پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Thursday 25th April 2024

 

 

المُنقِذُ مِنَ الضَّلال (شک و شناخت) / کتاب محمد غزالی

 
 
من اگرچه از نزدیکی محمد غزالی با خلفای ستمگر عباسی که باعث تطهیرشان می‌شد، سر در نمی‌آورم و همچنین می‌دانم شک‌ی که از آن یاد می‌کند، با شک دکارتی تفاوت دارد و مادون شاخ و شونه کشیدن‌های او در برابر فلاسفه زمانش هستم...
اما کتاب او «المُنقِذُ مِنَ الضَّلال» (شک و شناخت) را دوست دارم. نوع نگاه محمد غزالی،، براستی تأمل‌برانگیز است.
البته غزالی نمی‌گوید چگونه از شک آغاز کرد و به یقین رسید. پای الهامات الهی را پیش می‌کشد. بدیهی است او که کتاب «کیمیای سعادت» را هم نوشته، نگاه امثال دکارت را ندارد و در زمان خودش نمی‌تواند هم داشته باشد.
...
«المُنقِذُ مِنَ الضَّلال» اگرچه از جنس کتاب «تأملات» دکارت، نیست اما، به جهاتی با اندیشه‌های پاسکال، اعترافات ژان ژاک روسو، اعترافات لئون تولستوی و گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس شباهت دارد.
به نظر من نقطه منفی المُنقِذُ مِنَ الضَّلال این است که با انتقاد از فلسه یونان، به پر و پای ابن سینا و فارابی که به قول او در نقل فلسفه ارسطو، تلاش زیادی داشته‌اند، پیچیده‌ است و به آنان نسبت ناروا می‌دهد که زشت و بیجا است. 
...
به بخشی از کتاب مزبور نگاه کنیم. ارزش و معنای این جملات را وقتی به درستی درمی‌یابیم که دوران محمد غزالی (هشتصد - نهصد سال پیش) را در نظر بگیریم. جامعه‌ای که دچار «امتناع تفکر» است نباید جز وِرد و اوهام، محصولی داشته باشد.
غزالی بعد از اشاره به اینکه:
در درون خودم به پرس و جو پرداختم و آن را از علم‏ یقینى، تهی دیدم مگر در حِسّیات و ضروریات...می‌گوید: 
وأخذت تتسع للشک فیها وتقول : من أین الثقه بالمحسوسات، وأقواها حاسه البصر؟
نفس‌ من دامنه شک را به محسوسات کشید و گفت (آیا تو مطمئن هستی که آنچه می‌بینی واقعی است؟) چگونه به محسوسات مى‌‏توان اطمینان کرد در حالى که نیرومندترین آنها حس بینایى است و...؟
وهی تنظر إلى الظل فتراه واقفاً غیر متحرک، وتحکم بنفی الحرکه، ثم، بالتجربه والمشاهده، بعد ساعه، تعرف أنه متحرک
و انسان وقتى به سایه نگاه می‌کند(در بدو امر) آن را ساکن مى‌‏بیند در حالى که بعد از ساعتى تجربه و مشاهده می‌فهمد که (اشتباه کرده، سکونی در کار نیست و) متحرک است 
و تنظر إلى الکوکب فتراه صغیراً فی مقدار دینار، ثم الأدله الهندسیه تدل على أنه أکبر من الأرض فی المقدار. و هذا وأمثاله من المحسوسات یحکم فیها حاکم الحس بأحکامه، ویکذبـه حاکم العقل ویخونـه تکذیباً لا سبیل إلى مدافعته
و به ستارگان مى‏‌نگرد و آنها را کوچک مى‌‏بیند و بعد به دلایل ریاضی مى‏‌فهمد که از کره زمین بزرگتر هستند.  این نمونه و نمونه‌های دیگر بیانگر این است که داوری عقل، حکم حس را رد مى‏‌کند. 
فقلت:...لا ثقه إلا بالعقلیات التی هی من الأولیات، 
پس با خودم گفتم جز به عقلیت اولیه نشاید اعتماد کرد،
کقولنا: العشره أکثر من الثلاثه، والنفی والإثبات لا یجتمعان فی الشیء الواحد، والشیء الواحد لا یکون حادثاً قدیماً، موجوداً معدوماً، 
مانند اینکه عدد ده از عدد سه بزرگتر است و اجتماع نفى و اثبات ممکن نیست. و شیئى واحد نمى‌‏تواند در آن واحد، حادث و قدیم، یا موجود و معدوم، یا واجب و محال باشد. 
واجباً محالاً. فقالت المحسوسات: 
اما محسوسات به زبان‌(بی زبانی) مى‏‌گفتند:
بم تأمن أن تکون ثقتک بالعقلیات کثقتک بالمحسوسات؟ وقد کنت واثقاً بی، فجاء حاکم العقل فکذبنی، ولولا حاکم العقل لکنت تستمر على تصدیقی، 
از کجا که اعتماد تو بر عقلیات (و بدیهیاتی که فکر می‌کنی قطعی است) مثل اطمینانت به محسوسات نباشد؟
تو به آنچه من گفتم ایمان داشتى اما عقل آمد و با تکذیبش(فاتحه) آن ایمان(سست) را خواند. یعنی اگر عقل پا پیش نمی‌گذاشت تو همچنان بر تصدیق من مستمر بودى. 
فلعل وراء إدراک العقل حاکماً آخر، إذا تجلى، کذب العقل فی حکمه، کما تجلى حاکم العقل فکذب الحس فی حکمه، وعدم تجلی ذلک الإدراک، لا یدل على استحالته
روی همین حساب، چه بسا وراء ادراک عقل هم، داور دیگرى باشد که، اگر ظاهر شود حکم عقل را به چالش بگیرد. 
فتوقفت النفس فی جواب ذلک قلیلاً، وأیدت إشکالها بالمنام، 
پس نفس در پاسخ گیر کرد و موضوع خواب و رؤیا(هم) اشکال را تأیید نمود، 
وقالت: أما تراک تعتقد فی النوم أموراً، وتتخیل أحوالاً، وتعتقد لها ثباتاً واستقراراً، ولا تشک فی تلک الحاله فیها، ثم تستیقظ فتعلم أنه لم یکن لجمیع متخیلاتک ومعتقداتک أصل وطائل؟ 
حس گفت ببین مگر در خواب حوادثی بر تو نمی‌گذرد که آنها را ثابت و مستقر مى‌پندارى و (در دیدن آنها در خواب) تردید هم نمی‌کنی؟ ولى چون بیدار مى‏‌شوى مى‌‏بینى که هیچیک از آن تخیلات و معتقدات تو را اصلى و حقیقى نبوده؟ مگر نه؟
فبم تأمن أن یکون جمیع ما تعتقده فی یقظتک بحس أو عقل هو حق بالإضافه إلى حالتک[التی أنت فیها] ؛ لکن یمکن أن تطرأ علیک حاله تکون نسبتها إلى یقظتک، کنسبه یقظتک إلى منامک، وتکون یقظتک نوماً بالإضافه إلیها!
پس(بگو ببینم) چطوری مطمئن هستی که تمام آنچه در بیدارى به حس و عقل معتقد شده‏‌اى (و قطعی می‌پنداری)، فقط نسبت به این حالت صدق نکند و حالت دیگرى نباشد که اگر بر تو عیان گردد همه معتقدات حسى و عقلى تو نسبت به آن، توهمات و خیالات بى حاصل باشد؟...
 
 

 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 

 

 

 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook