیین و توجیه اصول و فروع خود از آن مدد گرفتند، و از این طریق علم کلام بوجود آمد، که عبارت بود از بکارگرفتن فلسفه در خدمت دین.
ابتداء در جوامع مسیحی غربی، ارسطو مسیحی شد و منطق متافیزیک او به خدمت کلیسا در آمد؛ و سپس ارسطو مسلمان شد، و قرن‌ها، متافیزیک التقاطی یونان و مشرق، در انحصار محافل دین اسلام قرار گرفت. 
بدین ترتیب، دین و بخصوص شکل یکتاپرستی آن، بصورت ایدئولوژی جامعه‌های فئودالی درآمد.
حکومتهای فئودالی، با اتکاء به این ایدئولوژی بوجود می‌آیند، و خلقها را زیر لوای ادیان و مذاهب، زیر حکمرانی خود قرار می‌دهند. در این دوره، دین و مذهب نقش اساسی در سازماندهی سیاسی جهان داشتند. برای توده‌ها این اهمیت داشت، که حکام شان با آنها از یک دین و مذهب باشند. حدود و مرزهای خلقها را، اغلب دین و مذهب تعیین می‌کرد (جنگها و تاراج و کشتارها، اغلب عناوین جهاد مذهبی داشتند)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دستگاه روحانی در حکومت‌ها نفوذ عظیمی داشت
دستگاه روحانی در حکومت‌ها نفوذ عظیمی داشت، و گاه مستقیماً حاکمیت سیاسی را اعمال می‌کرد. چنانکه حکومت پاپ‌ها هم، چنین خصیصه‌ای داشت، و حکام اموی و عباسی و سپس عثمانی، خود را خلیفه اسلام و مهمترین شخصیت روحانی جامعه بشمار می‌آوردند.
... 
در اروپا تا پایان حیات فئودالیسم، دستگاه مذهبی در حکومت نفوذ داشت، و فرمانفرمایانِ «آخرت»، بر دنیا حکومت می‌کردند، و یا در حکومت قویاً دخالت می‌نمودند.
تکامل جامعه‌های اروپایی و ظهور بورژوازی و رشد آن، از ابتداء باعث جدایی فلسفه از دین شد، و سرانجام به شعار جدایی دستگاه مذهبی از دولت انجامید، و با پیروزی انقلابهای بورژوایی، تضاد میان کلیسا و انقلاب به همزیستی آن دو منجر شد، و بورژوازی، دین و مذهب را در اختیار خود گرفت. 
در شرق، ورود استعمار، سیر تکاملی این جامعه‌ها را مختل ساخت و با سدکردن راه رشد بورژوازی صنعتی و انقلابی، مانع از پیروزی جنبش‌های بورژوا- دموکراتیک شد، و با ادامه نظام فئودالی، ادامه رابطه قرون وسطایی دین و دولت میسر گشت.
معذالک محافل روحانی در شرق، بنابر عوامل زیر با استعمار تضادهایی پیدا کردند:
۱- در برخی موارد، تضادهای حکومتهای فئودالی در آغاز ورود استعمار، موجب برخوردهایی بین دستگاه روحانی با استعمار شد. 
۲- مصالح قشری و کاستی روحانیون، آنها را به مقابله با فرهنگ استعمار و دین او برانگیخت. 
۳- وابستگی جناحهایی از کاست روحانی با بورژوازی بومی، که اساساً بصورت بازرگانی رشد کرده بود و با استعمار و پایگاه اجتماعی آن فئودالیسم در مبارزه بود، این جناحها را به مبارزه با استعمار و حکومت تحت نفوذ آن کشاند.
... 
معذالک نباید فراموش کرد که کاست روحانی، بخصوص قشرهای مرفه‌تر و بالاتر آن، اغلب نه علیه استعمار بلکه در کنار فئودالیسم و در کنار استعمار، مبارزه می‌کردند. بررسی تاریخ اجتماعی خلقها به ما نشان می‌دهد، که چگونه دستگاه روحانی در طول دوره فئودالیسم بعنوان یک رکن اساسی حاکمیت عمل کرده، و در جریان ورود استعمار و رشد آن، تمایلات دوگانه و نقش دوگانه ی خود را آشکار ساخته‌است.
... 
تمایلات دوگانه این کاست عبارت است از تمایل به دفاع از دین بومی در مقابل مسیحیت و تمایل به همکاری ارتجاعی با فئودالیسم که پس از ورود استعمار همکار و متحد آن می‌شود؛ و نقش دوگانه این جناح در مقابل استعمار و [اینکه] یک جناح عملاً در کنار آن قرار گرفته‌است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
ادیان و مذاهب ایدئولوژی فئودالیسم بوده‌اند
تمایلات ضداستعماری محافل و جناحهای روحانی موجب شده است، که در طول هشتاد سال اخیر که مبارزه ضداستعماری ظاهر شده، این کاست قدیمی نقشی در رهبری این مبارزات داشته باشد. این نقش بسته به میزان نفوذ محافل مترقی‌تر جامعه در جنبش و به نسبت احساس خطری که روحانیت از رشد جریان انقلابی کرده، شدت و ضعف داشته‌است.
همانطوری که قبلاً یادآوری شد، ادیان و مذاهب ایدئولوژی فئودالیسم بوده‌اند، و بورژوازی در مبارزه با فئودالیسم، ایدئولوژی ناسیونالیسم را به میدان آورده‌است.
... 
خلقها در عصر سرمایه داری، نه بر مبنای ادیان و مذاهب، بلکه بر اساس تمایلات و اعتقادات ناسیونالیستی، تحت حاکمیت بورژوازی قرار گرفته‌اند. پدیده‌های راسیسم، شونیسم و فاشیسم، اشکال حاد و تکامل یافته ناسیونالیسم بورژوازی‌اند. 
معذالک همانطور که یاد شد، بورژوازی از مذهب و کلیسا در تحکیم موضع حاکمیت خود و در به سلطه کشاندن خلقهای عقب مانده جهان، بهره جست. در جامعه ما، در جریان مبارزات ضد استعماری، ناسیونالیسم بورژوایی ایدئولوژی بورژوازی ملی شد، و مذهب نیز بمثابه عامل کمکی مورد استفاده قرار گرفت.
به این ترتیب جنبش ضداستعماری تحت رهبری بورژوازی ملی، دارای دو شکل ایدئولوژیک گشت: ناسیونالیسم و مذهب.
بورژوازی کمپرادور و فئودالیسم نیز، متقابلا از دو عامل ایدئولوژیک در جبهه مخالف استفاده می‌کردند: از ناسیونالیسم مآبی یا ناسیونالیسم قلابی (مثل تمایلات رضاخانی و محمدرضاخانی) و مذهب. با این تفاوت که در این جبهه، مذهب نقش اساسی‌تر و اصیل‌تری داشت، و مذهب که پیوستگی عمیقی با فئودالیسم داشت، حربه اصلی نظام فئودال کمپرادوری در مقابله با جنبش ترقی خواهانه بود، و اینک با تحلیل رفتن فئودالیسم، بتدریج بورژوازی وابسته که حاکمیت یافته است، راه همزیستی با دستگاه مذهبی را می‌پیماید.
... 
در حال حاضر، آثار بقایای کشمکش بورژوازی وابسته با فئودالیسم باعث شده، که خصومت کاست روحانی با دستگاه حاکمه محو نگردد، و نه فقط جناح‌های اقلیت کاست روحانی (مانند خمینی و پیروانش) که علاوه بر منافع و مصالح قشری از انگیزه‌های ضداستعماری نیز برخوردارند، در مقابل دستگاه حاکمه قرار گرفته‌اند، بلکه در جناح اکثریت نیز نارضایی‌های ناشی از پایمال ساختن حقوق و امتیازات اجتماعی و اقتصادی کاست روحانی، به نحو ضعیف ادامه یافته‌است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
تلفیق سوسیالیسم و دین در جهان ما، امر تازه‌ای نیست
تلفیق ناسیونالیسم بورژوایی با مذهب، در مبارزات گذشته سابقه روشنی داشته‌است. طی مبارزات سی سال اخیر، این پدیده‌ها بارها ظاهر شده‌اند. جبهه ملی در سالهای ۱۳۳۲- ۱۳۲۹ این دو عامل ایدئولوژیک را تواماً بکار می‌بُرد. نقش آیت‌الله کاشانی در جنبش ملی شدن نفت، نمونه این نحوه عمل است.
در جبهه ملی دوم، جناح نهضت آزادی و حزب مردم ایران، معتقد به سوسیالیسم اسلامی بود، و نهضت آزادی جناحی داشت، که همین سوسیالیسم و اسلام را تبلیغ می‌کرد. لکن، اساساً نهضت آزادی تلفیقی از ناسیونالیسم و اسلام را بکار می‌گرفت. ضمناً کلیه احزاب و محافل جبهه ملی، از رنگ مذهبی استفاده می‌کردند. 
تلفیق سوسیالیسم و دین در جهان ما، امر تازه‌ای نیست. چندین ده سال پیش با میدان گرفتن تمایلات سوسیالیستی در جامعه‌های صنعتی، سوسیالیسم مسیحی ظاهر شد. در سال‌های اخیر نیز جریان‌های سوسیالیستی دولتی در کشورهای عربی، رنگ و تمایل مذهبی داشته‌اند. تلفیق این دو عامل ایدئولوژیک تاکنون بدین نحو بوده است، که هدف‌های سوسیالیستی یعنی دموکراسی اقتصادی و سیاسی را با مبانی دین، خواه مسیحیت، خواه اسلام، منطبق می‌ساختند. چنین سوسیالیسمی، فاقد مبانی جامعه شناسی و کلیه روش‌های شناخت علمی بود. یعنی این سوسیالیسم، منکر ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیکی بود. مارکسیسم- لنینیسم را نمی‌پذیرفت، و با آن دشمنی می‌ورزید. تحقق سوسیالیسم را نیز از طریق رفرم توصیه می‌کرد.
...
تا امروز درهیچ کجای دنیا، سوسیالیسم مسیحی یا اسلامی نتوانسته‌است یک جامعه سوسیالیستی و حتی یک جامعه دموکراسی نوین بوجود آورد. 
با این مقدمه، به این بحث می‌پردازم، که مذهب و بطور اخص اسلام بمثابه استراتژی و تاکتیک، چه نقشی می‌تواند در جنبش معاصر ما و باز به طور اخص جنبش مسلحانه ایفا کند. این پدیده که محفل یا محافلی، اسلام را در کنار مارکسیسم - لنینیسم بپذیرند، و آن را بمثابه استراتژی و تاکتیک مطرح سازند، ما را بر آن می‌دارد که با دقت و احساس مسئولیت ایدئولوژیک در قبال جنبش انقلابی، این پدیده را بشناسیم و نیروی خود را در این راه با توسل به تاکتیک‌های انحرافی به هدر ندهیم.
قبل از ورود به مطلب، تأکید این تذکر لازم است، که تعلیم مبانی ایدئولوژیک در زمینه مورد بحث، و داشتن شناخت کامل از جانب فعالین و عناصر مبارز کمونیست، به این معنی نیست که مصالح تاکتیکی جنبش را فراموش کرده و در سطح جامعه و توده‌ها در شرایط حاضر، دست به تبلیغ و مبارزه ایدئولوژیک بر ضد مذهبیون مارکسیست بزنیم. هدف این است که این برداشتها و تعلیمات ایدئولوژیک اساساً در درون جریان مارکسیسم محدود مانده، و در شرایط حاضر موجب درگیری و برخورد سیاسی در درون جنبش مسلحانه نشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
بار سنگین تابوها و تشریفات غیرقابل توجیه
اسلام چیست؟ 
۱- اسلام در آغاز ظهور آن 
اسلام شریعتی است که محمد پسر عبدالله یکی از افراد طایفه قریش از طوایف و قبایل عرب شبه جزیره عربستان، طی بیش از بیست سال، آن را تنظیم و اعلام کرد. علاوه بر محمد، افراد دیگری که در آغاز به او گرویده بودند، در تدوین شریعت نوظهور مشارکت داشته‌اند. قرآن کتاب اساسی شریعت اسلام، پس از مرگ محمد جمع آوری و تنظیم شده‌است. ترتیبی که سوره‌ها و آیه‌های این کتاب دارد، بهیچوجه بر مبنای تقدم و تأخر زمانی قرار نگرفته‌است. سوره‌های قرآن، وعظ ها و خطابه‌هایی هستند که بنابر مقتضیات و موقعیتهای مختلف، توسط محمد تحریر شده و می‌توان آنها را بنا بر محتوا و مقصودی که شارع دین از بیان آنها داشته، تقسیم بندی کرد. بطور کلی محتوای قرآن شامل مطالب زیر است: 
الف- قصه‌ها و روایتهای مذهبی ادیان قبل از محمد؛ بخصوص قصه‌ها و اساطیری که برای شریعت جدید و شارع آن اعتبار و سندیت ایجاد می‌کردند. 
ب- اعتقادات مذهبی و قومی‌ اعراب در قرآن، که موجب آشنایی و تفاهم مردم با شریعت جدید گردیده و پذیرش مذهب جدید را نیز میسر گردانیدند. 
ج- دستورالعمل‌های مذهبی، که عموماً با اندکی تغییر در ادیان قبل وجود داشته‌اند. 
د- دستورالعمل‌های اجتماعی که بخصوص در این قسمت، محمد ابتکار عمل به خرج داده، و با توجه به مقتضیات اجتماعی عصر خود، دستورهای مترقی‌تری اعلام داشته و در نتیجه زمینه‌های عینی و ذهنی لازم برای گسترش نفوذ شریعت خود را فراهم کرده‌است. 
فقط کسانی می‌توانند در مقابل قرآن انگشت حیرت به دندان بگیرند، که هیچگونه آشنایی علمی به ادیان و مذاهب و اعتقادات فلسفی انسان قبل از اسلام نداشته باشند و پروسه تکامل یافته آن را نشناسند. قرآن، یعنی معجزه محمد، مملو از اعتقادات بشر ابتدایی است، و آثار ادیان «آنیمیسم»، «توتمیسم» و «فتیشیسم» در قرآن بسیار مشخص هستند. به این ترتیب، اسلام نه فقط دارای محتوای فلسفی کاملاً ایده آلیستی است، بلکه بار سنگینی از تابوها و تشریفات غیرقابل توجیه برای انسان معاصر خود را نیر به دوش می‌کشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
زبان قرآن و محمد مبتنی بر استدلال و منطق نیست
تشریح و تحلیل محتوای مذهبی قرآن در این مختصر نمی‌گنجد؛ لکن می‌توان به نشانه‌های زیر اشاره کرد: 
- پرستش حجرالاسود و آب زمزم و سنگسار کردن (رجم) شیطان،
- تقدیس پاره‌ای میوه‌ها و محصولات کشاورزی مثل انجیر و زیتون و خرما،
- تقدیس کوهها و شهرها و انتخاب نام «الله» برای خدای یگانه آسمانی، که یکی از خدایان عرب بود،
- همچنین برسمیت شناختن تمام انبیاء و اساطیر بنی اسرائیل و عیسی و موسی، که تماما نشاندهنده ترکیبی و تلفیقی بودن شریعت اسلام است.
خلاصه کلام این که: در قرآن حتی یک مطلب وجود ندارد، که با ادیان و عقاید قبل از محمد و یا با ضرورتهای زمان و مکان خود او قابل توجیه علمی و تاریخی نباشد. بعبارت دیگر، هیچ چیز در قرآن نیست، که یک انسان عصر ما را از طریق تعقل و تحقیق، به آسمانی بودن این کتاب معتقد گرداند.
...
مبنای اساسی ایده آلیسم اسلام بر وجود خدای غیرمادی و بقای روح و رستاخیز و پاداش و مکافات اخروی قرار دارد. مابه‌ازای دستورهای شارع از تحریم و تحذیر و تشویق و تحریض، رستاخیز و دادگاه آخرت است.
به این ترتیب، زبان قرآن و محمد مبتنی بر استدلال و منطق، حتی تا آن حدی که در قرن ششم میلادی بکار گرفته می‌شد، نیست.
محمد حکم می‌کند: که انجام بده و انجام نده، زیرا خدا این طور دوست دارد و بهشت و دوزخ در ازای اعمال تو انتظارت را می‌کشند. لکن حقیقت این است، که نه فقط جاذبه پاداش اخروی، بلکه نتایج عادی و دنیوی شریعت اسلام بود، که توده‌های عرب را بخود جذب کرد.
... 
اسلام در عصر ظهور خود، ایدئولوژی قبایل عرب برای اتحاد و تکامل اجتماعی شد و اولین امپراطوری عرب را بوجود آورد. قبل از اسلام، اعراب در نقاط مختلف، حکومت‌هایی از خود داشتند، که مهم‌ترین آنها در قسمت‌های شامات، صفحات جنوبی بین النهرین و یمن بود. حکومت‌های کوچکتری نیز در مکه و مدینه وجود داشتند. تحولات اجتماعی و اقتصادی شبه جزیره عربستان به جایی رسیده بود، که ظهور یک ایدئولوژی به صورت اسلام ضروری شد، و طی مدت نسبتاً کوتاهی، حکومتی متمرکز از قبایل بدوی اعراب و نواحی متمدن‌تر بوجود آورد، و آغاز به دست‌اندازی به اطراف خود کرد. ضعف و انحطاط اجتماعی و سیاسی رژیم‌های روم و ساسانی از یک طرف و محتوای نسبتاً مترقی اسلام از طرف دیگر، موجب گسترش حکومت اسلامی‌ اعراب شد. به این ترتیب، اسلام به عنوان یک مذهب برای قبایل عرب و سپس برای جوامع دیگری که تحت حکومت آن قرار گرفتند، نقش معینی را ایفا کرد. این نقش درست همان نقشی بود، که دین موسی برای بنی اسرائیل، و دین زرتشت برای اقوام پارسی و ایرانی، و مسیحیت برای روم و سپس ملل اروپایی، بازی کرده بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
حاکمیت اسلامی، حاکمیت اعراب بر اقوام غیر عرب بود
اسلام در طول تاریخ
جنبه‌های مترقی اسلام، مبین تکامل مناسبات اجتماعی و سیاسی اعراب بود. شعارهای مترقی اسلام باعث شد، که ملل و اقوام غیرعرب در رهایی خود از سلطه نظام متحجر اجتماعی خود از آن مدد بگیرند، و حداقل گسترش آن را تسهیل نمایند. لکن بزودی، حاکمیت اسلامی که معنای واقعی آن، حاکمیت اعراب بر اقوام غیر عرب بود، مثل همیشه موجب اسارت خلقها و مبارزات ضد عرب شد. مهاجرت قبایل عرب طی جنگ‌های توسعه طلبانه، که زیر عنوان جهاد انجام می‌شد، باعث گردید، که بین النهرین و شمال آفریقا بتدریج «عربی» بشوند، و با اقوام و خصلتهای محلی اعراب مهاجر تلفیق یا ترکیب شوند و جوامع چند قومی بوجود آیند، و در این جوامع، بتدریج زبان عربی جای زبان‌های محلی را گرفته، و خصوصیات قومی غیرعرب تحلیل بروند. خیلی زود و کمتر از گذشت یک نسل، حکومت شرعی اسلام بصورت حکومت خاکی و دنیوی در آمد و امپراطوری‌های اموی و عباسی، چهره‌ای کاملا دنیوی پیدا کردند. از سوی دیگر، عقاید و مناسک مذهبی از حالت وحدتی که در آغاز داشتند، خارج شده، با اعتقادات مذهبی و قومی ملل درهم آمیخته، و نحله‌ها و مذاهب و طریقه‌های مختلف را بوجود آوردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
یکی از نحله‌های تلفیقی، شیعه‌گری است 
تشیع
یکی از نحله‌های تلفیقی، شیعه‌گری است، که اعتقادات اجتماعی و مذهبی غیراسلامی را با اسلام آمیخته‌است. مسئله امامت و وراثت در آن، و مسئله مهدی نجات‌دهنده همراه با یک رشته مناسک مذهبی و اعتقادات محلی، مذهبی را بوجود آوردند، که ایدئولوژی طبقات متوسط عصر را در مبارزه با حاکمیت خلفا و تجزیه‌طلبی را در امپراطوری ظاهر می‌ساختند. شیعه‌گری در ایران یک بار در جنبش شعوبی رواج یافت، و با تضعیف مرکز خلافت و جدایی عملی از امپراطوری اسلامی رو به خاموشی گذاشت، و سپس با قدرت گرفتن امپراطوری عثمانی بار دیگر رو به رشد نهاد، و در آغاز جنبش صفویان، مذهب رسمی‌ ایران شد.
...
شیعه دوازده امامی، از اسلام فقط قرآن را پذیرفته، و در بسیاری از اعتقادات خود با بقیه مذاهب اسلام اختلافات بنیادی دارد. روایات و حدیث‌های مجعول که بنابر مقتضیات جمع آوری شده، مبانی دیگر شیعه‌است. اصل بنیادی اجتهاد، امکان بی حد و حصری را برای اتخاذ شیوه‌های غیراصیل قرآنی یا اسلامی فراهم آورده‌است. از نظر فلسفی، شیعه‌گری بر اساس اصالت عقل ارسطویی قرار گرفته، و علم کلام شیعه یعنی فرقه فلسفی اعتدالی، در مقابل علم کلام تسنن قرار دارد. دستگاه مذهبی شیعه مثل تمام دستگاه‌های مذهبی در قرون اخیر، متحد و مکمل نظام فئودالی بوده، و از اصل اجتهاد، نه برای مترقی ساختن مذهب، بلکه برای هر چه بیشتر به خدمت در آوردن مذهب در امر حکومت، در جهت استثمار و انقیاد توده‌های زحمتکش استفاده کرده‌است. به این‌ترتیب، اشتباه محض است، اگر انسانی بخواهد اسلام و تشیع را در حد قرآن و یا چند کتاب شسته رفته مورد بررسی قرار دهد. اسلام در هر جامعه و تشیع در جامعه ما، مجموعه‌ای است از اعتقادات رسمی و غیررسمی مذهبی و قرآنی، همراه با مناسک و تشریفاتی که در طول تاریخ دگرگونی یافته، و به پیش پا افتاده‌ترین مسائل زندگی فردی و اجتماعی گسترش پیدا کرده‌است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
ناسیونالیسم عرب با اسلام درهم آمیخته
اسلام و استعمار 
همانطور که اشاره شد، اسلام در دوره‌های مختلف، ایدئولوژی اقوام و دولت‌هایی شده است، که اقوام و خلقهای دیگر را بعنوان جهاد در راه دین، دین برتر و برحق، به اسارت کشانده‌است. تهاجم حکومت عربی اسلام در صدر اسلام و سپس امپراطوری‌های اموی و عباسی، اولین دوره چنین تهاجماتی هستند. لشکرکشی‌های محمود غزنوی به هندوستان و سپس حکام مسلمان مغول به هندوستان، چهره دیگری از این تهاجم است. 
آخرین دوره تهاجم، لشکر کشی‌های امپراطوری عثمانی به اروپای جنوب شرقی و بالکان است، که چند قرن حاکمیت ترکها را بر ملل مسیحی مغلوب تحمیل کرد. (اسارت ملل و اقوام غیر ترک مسلمان نیز زیر لوای خلافت اسلامی ترکان عثمانی انجام پذیرفت.) طبیعی است که در مقابل این تهاجم‌ها، ادیان و مذاهب ملل و اقوام اسیر، جنبه‌هایی از مقابله و مقاومت را در مقابل این تهاجم بخود گرفته است- نمونه آن جنبش خرم دینان و فرقه‌های زندیق و تمایلات زرتشی ایرانیان در جنبش شعوبی است، و مقاومت مذهبی کلیسای مذهبی در سرزمینهای تحت حاکمیت عثمانی در اروپا (جدایی و مقابله فرقه‌ها و مذاهب مختلف مسلمان مثل شیعه و وهابی و غیره نیز نوعی عکس العمل مذهبی در مقابل خلافت استعماری عثمانی است). به این ترتیب در می‌یابیم که اسلام و مذاهب مختلف آن، دارای ماهیت طبیعی و درونی ضداستعماری نبوده، و تمایلات تجاوزکارانه در این دین مانند سایر ادیان و مذاهب وجود دارد.
معذالک در قرون اخیر، استعمار غرب، ملل و اقوام مسلمان را در موقعیت تازه‌ای قرار داده‌است. با توجه به اینکه کلیه سرزمین‌های اسلامی‌ از شمال آفریقا گرفته تا اندونزی، سرزمین‌هایی بوده است، که مورد تجاوز استعمار مسیحی غربی قرار گرفته، دین اسلام و دستگاه مذهبی مربوط به آن بحالت تدافعی در آمده، و خصلت‌های ضداستعماری ملل و اقوام استعمار زده این سرزمین‌ها، گاه و بیگاه روی جناح‌هایی از دستگاه روحانیت اسلامی‌ اثر گذاشته‌است. بخصوص در یک قرن اخیر، ناسیونالیسم عرب با اسلام درهم آمیخته، و زبان و دین واحد ملل مختلفی را بعنوان ملت عرب زیر پرچم ضداستعماری به یکدیگر نزدیک کرده‌است. در کشور ما نیز در یک صد سال اخیر، این تمایلات، گاه و بیگاه در دستگاه مذهبی دیده شده‌است. در عین حال محافل روحانی به عنوان متحد فئودالیسم، که خود اغلب دست در دست استعمار داشته‌اند، به مصالح استعماری کمک کرده‌اند. 
با این مقدمات، این اصل را که اسلام دارای ماهیتی کاملا متفاوت از مسیحیت یا سایر ادیان است، رد می‌کنیم، و فقط موقعیت خاص ملل استعمارزده مسلمان را علتی می‌شماریم، که جناح‌هایی از دستگاه روحانی را به جنبش ضد استعماری نزدیک ساخته‌است. این تمایلات ضد استعماری نه در شریعت محمد و نه در اعتقادات تلفیق شده با آن نهفته است، و فقط ناشی از استعمار‌زدگی ملل و اقوام مسلمان است. چنانچه در ملل استعمار زده غیرمسلمان نیز این تملایات وجود دارند، و مذاهب آنان نیز نقش دوگانه خود را بر له و علیه استعمار ایفا می‌کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
در مقابل تحجر و سکون، جامعه حرکت می‌کند
اسلام در حال حاضر 
بعضی محافل روشنفکر مذهبی، طی چند دهه اخیر از اسلام متجدد و تصفیه شده سخن می‌گویند. این محافل، مذهب توده عامی را که توسط دستگاه مذهبی اداره می‌شود، بعنوان اعتقادات خرافاتی غیراصیل و آلودگی‌های مضر و مردود شناخته، و از اسلام منزه صدر اسلام و اسلام توجیه شده در عصر حاضر سخن می‌گویند. باید این پدیده را بررسی کرد و شناخت. 
ادیان و مذاهب، گرچه در طول زمان تغییر می‌یابند، و حاشیه‌ها و زائده‌هایی بنابر مکان و زمان و موقعیت‌های تاریخی و جغرافیایی، به آنها اضافه می‌شوند، معذالک از یک تحجر و دگماتیسم خاص برخوردارند، و مبانی و شرایع اصلی همچنان در کنار دیگر عقاید حفظ می‌شوند. لکن در مقابل این تحجر و سکون، جامعه حرکت می‌کند و تکامل می‌یابد و ضرورت‌های اجتماعی و اقتصادی، تجدید نظر در مذهب را الزام آور می‌سازند. مثلاً جنبش «لوتری» و «پروتستان» در دین مسیحیت، بخاطر انطباق این دین با جامعه در حال دگرگونی، که پایان عمر فئودالیسم را آشکار می‌ساخت، بوده‌است. مذهب پروتستان، مقتضیات جامعه سرمایه داری را از همان آغاز ظهور پیش‌بینی کرده است، و کاتولیسم اینکه در مقابل این تجدید نظر‌طلبی مقاومت کرده، سرانجام خودش نیز در مقابل این ضرورت‌ها تاب نیاورده و به قسمتی از اصلاحات تسلیم شده‌است.
...
روشنفکران جوامع اسلامی در قرن اخیر، با آشنایی با مسائل اجتماعی نوین و با تماس با جامعه‌های صنعتی غرب و تحت تأثیر تحولات اجتماعی در جامعه‌های استعمار زده، به کهنه بودن اسلام و لزوم انطباق آن با این مقتضیات پی برده‌اند، و جناح‌هایی از این روشنفکران، تمایل به اصلاح و تجدد طلبی در اسلام را برای حفظ و ادامه حیات این دین لازم شمردند، و به کوشش‌هایی در این زمینه دست زدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
قرآن بردگی را پذیرفته و بر اسارت زنان صحه گذاشته‌است
این کوشش‌های اصلاح طلبانه، در جنبه‌های زیر ظاهر شده است:
الف- مردود شناختن مبانی و مفاهیم عادی و پیش پاافتاده ای، که توده و عوام از قرآن ادراک می‌کنند، و تفسیر آیات و محتوای قرآن به صورت فلسفی و با کمک گرفتن از مکتب‌های فلسفی متافیزیکی.
به این ترتیب، زبان قرآن، کاملاً زبان تمثیلی می‌شود، که برای خواص، معناهایی که برای عوام الناس دارد پیدا می‌کند و بدین ترتیب فاصله هزار و سیصد سال تکامل جامعه بشری، و به عبارت دیگر، فاصله‌ای که بین اعراب بدوی و شبه جزیره عربستان (و نه تمدن این جامعه‌های قرن ششم میلادی) و مردم قرن اتم وجود دارد، پر می‌شود.
ب- تابوها، یعنی محرمات اسلام و مقدسات این دین و بخصوص مذهب شیعه، با توسل به علوم توجیه می‌شوند. به این ترتیب تحریم « الحم الخنزیر»[لَحْمَ الْخِنزِيرِ] و «المسکرات»، با پزشکی نوین توجیه شده، و فیزیک و شیمی و دیگر علوم تجربی، نقش علم کلام قرون وسطایی را در توجیه مذهب ایفا می‌کنند، و به این ترتیب، می‌شود علوم جدید را از این دیدگاه بررسی کرد.
ج- کوشش می‌شود، آیاتی از قرآن بیرون آورده شود، که با تمایلات اجتماعی ترقی خواهانه عصر ما انطباق داده شود، و در مقابل، دهها و صدها آیه که نظام اجتماعی کهنه را توجیه و تأیید کرده‌اند، مورد اغماض قرار می‌گیرند.
چنانچه می‌دانیم، قرآن نه فقط روابط فئودالی را مورد تأیید قرار داده، بلکه بردگی را نیز پذیرفته است، و بر اسارت زنان که امری عادی بوده، صحه گذاشته‌است.
دین اسلام اگرچه نسبت به دوره ماقبل خود، در مقابل قبایل بدوی عرب، تمایلات مترقی‌تری نشان داده باشد، ولی اصلاح طلبان روشنفکر در این میانه، آیه «للزروع و الزارع» را مستمسک قرار داده، الغاء فئودالیسم را با آن مطالعه می‌کنند. همچنین است کوششهایی، که در انطباق آیات قرآن با سوسیالیسم بعمل می‌آیند. علیرغم این کوشش‌های روشنفکرانه، باید دانست، که توده مذهبی از این تفسیرها و تعبیرها به دور است.
...
توده مذهبی اسلام و شیعه اثنی عشری، دستگاه ارتجاع مذهبی را قبول دارد، و کوشش‌های این اصلاح طلبان، تاکنون در محیط بسیار کوچکی محدود مانده‌است. به این ترتیب، صرف نظر از اینکه تعبیرهای تجدد طلبانه، خود کوشش عبث در جهت زنده کردن آئینی است، که محکوم به فنا و نیستی شده است، و با تمایلات ترقیخواهانه بشر معاصر هماهنگی ندارد، از نظر پذیرفته شدن در جامعه توسط توده‌های عقب مانده مذهبی نیز، محکوم به شکست است. این کوشش‌ها قادر نیستند در سطح جامعه، مذهب را نو و اصلاح کنند. حتی اصلاح طلبان قادر نخواهند بود، که تفسیرها و تعبیرهای خود را به توده مذهبی عرضه کنند. به این ترتیب این جماعت روشنفکر، محکوم به دنباله روی از نحوه تلقی مذهبی عوام بوده، و ناچارند، سیادت مراجع مذهبی مورد احترام توده‌ها را در کلیه مسائل مذهبی بپذیرند.
نتیجه اینکه در بررسی موقعیت مذهب در جامعه، نباید مذهب این عده قلیل روشنفکران مورد توجه قرار گیرد، بلکه برعکس، باید آن اسلام و آن شیعه ی دوازده امامی که با تمام موهومات و خرافاتش مورد قبول و به میل توده‌ها است، برسمیت شناخته شده، و همواره تسلط حاکمیت دستگاه ارتجاعی مذهبی روی جریانهای مذهبی توده، به حساب آید. به این ترتیب، مذهب نمی‌تواند در لباسی که اصلاح طلبان روشنفکر به آن می‌پوشانند، از ضربات مهلکی که علوم جدید و ایدئولوژی مترقی به آن وارد می‌سازند، برحذر بماند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مذهب در جامعه صنعتی و استعمارزده، وسیله‌ای در دست بورژوازی‌ست 
اسلام، بمثابه ایدئولوژی، چه تناقضاتی با مارکسیسم- لنینیسم دارد؟ 
ما در بحث مقدماتی، اسلام را بطور مختصر و فشرده معرفی کردیم. برای تحلیل دقیق و مشروح اسلام، می‌توان مباحثی را که مورد اشاره قرار گرفت بسط داده، و در تشریح علمی‌ این دین و مذاهب آن، صدها فاکت را بکار گرفت. اینک مسئله‌ای که در مقابل ما است، این است که معلوم کنیم، اسلام و بطور کلی دین می‌تواند در کنار و یا در تلفیق با مارکسیسم- لنینیسم، ایدئولوژی یک جهان مترقی قرار بگیرد یا نه؟
چنانچه می‌دانیم، ناسیونالیسم ایدئولوژی بورژوازی است. در جامعه‌های استعمارزده، ناسیونالیسم ضداستعماری، ایدئولوژی بورژوازی ملی در مبارزه ضداستعماری است. مذهب نیز در جامعه صنعتی و استعمارزده، بمثابه وسیله‌ای در دست بورژوازی بکار می‌رود. جنبش ملی تحت دو پرچم ناسیونالیسم و مذهب توسط بورژوازی رهبری می‌شود.
...
خرده بورژوازی جامعه نیمه مستعمره، میزبان دو ایدئولوژی بورژوازی و کارگری است. خرده بورژوازی، نحوه تلقی خود را بر هر دو باقی می‌گذارد، ولی خود، دارای یک ایدئولوژی کاملا مستقل از دو طبقه متخاصم نیست. قشرهای مختلف خرده بورژوازی، بین دو قطب ایدئولوژیک در نوسانند. قشرهای مرفه‌تر به سوی ایدئولوژی بورژوازی تمایل دارند، و قشرهای محروم و ستمکش به ایدئولوژی پرولتاریا متمایل می‌شوند. با اینحال، ترکیب ناسیونالیسم و سوسیالیسم با مذهب، و سوسیالیسم یا مارکسیسم- لنینیسم و مذهب، ماهیت ایدئولوژی بورژوازی را تغییر نمی‌دهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
توجه اساسی به مبارزه طبقاتی الزام‌آور است
در جامعه صنعتی بورژوایی، استعمار در گذشته، ناسیونال سوسیالیسم و سوسیال مسیحی را بوجود آورده‌است. هر دو پدیده، کاملاً ارتجاعی بوده‌اند. ولی در جامعه‌های استعمارزده، سوسیال- ناسیونالیسم (مثل احزاب بعث متحد سوسیالیستی عرب) بمثابه ایدئولوژی بورژوازی ملی و قشرهای تابع آن، در مراحلی از مبارزه ضدامپریالیستی جنبه ترقیخواهانه دارد. در کشورهای اسلامی و بخصوص عرب، اغلب سوسیالیسم- ناسیونالیسم، رنگی از اسلام نیز دارد و در نتیجه: از سوسیالیسم اسلامی و از ناسیونالیسم عرب (و ناسیونالیسم ایرانی)، بصورت یک ایدئولوژی التقاطی استفاده شده‌است. مارکسیسم اسلامی بعنوان یک ایدئولوژی ترکیبی پدیده‌ای تازه است، که هنوز بصورت منظم و مدون در نیامده‌است.
در این مرحله از تکامل اجتماعی که بورژوازی ملی به سود بورژوازی کمپرادور تحلیل رفته و نظام فئودالیسم نیز در شرف نابودی است و یک نظام سرمایه داری وابسته جایگزین شده، در نتیجه، مرحله انقلاب بورژوا- دموکراتیک سپری گشته و جنبش ترقیخواهانه ملی، فقط می‌تواند در جهت انقلاب توده‌ای، مبارزات را رهبری کند. در این شرایط، توجه اساسی به مبارزه طبقاتی الزام‌آور است. در شرایط حاضر، مبارزه ضدامپریالیستی با منافع طبقاتی توام گشته و در نتیجه ضروری است، که خواسته‌های طبقات ستمکش در برنامه انقلاب گنجانده شود. در این شرایط است، که ناسیونالیسم و مذهب، سوسیالیسم و حتی مارکسیسم تلفیق می‌شوند. با این تحلیل، این ایدئولوژی‌های تلفیقی، نه فقط بخشی از ایدئولوژی پرولتاریا بحساب نمی‌آیند، بلکه برخلاف تصور عده ای، ایدئولوژی خرده بورژوازی نیز نمی‌باشند. این تلفیق ایدئولوژی، همان ایدئولوژی بورژوازی ملی است، که با اوضاع و احوال روز منطبق شده‌است، و این اصل که خرده بورژوازی میزبان آن است، مغایر با ماهیت بورژوایی آن نیست.
خرده بورژوازی می‌تواند خصوصیات خود را روی این ایدئولوژی، مثل دیگر ایدئولوژی‌ها از جمله ایدئولوژی طبقه کارگر باقی گذاشته و اثر خود را آشکار سازد.
...
باتوجه به اینکه مارکسیسم اسلامی پدیده‌ای نوظهور است، و از جانب پیروان آن نیز هنوز بعنوان یک ایدئولوژی توسعه یافته تلقی نمی‌شود؛ ما سعی می‌کنیم، با این پدیده تماسی ابتدایی برقرار کنیم. بطور کلی آنچه در مورد اسلام گفته شد، در مورد دیگر ادیان نیز صادق است. ما کوشش می‌کنیم که در بحث خود، آن جا که مسئله جنبه ایدئولوژیک دارد، اسلام (دین) منزه و متجدد شده مورد قبول معتقدان به مارکسیسم اسلامی را مورد بحث قرار دهیم، نه اسلام کنکرت (مشخص) توده عقب مانده را.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
بنیاد فلسفه مارکسیسم- لنینیسم، ماتریالیسم دیالکتیک است
اسلام و ماتریالیسم دیالکتیک 
بنیاد فلسفه مارکسیسم- لنینیسم، ماتریالیسم دیالکتیک است، که تکامل یافته‌ترین اعتقاد فلسفی انسان در جهان شناسی و معرفت، و بنیاد معرفت تاریخ و جامعه‌است. اصل اول ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم است که به صراحت تأکید می‌کند، که هستی، جز ماده و اشکال متنوع آن نیست، و هیچ چیز غیرمادی در جهان وجود ندارد. اصل دیگر ماتریالیسم دیالکتیک، خصوصیات عمومی و اساسی ماده و پدیده‌های ناشی از آن است و برای وجود داشتن، نیاز به هیچ عامل غیرمادی ندارد، بلکه شعور و آگاهی نیز امری است مادی.
حال اگر خدا یا عامل ماوراء الطبیعه (غیرمادی) را هر قدر ممکن است به مفاهیم فلسفی و متافیزیک آن نزدیک کنیم و از برداشت‌های عامیانه پرهیز نمائیم باز نمی‌توانیم آن را در چهارچوب ماتریالیسم بگنجانیم. از نظر مذهب خدا عاملی است غیرمادی، که ماده بی شعور و بی شکل را خلق کرده و به تحرک در آورده‌است. مذهبی‌‌ها ممکن است از تفسیر عقاید خود، به مکتب‌های مختلف ایده آلیستی گرایش داشته باشند، «وحدت وجودی» و یا پیرو مکاتب دیگر باشند، ولی هرگز نمی‌توانند ماتریالیست باشند.
مذهبیون معتقدند که هستی، مخلوق و یا تحت تأثیر عامل غیرمادی ماوراء الطبیعه است و نیز غایت آن را تعیین کرده و بدین ترتیب خدا علت و غایت هستی است و طبیعت و همه پدیده‌های آن از جمله جامعه، در جهت مقصود و غایت تعیین شده از جانب خدا برگشت کرده و به این ترتیب، تکامل طبیعی و دترمینیسم تاریخی و علمی، همه ناشی از دو عامل فاعلی و غائی است که در خدا وحدت می‌یابند. شاید بخواهند ماتریالیسم را از دیالکتیک جدا کنند و در این صورت با توجه به اصول ماتریالیسم دیالکتیک، معلوم نیست باحذف ماده، این اصول چه محلی از اِعراب دارند. دیالکتیک مارکس و انگلس با دیالکتیک هگل اختلاف اساسی دارد، و با تحلیل صحیح، جز رابطه‌ای صوری، رابطه‌ای با آن ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مذهبی‌ها اصول دیالکتیک را درک نکرده‌اند
مهم‌ترین اصول[ماتریالیسم دیالکتیک] این است:
۱- قانون تأثیرات متقابل پدیده‌های مادی در یکدیگر به طریق وحدت و تضاد- بموجب این اصل، همه پدیده‌های مادی ترکیبی از عناصر و نیروهای متضادند، و تغییر و دگرگونی خصلت اصلی آنها است، و وحدت، پدیده‌ای موقتی و نسبی است. در حالیکه پروسه تغییر، که با تأثیر متقابل و تضاد تعیین می‌شود، مطلق و همیشگی است. 
۲- قانون تبدیل کمیت به کیفیت و بالعکس- بموجب این اصل، تغییراتی که در پدیده‌های مادی وقوع می‌یابند فقط کمی نیستند. تراکم کمیات بالاخره منجر به کیفیات تازه‌ای می‌شوند، که به صورت یک جهش ظاهر می‌گردند؛ پیدایش این کیفیات تازه، در مقایسه با تغییرات تدریجی کمی، ناگهانی بنظر می‌رسند. کیفیتی که در نتیجه جمع شدن تغییرات کمی بوجود می‌آید به اندازه کیفیت اصلی واقعیت دارد، و اما این کیفیت جدید، بطور مکانیکی قابل تبدیل و تحلیل به دیگری نبوده، و نیز فقط محتوی مقدار بیشتری از کیفیت نیست.
کیفیت جدید در درون خود رشد کرده، و عوامل تازه‌ای را بوجود آورده‌است. 
۳- قانون نفی- بموجب این اصل، رشته تغییرات کمی و ظهور کیفیات، پایان ناپذیر است. هر حالت و یا مرحله از پیشرفت و تکامل، بمثابه سنتزی است، که تضادهایی را که در سنتز قبلی وجود داشت حل می‌کند، و تضادهای ویژه ی خود را در سطح تازه‌ای از کیفیات بوجود می‌آورد. به این ترتیب می‌بینیم، که اصول دیالکتیک، صد در صد با ماده کنکرت مربوط بوده و بدون آن معنی و مفهومی ندارد. کسانی که دیالکتیک مارکس را به معنی دیالکتیک هگل تلقی می‌کنند و از دیالکتیک فقط تز و آنتی تز و سنتز را، آنهم در زمینه مقوله‌های ذهنی می‌گیرند، ممکن است با نفی ماتریالیسم خود را تابع دیالکتیک بدانند؛ در این صورت باید به آنها تذکر داد، که دیالکتیک آنها، دیالکتیکی ایده آلیستی است. 
در این حالت، بر تمام پروسه‌های عینی، مشیت الهی و به صورت علت غائی حکم می‌راند، و همبستگی ماده و پدیده‌های مادی و یا حرکت کمی و کیفی و تضاد درونی آنها، عوامل تعیین کننده پدیده‌های بعدی نیستند. در این صورت، تز و آنتی تز درونی پدیده‌ها نیستند، که پدیده جدید یعنی سنتز را بوجود می‌آورند. سنتز از قبل تعیین شده، و جهان در جهتی که از جانب معمار آن قبلاً در نظر گرفته شده، حرکت می‌کند.
دلائلی در دست است، که نشان می‌دهد، مذهبی‌‌ها حتی نمی‌توانند مترقی‌ترین مکتب‌های ایده آلیستی را بپذیرند. آنها نمی‌توانند ایده آلیسم ارسطو، افلاطون، دکارت و هگل را بپذیرند.
...
عامل غیرمادی مذهبی‌‌ها یعنی خدا، فقط عاملی نیست که در آغاز، جهان را خلق کرده و غایت آن را معلوم نموده باشد. او عاملی است که دائم در جهان فعالیت می‌کند، و قادر است هر پروسه را بنا به تمایل و اراده خود تغییر دهد. اگر چنین نبود، پرستش و تقدیس او نه تنها ضرورت نداشت، بلکه اعمالی زائد و احمقانه تلقی می‌شد. اگر خدا به فرض عاملی غیرمادی بود، که جهان را خلق کرده و در همان بدو خلقت، قوانین حرکت و تکامل ماده را (مثل اصول دیالتیک) نیز خلق کرده، و غایت جهان را نیز در نهاد قوانین و نوامیس مادی جهان خلق کرده، و دیگر هر لحظه در تغییر جهان و پدیده‌های مهم و پیش پا افتاده آن دخالت ندارد، چرا باید او را پرستید و آداب و تشریفات مذهبی را به جا آورد و از او برای موفقیت مدد گرفت؟!
چرا پیامبران با ایجاد رابطه با آن (از طریق وحی)، در دگرگونی‌های جهان (از طریق دگرگونی جامعه) دخالت می‌کنند؟ واقعیت این است که مذهبی‌‌ها خواه مسلمان و خواه مسیحی و خواه بودایی، اصول دیالکتیک را درک نکرده‌اند. آنها نمی‌دانند که ماتریالیسم، برای جهان و طبیعت، سرنوشت محتوم از قبل تعیین شده و علت غائی قائل نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
قوانین دیالکتیک قوانینی است عینی 
قوانین دیالکتیک قوانینی است عینی، که از مشاهده حرکات پدیده‌های مادی بوجود آمده‌است، و تنها همین روابط مادی دیالکتیکی است، که پدیده‌های فعلی را بوجود می‌آورند، و اینها واقعیاتی هستند، که بنیانگذاران ماتریالیسم دیالکتیک و مفسران و شاگردان آنها به حد کافی روشن کرده‌اند.
غرض این است، که به اقتضای مهم‌ترین تناقضات این ایدئولوژی تلفیقی اشاره کنیم. با این مقدمات باید مارکسیست‌های مذهبی بپذیرند، که ماتریالیسم دیالکتیک، یعنی مبانی فلسفه مارکسیسم- لنینیسم را نمی‌پذیرند، و با آن اختلافات اساسی و حل ناشدنی دارند.
... 
اسلام و ماتریالیسم تاریخی 
ماتریالیسم تاریخی، کاربرد اصول ماتریالیسم دیالکتیک در زمینه‌های جامعه و تاریخ تکامل جامعه بشری است. ماتریالیسم تاریخی مبتنی است بر ضرورت و جبر تاریخی. ماتریالیسم تاریخی، تحولات اقتصادی را اساس تحولات اجتماعی می‌شناسد و معتقد است جامعه دارای دو لایه است:
زیربنا و روبنا.
زیر بنا شامل دو جنبه است:
الف- نیروهای مادی تولید، یعنی تکنیک و وسایل تولید.
ب- روابط تولیدی، یعنی نظام مالکیت (توزیع و مبادله)
...
ماتریالیسم تاریخی معتقد است، که جامعه بشری از یک صورت غیرطبقاتی که آن را کمون اولیه می‌نامد، به صورت جامعه طبقاتی تکامل یافته و این صورت‌ها عمدتاً بردگی، سرواژ و سرمایه داری است.
جامعه در جهت تکامل خود به جامعه غیرطبقاتی عالی به سطح بسیار تکامل یافته تکنیک می‌رسد، که مرحله مقدماتی آن سوسیالیسم و مرحله نهایی آن کمونیسم است. ماتریالیسم تاریخی تأکید می‌کند که مبارزه طبقاتی نقش تعیین کننده‌ای در تکامل جامعه دارد، و در تمام زمینه‌های اجتماعی گرچه ظاهراً اغلب بطور ناآگاه، عمل می‌کند. 
در ماتریالیسم تاریخی، مذهب بخشی از روبنا است. همچنانکه قوانین، دولتها، هنرها، علوم، فلسفه ها، ایدئولوژی‌ها و بسیاری پدیده‌های دیگر عوامل روبنایی هستند. عوامل روبنایی گرچه در زیربنا اثر متقابل می‌گذارند، لکن خود تابع تغییرات زیربنایی هستند. با دگرگونی زیربنا، روبنا تغییر می‌کند. بدین ترتیب هر دین و یا مذهب، مربوط به روبنای یک مرحله عینی از تکامل جامعه بوده و قطعاً تابع تضاد طبقات است. یعنی ادیان و مذاهب جنبه طبقاتی دارند (مثل دیگر عوامل روبنایی). بطور کلی پدیده‌ای بنام مذهب، نمی‌تواند خارج از قوانین تکامل جامعه بشری وجود یافته و به حیات خود ادامه دهد. بعبارت دیگر، مذهب نیز تابع ماتریالیسم- دیالکتیک است.
ولی آیا مذهبی‌های مارکسیست، می‌توانند این نحوه تلقی را بپذیرند؟ آنها معتقدند که: «مذهب و بخصوص اسلام (و با چه معیاری اسلام از مذاهب یکتاپرست دیگر متمایز می‌شود؟) خارج از دینامیزم تاریخ عمل می‌کند. اسلام نه محصول تاریخ، بلکه سازنده تاریخ است. پیغمبران و بخصوص محمد رسالت یافته‌اند، که جامعه را بسازند، و روابط اجتماعی را دگرگون سازند. محمد و آئین او یک عامل روبنایی از مرحله برده گی و سرواژ نیست، که با دگرگون شدن زیربنا دگرگون می‌شود. آئین محمدی ابدی است. فقط باید اصالت آن را حفظ کرد، و آن را با دانش جدید تعبیر کرد.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
اسلام یک عامل روبنایی طبقاتی  
نظرات مارکسیست‌های مذهبی در مورد مذهب و اسلام، درست در نقطه مقابل مارکس و مارکسیستها قرار دارند. آنها این تناقض را انکار نمی‌کنند- زیرا اصلاً قابل انکار نیست. پس تکلیف چیست؟ می‌گویند: باید مارکسیسم، دست به تحلیل تازه‌ای از اسلام بزند، و جایگاه آن را در ماتریالیسم تاریخی، از نو تعیین کند.
نظریات مارکس و لنین و دیگران از اسلام، درست بر خلاف تبیین مذهب، بعنوان یک عامل روبنایی است. از دیدگاه مارکسیسم، اسلام در آغاز ظهور، یک عامل روبنایی از جامعه عقب مانده قرن ششم میلادی عربستان و دنیای اطراف آن بود. آنچه را که بعنوان حشو، مذهبی‌‌ها می‌خواهند از آن بزدایند، زائده‌های طبیعی و ضروری‌ای هستند، که برای انطباق خود با جامعه‌های مختلف معاصر، و سپس با جامعه‌های پیشرفته‌است. به اعتقاد مارکسیسم، کوشش‌هایی که از چند دهه پیش برای تجدد اسلام بعمل می‌آیند، کوشش‌هایی هستند، که برای انطباق این مذهب با جامعه سرمایه داری و شرایط تازه اجتماعی، و اخیراً با خصوصیات ضدامپریالیستی بورژوازی ملی در کشورهای اسلامی بعمل می‌آیند. هدف این کوشش‌ها این است، که وابستگی طبقاتی اسلام و فئودالیسم را به وابستگی سرمایه داری و بخصوص بورژوازی ملی تبدیل کنند. در هر حال، اسلام یک عامل روبنایی طبقاتی خواهد بود.
... 
ایدئولوژی مارکسیسم اسلامی چه مسائلی را بدنبال می‌آورد؟ 
کسانی که رابطه بسیار مهم تئوری با عمل را درک نمی‌کنند، می‌توانند بدون دغدغه خاطر دچار بی بندوباری ایدئولوژیک باشند. این عده فکر می‌کنند، که اعتقادات ایدئولوژیک امری فرعی و بی اهمیت است، که گویا بنا بر سنت و عادت، باید جایی در جریانات سیاسی به آن اعطاء شود. حال آنکه مارکسیسم- لنینیسم، بعنوان یک عامل بنیادی به خلوص ایدئولوژی خود می‌اندیشد، و به آن اهمیت درجه اول می‌دهد. ببینیم این اهمیت ناشی از چه عواملی است: 
۱- ایدئولوژی هر جریان سیاسی تابع وابستگی‌های اجتماعی آن جریان است.
۲- خصوصیات هر ایدئولوژی، نحوه خاصی از شناخت و تجزیه و تحلیل جامعه و محیط اجتماعی و سیاسی را بوجود می‌آورد، که در تعیین جزئی ترین مسائل مبارزه اثر می‌گذارد؛ چه رسد به تعیین استراتژی و تاکتیک مبارزه.
۳- ایدئولوژی‌های مختلف، تربیت‌های سیاسی و مبارزاتی مختلف را بدنبال دارند؛ و ظرفیت‌های مختلف مبارزاتی و نحوه تلقی‌های متفاوتی را از دوستان و دشمنان جنبش ظاهر میسازند. بدین ترتیب، اهمیت و خلوص و شهرت ایدئولوژی، غیرقابل انکار است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
بنا بر ضرورتهای سیاسی، مارکسیسم را مورد عنایت قرار داده‌اند
مذهبی‌های مارکسیست نمی‌توانند منشأ طبقاتی جریان سیاسی خود را نادیده بگیرند و صرف نظر از اینکه این جریان نیز بخشی از خرده بورژوازی است، از نظر تولد سیاسی نیز درون جریان سیاسی بورژوازی ملی پرورش یافته و علائق جدی خود را با این جریان قطع نکرده‌است. برای این مبارزان، حقانیت و سودمندی اسلام نبوده است، که آنها را وادار به ترکیب مارکسیسم با اسلام نموده، بلکه برعکس، آنها نیز بنا بر عادت و سابقه، اغلب‌شان در خانواده‌های متعصب مذهبی بوده‌اند و سپس در جریان سیاسی- اجتماعی- مذهبی نهضت آزادی یا انجمن اسلامی مهندسان پرورش یافته‌اند. در یک کلام قبل از هر چیز دیگر مسلمان بوده‌اند و سپس بنا بر ضرورتهای سیاسی، مارکسیسم را مورد عنایت قرار داده‌اند. در شناخت این جریان سیاسی، ما نمی‌توانیم در نحوه جریان یافتن و تکامل و ترکیب این جریان سیاسی بی اعتناء بمانیم.
...
سازمان مجاهدین خلق طی دو سال اخیر، بنابر همه گیر شدن مارکسیسم و شکست ایدئولوژی‌های ناسیونالیسم و مذهبی بورژوازی ملی در میدان‌های مهم جنبش ضد امپریالیستی جهان به مارکسیسم روی آورد، بی آنکه ایدئولوژی قدیمی خود را که ناسیونالیسم مذهبی است ترک کرده باشد و آنها بی آنکه توجهی به تناقضات تئوریک و عملی این دو ایدئولوژی داشته باشند، سعی کرده‌اند، شناخت مارکسیستی از جامعه را اساس کار خود قرار دهند. لکن در این شناخت، همواره مذهب دخالت کرده و آنان را از داشتن یک برداشت صریح و قاطع نسبت به مسائل اجتماعی محروم کرده‌است.
در عمل نیز این تردیدها و دوگانگی‌ها بروز کرده و تحلیل دقیق مراحل رشد و نحوه عمل آنان، این ضعف را آشکار می‌سازد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مذهب بمثابه بقایای روبنایی جامعه‌های گذشته
معذالک، مهم‌تر از همه، تأثیر این ایدئولوژی تلفیقی در تعیین استراتژی و تاکتیک از جانب این سازمان است که ما به آن می‌پردازیم:
مسائل استراتژیکی و تاکتیکی ناشی از ایدئولوژی مارکسیسم اسلامی
۱- در مسائل استراتژیک، مذهبی‌های مارکسیست سعی می‌کنند استراتژی و تاکتیکهای خود را با معیارهای مارکسیستی تعیین کنند و اسلام را کمتر در آن دخالت دهند. لکن علیرغم این کوشش:
اولین مسئله استراتژیک، شناخت نیروهای انقلابی جامعه، یعنی کیفیت مبارزاتی آنها، یعنی تعیین نیروهای بالفعل و بالقوه و متناسب با هر مرحله از انقلاب، متکی شدن به نیروهای بالفعل بخاطر ایجاد اهرمی برای بحرکت درآوردن نیروهای بالقوه‌است. مذهبی‌‌ها در شناخت نیروها و طبقات جامعه ایران، بخصوص در تعیین موقعیت بورژوازی و قشرهای خرده بورژوازی، دچار اشکال اساسی می‌شوند.
در تعیین حد و مرزهای جنبش ملی- ضدامپریالیستی از جنبش کارگری، دچار مشکلات ابهام انگیزی هستند که نمی‌توان این مشکلات را حمل بر اندک بودن مطالعه سازمان کرد. این مشکلات، خواه بصورت جمعی و خواه بصورت فردی، در کیفیت ایدئولوژی آنها ریشه دارد. آنها نمی‌توانند به این سوالات با صداقت و صراحت پاسخ گویند، که آیا خود را جزئی و بخشی از جنبش کارگری می‌شناسند یا از جنبش ملی؟!
... 
دومین مسئله اشتباه، روی میزان واقعی نفوذ مذهبی و تعیین نقش آن است بر روی توده‌ها. مذهبی‌‌ها به نفوذ مذهب پر بها داده و تحولات اجتماعی را در تضعیف موقعیت مذهب در جامعه بحساب نمی‌آورند و در نتیجه، در تعیین تاکتیک‌های لازم دچار اشتباه می‌شوند. 
سومین مسئله، در نظر نگرفتن امکانات واقعی قشرهای مذهبی در جنبش است. آنها توجه نمی‌کنند که قشرهای مذهبی مثل بازاری‌ها و کسبه شهری در جنبش مسلحانه کمتر از دیگر قشرهای خرده بورژوازی و طبقه کارگر نیروی بالفعل به حساب می‌آیند. بخصوص در مراحل اول درگیری مسلحانه، مذهبی‌‌ها نه فقط روی امکانات واقعی این قشرها دچار اشتباه هستند، بلکه در تعیین تمایلات انقلابی و محافظه کارانه این قشرها نیز دچار اشتباه هستند. این مسئله نیز مشکلات تاکتیکی برای این جنبش ایجاد خواهد کرد. 
چهارم، تعیین سرنوشت و موقعیت مذهب (حتی به معنی اسلام متجدد) در انقلاب توده‌ای در جامعه نوین به معنی دموکراسی خلق است. مارکسیسم- لنینیسم به مذهب در جامعه نوین بمثابه بقایای روبنایی جامعه‌های گذشته می‌نگرد، که باید طبق برنامه‌ای پیگیر، از طریق مسالمت از جامعه ریشه کن شود. مذهبی‌‌ها که اسلام را برای تمام مراحل تکامل جامعه ضروری می‌شمارند، قطعاً نمی‌توانند در این مقصود همراهی نشان دهند. آنان ناگزیرند درست در مقابل این مسئله قرار گرفته و در صورت بدست آوردن رهبری انقلاب و تأمین حاکمیت برای خود، در جهت گسترش مذهب (مذهب متجدد) بکوشند و ایده آلهای اسلامی را در جامعه نوین برپا سازند. آنها حتی ناگزیرند جلوی هرگونه فعالیت غیرمذهبی را سد کنند، مگر آنکه به دیکتاتوری خلق و دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی این اصل اساسی مارکسیسم- لنینیسم اعتقاد داشته باشند.
در واقع پنجمین مشکل در همین اصل مارکسیستی که از جانب لنین مورد تأکید قرار گرفته، قرار دارد.
آیا مذهبی‌‌ها به دیکتاتوری پرولتاریا اعتقاد دارند؟ آیا ایدئولوژی خودشان را از طریق دیکتاتوری در جامعه تعمیم خواهند داد؟ آیا بورژوازی و بخصوص قشرهای میانه و بالای خرده بورژوازی (بازاریها و پیشه وران که مذهب در زندگی آنها نقش بیشتری دارد) را در جامعه نوین تحلیل خواهند برد؟ البته مسائل در صورتی بروز می‌کند، که جنبش انقلابی تحت رهبری این جریانات تلفیقی قرار گیرد و جامعه ما سرنوشتی مانند الجزائر، مصر، عراق و اندونزی سوکارنو پیدا کند. ولی بهرحال، مبارزین مذهبی مارکسیست خواستار رهبری و حاکمیت‌اند و باید به این پرسشها پاسخ بدهند. پاسخ این پرسشها عملاً در جامعه‌های یاد شده داده شده‌است.
... 
خلاصه کلام این است، که مذهبی‌های مارکسیست، در شناخت جامعه معاصر و تعیین نیروها و اتکاء درست به آنها دچار اشتباهند، و انقلاب و پیروزی و نیز حاکمیت زحمتکشان و طبقه کارگر را به خطر انداخته، مانع انقلاب خواهند شد. مگر آنکه قدم به قدم و در هر مرحله، تاکتیک‌های خود را تصحیح کرده و از جریان سالم انقلاب پیروی کنند و سرانجام در جانب‌گیری از مارکسیسم یا اسلام با قاطعیت انقلابی عمل کنند و نحوه تلقی خود را بطور اصولی و اساسی تصحیح کنند. 
۲- در مسائل تاکتیکی 
تاکتیک این خصوصیات را دارد، که تمام برداشت‌های ایدئولوژیک و تمام خصوصیات استراتژی باید در آن شکل گرفته و به مورد اجرا گذارده شود. بنابراین در مسائل تاکتیکی، تئوری بیش از هر مورد دیگر به عمل نزدیک می‌شود و در واقع: تئوری در خدمت عمل قرار می‌گیرد. حال ببینیم دوستان مذهبی مارکسیست ما در این زمینه اساسی چه می‌گویند و چه می‌کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
روشنفکران، بالفعل‌ترین نیروهای انقلاب در مرحله فعلی هستند
یکی از اصول بنیادی سازمان مجاهدین خلق، عضوگیری از میان افراد مذهبی است. اگر فردی واجد کلیه صفات مبارزه جویی و سیاسی باشد و فقط معتقد به مذهب نبوده و آئین مذهبی بجای نیاورد، به درون این سازمان راهی ندارد. روی این اصل تکیه می‌شود، و آن را لازمه تأمین وحدت ایدئولوژیک در درون سازمان می‌شناسند. از سوی دیگر نگاهی به ترکیب اجتماعی افراد این سازمان نشان می‌دهد، که بیش از هر سازمان سیاسی دیگر با عناصر روشنفکر خرده بورژوا سر و کار دارد و در عین حال خود مذهبی‌‌ها نمی‌توانند منکر شوند، که در بین قشر روشنفکر جامعه ما، مذهب نقش بسیار اندک و استثنایی دارد. ببینیم نتیجه چه می‌شود؟
... 
مقدمه اول- بدلیل ترکیب اجتماعی افراد این سازمان و دیگر سازمان‌های انقلابی، که مبارزه مسلحانه را در شرایط حاضر پذیرفته‌اند، روشنفکران، بالفعل‌ترین نیروهای انقلاب در مرحله فعلی هستند. 
مقدمه دوم- روشنفکران از انگیزه‌های مذهبی پیروی نمی‌کنند، و تمایل ناچیزی، آنهم در افراد قلیلی از این قشر به انجام مراسم و آئین‌های مذهبی وجود دارد.
نتیجه: مجاهدین خلق خود را از قسمت اعظم نیروهای بالفعل جامعه در مرحله فعلی محروم کرده‌اند، و مرز عبور ناپذیری بین خود و آنها کشیده‌اند.
...
تمایلات و اعتقادات مذهبی، در ترکیب سیاسی و نظامی‌ افراد اثر گذاشته، و از شناخت علمی هر موقعیت و بکار گرفتن کلیه عوامل موجود در مکان و زمان جلوگیری کرده‌است. مذهبی‌‌ها از درک خصوصیات دشمن در عمل باز مانده‌اند و به معیارهای غیرعلمی و غیرمارکسیستی متوسل شده‌اند. اخلاق و آداب و مفاهیم بورژوایی آن در نحوه عمل این مبارزات دخالت کرده و به سود دشمن تمام شده‌است.
فاتالیسم مذهبی در لحظات حساس جانشین بکار گرفتن تمام امکانات موجود شده و آگاه و ناآگاه بجای اتکاء به امکانات، حتی جزئی‌ترین آنها، به تقدیر و مشیت الهی متوسل شده‌اند. این حالت بخصوص در مواردی که دشمن در حال غلبه و تسلط بوده است بچشم می‌خورد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
بکار گرفتن تاکتیک‌های مذهبی مستلزم اعتقاد به مذهب نیست
ارزیابی اشتباه در تعیین نیروهای بالفعل و بالقوه و پربهادادن به تمایلات مذهبی قشرهای محافظه کار جامعه، موجب شده بورژوازی ثمربخش بودن تاکتیک‌های مذهبی را تأیید کند. این مسئله واجد اهمیت زیادی است و ما به تحلیل مشروح تری از آن می‌پردازیم. اصولاً بکار گرفتن تاکتیک‌های مذهبی مستلزم اعتقاد به مذهب نیست. بعبارت دیگر ممکن است عناصری غیرمذهبی نیز برای تدارک انقلاب و به حرکت در آوردن توده‌ها به فکر استفاده از تاکتیک‌های مذهبی بیفتند. ولی باید توضیح داد که در مورد دوستان مذهبی ما، تأکید روی بکار بستن تاکتیک‌های مذهبی با ایدئولوژی و استراتژی آنها هماهنگی دارد. اول ببینیم تاکتیک‌های مذهبی چه خصوصیاتی دارند و در مرحله فعلی مبارزه به چه صورت‌هایی می‌توانند ظاهر شوند.
بکارگرفتن احساسات و اعتقادات مذهبی قشرها و طبقات جامعه و تأکید بر این احساسات و اعتقادات، عمده‌ترین صفات تاکتیک‌های مذهبی است. اوج این نحوه عمل، دادن رنگ مذهبی کامل به مبارزه و برافراشتن پرچم مبارزه مذهبی در راه دین برحق و بعبارت ساده تر، اعلام جهاد مذهبی بر ضد دشمنان خدا است که در حاکمیت‌اند. در شرایط کنونی، تاکتیکهای مذهبی بصورتهای زیر ظاهر می‌شوند:
الف- توسل به مراجع مذهبی و استفاده از ارتجاع و نفوذ رسمی‌آن.
ب- اتکاء به نص صریح قرآن و نهج البلاغه و دیگر کتب مذهبی برای توجیه حقانیت مبارزه با دستگاه حاکمه.
ج- تحریک احساسات مردم در روزهای سوگواری (مذهبی) و استفاده از منبر و مسجد در این روزها؛ بطور کلی استفاده از مجامع مذهبی در تحریک احساسات محافظه کارانه توده‌ها در مسائلی که با مذهب تضاد دارند و بعنوان هتک حرمت مذهب و اصول و فروع آن بشمار می‌روند. مثل تحریم مشروبات الکلی؛ تخطئه سینما و موزیک و پاره‌ای مظاهر تمدن غرب که در جامعه رایج شده؛ مبارزه با لخت شدن زنها بعنوان مد فرهنگی در قبال چادر و چاقچور؛ مخالفت با عکس‌ها و تصاویر جنسی و از این قبیل و بسیاری چیزهای دیگر. در این موارد، مذهبی‌‌ها روی زیان‌های اجتماعی این مفاسد دست نمی‌گذارند و حداقل در بین توده‌ها و عوام الناس، صرفاً به مغایرت و منافات این پدیده‌ها با مذهب تأکید می‌کنند.
ه- تشویق و تخدیر مذهبی‌های قشری و متعصب و میدان دادن به خشکه مقدسی؛ بعبارت دیگر در حالی که مذهبی‌های مارکسیست در محافل خاص روی تجدید سازمان مذهب و ترقی آن گفتگو می‌کنند، در بین توده‌ها، از کلیه خصوصیات ارتجاعی و محافظه کارانه مذهب حمایت کرده و به آن دامن می‌زنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
اشتباهات فاجعه آمیز حزب توده
با تعمق و غور بیشتر می‌توان فهرست مفصل‌تری از تاکتیک‌های مذهبی ارائه داد. توضیحی که در اینجا لازم است داده شود این است، که این تاکتیک‌ها در مبارزه مسلحانه بطریق مخصوص بخود و اغلب با ترکیبی از مبارزه مسلحانه و مبارزه سیاسی بمورد اجرا گذاشته می‌شوند. حال ببینیم چه معیارهایی برای تشخیص میزان تمایلات مذهبی مردم در جامعه خود در دست داریم، و استفاده عملی از این تمایلات در جهت جنبش تا چه حد است؟
دو پروسه را بعنوان فاکت تشریح می‌کنیم:
الف- حزب توده، سی سال قبل با روش‌هایی که گاه ضدمذهبی بود، پا به میدان مبارزه سیاسی گذاشت. چنانچه می‌دانیم این حزب طی دوره دوازده ساله ۱۳۲۰- ۱۳۳۲ اشتباهات فاجعه آمیزی مرتکب شد، که هر کدام برای رمیدن توده‌ها از آن کافی بود. در برابر حزب توده، دستگاه حاکمه مؤکداً از تاکتیکهای مذهبی استفاده کرد، و از نقطه ضعف‌های حزب توده که ناشی از عدم درک انترناسیونالیسم و داشتن رابطه غیراصولی با اتحاد شوروی بود، برای تحریک احساسات مذهبی و ناسیونالیستی توده‌ها استفاده می‌کرد. دیری نکشید که جبهه ملی بعنوان یک رقیب نیرومند وارد میدان شد و چنانچه می‌دانیم، جبهه ملی نیز از تاکتیک‌های مذهبی سود جست. خوب می‌بینیم توده‌ها به این تاکتیکها چگونه پاسخ گفتند. علیرغم اشتباهات فاجعه آمیز حزب توده، این حزب در بین قشرهای روشنفکر، خرده بورژوازی و در بین زحمتکشان دارای چند ده هزار عضو و چند صد هزار طرفدار پروپاقرص بود، و حال آنکه جامعه ایران در بیست سال اخیر و بخصوص ده سال اخیر، با گسترش نظام سرمایه داری وابسته و تحلیل رفتن فئودالیسم وگسترش تمدن شهری و نفوذ تمدن غرب، با توسعه سریع تعلیم و تربیت جدید تمایلات مذهبی به میزان چشمگیری نه فقط در شهرها، بلکه در روستاها نیز رو به کاهش گذاشته‌اند. پرسش این است، که آیا در شرایط حاضر، توده‌های میلیونی از جنبش که اشتباهاتی چنین فاجعه آمیز مرتکب شده-، حمایت نخواهند کرد؟
تحلیل پروسه مورد بحث نشان می‌دهد که در جامعه ما نیز مانند همه اجتماعات بشری معاصر، توده‌ها از منافع و مصالح اقتصادی پیروی می‌کنند، و مذهب تنها در مقاطعی می‌تواند در مبارزه آنها موضعی گرفته باشد. 
ب- واقعه ۱۵خرداد و تمایلات مساعد و همدردی مردم با خمینی و مذهبیون تابع او در واقع همین اصل اخیرالذکر را تأیید می‌کند.
خمینی بسرعت از گمنامی به شهرت رسید و همدردی توده‌ها را برانگیخت. زیرا صراحتاً با حکومت مخالفت ورزیده بود. مردم در ۱۵ خرداد، نه بخاطر دین بلکه بخاطر حفظ و تأمین حقوق خود به میدان آمدند. نبود یک رهبری شایسته، در واقع خلاء رهبری سیاسی، به خمینی و گروه‌های مذهبی امکان داد، که از فرصت استفاده کنند و رهبری جریان را بدست بگیرند. نه تنها در حال حاضر عناصر غیرمذهبی و حتی ضدمذهبی، نیروهای بالفعل جنبش‌اند بلکه در آخرین مراحل جنگ توده‌های میلیونی نیز، در مبارزه نیازی به اعمال تاکتیک‌های مذهبی وجود ندارد. چنانچه انقلابی‌های توده‌ای دیگر جوامع نیز نیازی بدان نداشتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
مذهب توده‌ها، تحت تأثیر دستگاه مذهبی است
اما ممکن است کسانی بگویند که ولو تأثیر مذهب اندک نیز باشد از همین تأثیر اندک نباید گذشت و توسل به تاکتیک‌های مذهبی را باید مجاز شمرد. ما اینک به زیانهای ناشی از تاکتیکهای مذهبی می‌پردازیم:
الف- با توجه به اینکه مذهب توده‌ها، مذهبی است سطحی و خرافی که تحت تأثیر دستگاه مذهبی است، روحانیون و بخصوص کاست عالیرتبه مذهبی روی تمایلات آنها اثر می‌گذارند. مذهب متجدد شده مذهبی‌های مارکسیست در توده‌ها نفوذ ندارد و توده‌های عقب مانده از حیث مرجعیت، سندیت مذهبی محافل ارتجاعی و محافظه‌کار را معتبر می‌شناسند و نه روشنفکران تجدد طلب در مذهب را. از سوی دیگر، مذهبی‌های مارکسیست نظراً و عملاً به مذهب اعتبار بخشیده‌اند و زیر لوای آن عمل کرده‌اند. این تابعیت از مذهب، یک حق وتوی خرد کننده به مراجع مذهبی می‌دهد، که هر گاه این جماعت را تکفیر کنند، در رابطه آنان با توده‌های مذهبی یعنی کسانی را که با انگیزه‌های مذهبی می‌خواستند بدنبال بکشانند، اثر قاطع می‌گذارد. بعبارت دیگر، شیشه عمر مذهبی‌‌ها در دست مراجع مذهبی قرار می‌گیرد و هر جا که انقلاب با مصالح آنان مطابقت نکند، این شیشه را بر زمین خواهند زد. چه زمانی این مراجع مرتجع و حداقل محافظه کار، این شمشیر داموکلس را فرود خواهند آورد؟
آیا چنانچه مذهبی‌های مارکسیست تکفیر شوند، توده‌ها از پی آنها خواهند آمد؟ با زحمت و صرف انرژی زیاد، توده‌های غیرمذهبی یا توده‌هایی که انگیزه مبارزه شان مذهب نیست، یعنی همان کسانی که در اول بحث به آنها اشاره شد، از پی آنها خواهند آمد؟ البته نه با تاکتیک‌های مذهبی. از هم اکنون وحشت تکفیر در سیمای سازمان مجاهدین خلق دیده می‌شود و آنها را بر خلاف مصالح فوق سازمانی یعنی بر خلاف مصالح جنبش انقلابی، به تک روی و محافظه کاری افراد می‌خواند. از سوی دیگر اگر چنین تکفیری اعلام شود، عناصر و افراد این جنبش مذهبی مارکسیست در درون سازمان و یا پیرامون آن چه خواهند کرد؟
آیا در این صورت مذهب باز یک عامل تقویت‌کننده وحدت ایدئولوژیک در بین آنها به حساب خواهد آمد؟ قطعاً نه.
دوستان مذهبی ناگزیرند خصلتهای انقلابی جنبش خود را در حد تمایلات عالیه مراجع محافظه‌کار نگهدارند. آنها از هم اکنون از اینکه در دادگاه‌ها رسماً از مارکسیسم دفاع شده دچار نگرانی شده‌اند و این نگرانی محق نیز هست. 
ب- در بکار‌گرفتن تاکتیک‌های مذهبی، دستگاه حاکم بر مذهبی‌های مخالف خود برتری دارد و حداقل پایگاه مادی دارد. دستگاه حاکمه همواره آماده است که با مرتجع ترین محافل مذهبی متحد شود، بخصوص پس از سرکوبی این محافل و تأمین تسلط خود بر آنها و با تضعیف آنها، این محافل آماده‌اند تا با اندک گوشه چشمی به خدمت سبعانه دستگاه درآیند و از آنجا که در مقابل مرتجعین مذهبی، اکثریتی محافظه کار و ضدانقلابی قرار دارند، جنبش مذهبی مارکسیستی می‌تواند از حمایت جناح انقلابی مؤثری برخوردار گردد. فراموش نباید کرد که زمینه تاکتیک‌های مذهبی، عقب مانده ترین توده‌ها هستند و در دست داشتن تریبون‌های مذهبی و امکانات عظیم و رسمی و دولتی در خنثی کردن تمایلات این عقب مانده ترین توده‌ها بمراتب مؤثرتر است، تا اقدامات محدود دوستان مذهبی ما در مقابل حرکت دستگاه حاکمه و محافل مذهبی.
... 
کمونیست‌ها همواره به پرده دری و افشاگری مراجع عالی مذهبی پرداخته و با بی اعتبار ساختن آنها بعنوان عناصر ضدانقلاب و متحد استثمار و ارتجاع، از خود دفاع کرده‌اند. این واقعیت‌ها همراه صداقت انقلابی، پادزهر مؤثری در خنثی کردن کوشش‌های ارتجاعی محافل مرتجع مذهبی است. ولی آیا دوستان مذهبی ما توانایی بکاربردن این تاکتیک متقابل را دارند؟ آیا می‌توانند صدوهشتاد درجه گردش کرده، مراجع عالی تشیع را مفتضح کنند؟ در این توانایی بحق تردید داریم. 
ج- بکارگرفتن تاکتیک‌های مذهبی، مانع رشد خصلت‌های انقلابی و ترقیخواهانه توده‌ها در جریان مبارزه و انقلاب می‌شود. درحالیکه عناصر روشنفکر و پیشرو مذهبی دچار مشیت و تقدیر الهی باشند، از توده‌های عقب مانده چه توقعی باید داشت؟ آیا تقویت این روحیه در توده‌ها به‌ سود انقلاب است؟ آیا نباید در رهایی توده‌ها از اعتقادات مسموم کننده مذهبی، که در تأثیر منفی آن، دوستان مذهبی ما هم [با ما هم] عقیده‌اند، کوشش کرد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
در مبارزه با مذهب دچار چپ روی نشویم
ما در مقابل تاکتیکهای مذهبی ضدانقلاب چه باید بکنیم؟
... 
ما کوشش خواهیم کرد احساسات مذهبی توده را جریحه دار نکنیم. بعبارت دیگر، در مبارزه با مذهب دچار چپ روی نشویم و کار فردا را در برنامه خود قرار نخواهیم داد. ما حتی به احساسات مذهبی توده احترام می‌گذاریم، و به آن بکلی بی اعتناء نخواهیم بود، و بی آنکه براستی ضروری هم باشد، دست به تظاهر ضد مذهبی نخواهیم زد. سعی خواهیم کرد، مراجع مرتجع مذهبی را در انظار توده‌ها بی اعتبار سازیم، تا ضربه‌هایی که بر ما وارد خواهند آورد، هر چه کمتر اثر داشته باشند. ما می‌دانیم که مخالفت خاموش و گاه پرسروصدای مذهبی، اکثراً از انگیزه‌های قشری و ارتجاعی سرچشمه گرفته، و مبارزات سیاسی محافظه کارانه مراجع مترقی و مذهبی در دستگاه مذهبی در اقلیت است. ما بارها شاهد همکاری و اتحاد صمیمانه ارتجاع سیاسی و مذهبی بوده‌ایم، و در این زمینه دچار ساده لوحی و خوش باوری نخواهیم شد.
ما هیچگاه به سندیت و اعتبار دستگاهی، که دیر یا زود در مقابل انقلاب قرار خواهد گرفت، ولو بعنوان تاکتیک، کمک نخواهیم کرد. ولی مادامی که این مراجع در مقابل دستگاه حاکمه قرار دارند، و علیه ما وارد عمل نشده‌اند، از هماهنگی با آنها ابایی نخواهیم داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
تکلیف ما با دوستان مذهبی مارکسیست چیست؟ 
تکلیف ما با دوستان مذهبی مارکسیست چیست؟
این جریان و این سازمان را دوست خود می‌دانیم، زیرا در شرایط فعلی با آن بطور کلی وحدت تاکتیکی و تا حدی وحدت استراتژیک داریم. تضعیف موقعیت این جریان را در شرایط امروز تضعیف جنبش به حساب می‌آوریم و از آن پرهیز می‌کنیم، و در عین حال در قبال این جریان مثبت و مترقی در شرایط حاضر، احساس مسئولیت می‌کنیم- احساس مسئولیتی که با مصالح جنبش مسلحانه ارتباط دارد. پس خود را موظف می‌دانیم، در جریان عمل و طی مراحل مبارزه در سطح معینی به تصحیح و تبدیل ایدئولوژی این جریان کمک کرده، و از آنها بخواهیم ایدئولوژی خود را به مارکسیسم اصیل و انقلابی نزدیک ساخته، و از ضرورت عمل پیروی کنند. در عین حال لازم می‌دانیم که کادرهای مبارزه مسلحانه بخصوص کمونیست‌ها، نسبت به این پدیده آگاهی داشته باشند و هشیاری مارکسیستی- لنینیستی خود را در قبال آن حفظ کنند.
ما ناگزیریم علیرغم همکاری و تمایلات دوستانه نسبت به مذهبی‌های مارکسیست، نقطه نظرهای مارکسیستی اصیل را در مقابل نظرات آنها، به کادرهای خود تعلیم دهیم. ولی در شرایط حاضر، از تبلیغ این تعلیمات باید با احساس مسئولیت جدی جلوگیری کنیم، زیرا در مرحله فعلی، جنبش مسلحانه را از مبرم‌ترین وظایف بازداشته، موجب تضعیف آن خواهد شد.
...
با این توضیحات، هدف از تنظیم این مقاله بر کسی پوشیده نخواهد ماند. ممکن است رفقای ما سوال کنند، که واقعاً چقدر امیدواری داریم، که دوستان مذهبی ما در عمل راه را از چاه تشخیص داده و روشها و مبانی خود را اصلاح کنند؟
پاسخ ما این است، که بسا ضرورت عمل و اعتقاد جدی به ادامه مبارزه انقلابی، دوستان ما و عده کثیری از آنان را به سوی یک ایدئولوژی سالم رهنمون گرداند. تردیدی نیست که عده‌ای مارکسیست خواهند شد.
...
ما شواهدی داریم، که ضرورت مبارزه و نیاز به درک درست شرایط، نیروهای مبارز را به سوی مارکسیسم- لنینیسم اصیل کانالیزه می‌کند. نمونه زنده آن جنبش فیدل کاسترو در کوبا است، که عناصر آغاز کننده آن از جمله کاسترو در آغاز انقلاب مارکسیست- لنینیست نبودند، و در جریان انقلاب ضرورتاً مارکسیسم را پذیرفته و بکار بستند.
آیا همین ضرورت نیست، که دوستان مذهبی ما را به سوی مارکسیسم- لنینیسم کشانده است؟
این تأکید به خاطر این است، که کسانی که به این مقاله دست می‌یابند، در عمل نقض غرض نکرده، به جای تحکیم مبانی جنبش انقلابی، به تضعیف آن نپردازند. همانطوری که قبلاً نیز تذکر داده شد، این مقاله تماس ابتدائی با مارکسیسم و مذهب است، و در شرایط حاضر، بمثابه هشداری به کادرهای کمونیست جنبش مسلحانه، و بمنزله تذکری به مبارزان مذهبی سازمان مجاهدین خلق خواهد بود.
پایان
 پانویس
 
«الزرع للزارع» در قرآن نیست
«للزروع و الزارع» که در مقاله از آن بعنوان آیه(قرآن) یاد شده، درستش «الزرع للزارع» است. در قرآن هم هیچ اثری از آن نیست.
...
«الزرع للزّارع ولو كان غاصباً»(کشت و زراعت از زارع است هر چند این زارع غاصب باشد)، حدیثی از پیامبر یا بهتر بگویم یک قاعده فقهی است.
ضمناً محمدبن‌عبدالله «امی» بود و خود نمی‌توانست قران را بنویسد و «تحریر» کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مارکسیسم – لنینیسم از زندگی منشا می‌گیرد
بیژن جزنی مقاله دیگری دارد با عنوان: «درباره مارکسیسم انقلابی و مارکسیسم بورژوازی»
در آنجا می‌نویسد:
مارکسیسم – لنینیسم از زندگی منشا می‌گیرد در حالی که در پدیده‌های اجتماعی و اقتصادی برداشتی صحیح و علمی بدست می‌دهد، همه هدفش از این شناخت مبارزه در راه دگرگون ساختن جامعه حاضر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آثار بیژن جزنی
بیژن جزنی؛ جدا از «مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی» نوشته‌های خوب دیگری هم دارد.
جمع‌بندی مبارزات سی سالهٔ اخیر در ایران
پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق
رابطهٔ جنبش انقلابی مسلحانه با خلق «رابطه پیشاهنگ با توده»
دربارهٔ آگاهی و خودانگیختگی
دربارهٔ مارکسیسم انقلابی و مارکسیسم بورژوازی
دربارهٔ روانشناسی اجتماعی
مسائل جنبش ضداستعماری و آزادی‌بخش خلق ایران و عمده‌ترین وظایف کمونیست‌های ایران در شرایط کنونی
مبرم‌ترین مسائل جنبش انقلابی ما در لحظه کنونی
طرح جامعه‌شناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی ایران
چگونه مبارزهٔ مسلحانه توده‌ای می‌شود
نامه‌ای از زندان
چه کسانی به مارکسیسم-لنینیسم خیانت می‌کنند؟
داستان بابک و مازیار و...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«بیژن» بر استقلال اندیشه و عمل چپ ایران تأکید داشت.
در خاطرات خانه زندگان قسمت بیست و پنجم اشاره نمودم که زنده‌یاد بیژن جزنی روآمدن آیت‌الله خمینی را در رأس جنبش مردم بعید نمی‌دانست. این وقتی است که خمینی در عراق تبعید بود. لابد تمایلات ارتجاعی آیات عظام و وزن و ثقل چنین تمایلاتی در درون دستگاه روحانیت بر او پوشیده نبود. 
بعدها شنیدم پشتیبانی حتی تاکتیکی از مسندنشینی روحانیت را رد می‌کند و در مورد مبارزینی که مارکسیسیت نیستند. گرچه گفته متحدین بالفعل و بالقوه ما هستند اما تأکید کرده که تکیه گاه آنان اقشار «خرده بورژوازی سنتی» و «بقایای بورژوازی ملی» است و در آینده بی اصطکاک نخواهیم بود. واقعش بیژن نسبت به مذهبی ها خیلی مثبت نگاه نمی‌کرد یا بهتر بگویم توهم نداشت. البته او ضد مذهبی نبود. غیر مذهبی بود.
...
اما او از یک سو پشتیبانی حتی تاکتیکی از مسند نشینی روحانیت را قبول نداشت و از سوی دیگر مخالفت امثال آیت‌الله‌ خمینی را با رژیم شاه تصدیق می‌کرد. امری که ظاهراً متناقض به نظر می‌رسید.
این تناقض بعدها (بعد از انقلاب بزرگ ضد سلطنتی) خود را در واکنش پیروانش هم نشان داد. در آغاز از شرکت و تأیید همه پرسی قانون اساسی و جمهوری اسلامی خودداری کردند، برای بیان نظراتشان در تلویزیون در آغاز، پشت به دوربین نشستند، اما بعد از ستیز با لیبرالیسم سیاسی و «جهان غرب»، به سازگاری با رهبری خمینی و استبداد دینی رسیدند و طی سال های ۶۱/۵۹ «اکثریت» آنان به سیاست پشتیبانی از «خط امام» یعنی همان مسند نشینی روحانیت روی آوردند که بیژن جزنی همه را از آن بر حذر داشته بود.
...
بیژن بر استقلال اندیشه و عمل چپ ایران تأکید داشت و به نوع رابطه حزب توده با «حزب کمونیست شوروی» هم انتقاد می‌کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیژن، گشاده رو و شاد بود
«سخت رو» در عنوان مقاله و در شعری که از مثنوی نوشته ام، ترشرو یا پُر اخم معنی نمی‌دهد. از قضا بیژن، گشاده رو و شاد بود. سخت رو در اینجا صفت مردان حق است.

سایت همنشین بهار 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook