دوشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۴ / Monday 14th July 2025

 

 

رویدادهای دو قرن پیش در رابطه با فلسطین و اسرائیل
تاریخ، از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز نشده‌است 

سلام بر شما خانم‌ها و آقایان محترم؛ دوستان خردمند و دردمند. این بحث به مهم‌ترین رویدادهای دو سدهِ پیش در رابطه با فلسطین و اسرائیل اشاره دارد. اگرچه از جنگ جهانی دوم به این سو مسائل خاورمیانه در کانون اخبار جهان است، اما سطح عمومی درک ما از تاریخ شکل‌گیری قضیه فلسطین و جنبش صهیونیسم  Zionism (که برای یهودیان حُکم یک جنبش ملی را دارد) مطلوب نیست. داده‌های غلط فَت و فراوان است و متاسفانه آنچه را تأئید یا محکوم می‌کنیم، بدرستی نمی‌شناسیم. در پایان این بحث به واقعه ۷ اکتبر ۲۰۲۳، هم اشاره می‌شود، عملیات شبه‌نظامیان حماس، و پس‌لرزه‌های آن - جنگ الگوریتم‌ها و هوش مصنوعی. از آنجا که نباید مثل یک تک تصویر روی روز واقعه متمرکر شویم، باید به ریشه‌ها برویم، گذشته‌ای که پیش‌درآمد اکنون است و آنچه از سال ۱۹۱۷ به بعد روی داده را هم ببینیم. از اعلامیه بالفور Balfour Declaration به بعد که انگلیس متعهد شد در منطقه فلسطین کشوری یهودی ایجاد کند،

در آغاز اشاره به نکات زیر، ضروری است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  • من گرچه با ستم و اشغالگری زاویه و فاصله دارم اما نه ضد یهود بوده و هستم، نه ضد اسرائیل. یهودیان از گذشته‌های دور در زادگاه من گلپایگان نیز سکونت داشته‌اند و در میانشان انسانهای شریف کم نبود. یهودیان از دو تیرۀ اشکنازی و سفاردیک هستند. بیشتر یهودیان گلپایگان، اشکنازی و از تبار خزران بودند. ساکنان پادشاهی خزران واقع در شمال دریای خزر در سده دهم میلادی به یهودیت گرویدند و بعدها به دلایل تاریخی عازم کشورهای اروپایی شدند و جامعه یهودیان اروپا - اشکنازی - را تشکیل دادند.
  • یهودیان همه از جنس ایتامار بن گویر، آریل شارون و یوآف گالانت و اسموتریچ و نتانیاهو نیستند. امثال ریچارد فاینمن، بوریس باسترناک، نیلز بور، آلبرت اینیشتاین، گیدئون لِوی، ایلان پاپه و یهودی منوهین هم یهودی بودند.
  • صهیونیسم فقط بار منفی ندارد و برخلاف تصور، ساخته و پرداخته انگلیسی‌ها و غیر انگلیسی‌ها نیست. روشنفکران و متفکران قوم یهود، از گذشته‌های دور، در اندیشه ایجاد سرزمینی با ایده برگشت به سرزمین موعود بودند. جنبشی که توانست قوم پراکنده یهود را متقاعد سازد تا به سمت بیابان‌های خشک و بی آب و علف مهاجرت کند، همین نهضت صهیونیسم بوده‌است. صهیونیسم برای یهودیان به منزله یک جنبش ملی است. اما افسوس... این جنبش که نامش را از کوه صهیون (آرامگاه داوود نبی) گرفته بود و در آغاز آنتی‌تز یهود‌آزاری‌ها در روسیه تزاری و لهستان و...بود، آلوده به بیداد شد و ستمدیدگان دیروز به جلد ستمگر درآمدند و در حوادثی چون دیریاسین یا صبرا و شتیلا... روی دیگر خود را نشان دادند.
  • جنگ حماس و حزب الله، با اسرائیل جنگ ما نیست، بویژه که ریشه دواندن ارتجاع و عقب ماندگی را در پی خواهد داشت و نیروهای ترقی‌خواه را در فلسطین و اسرائیل در منگنه قرار خواهد داد و خروجی آن رشد تحجر و بنیادگرایی، و گردابی است که همه منطقه را درخود فرو برده، میهن ما را هم به دام بلا خواهد انداخت. بویژه که استبداد زیر پرده دین، پشت آن است که دشنه را به مصاف دلیل می‌فرستند.همانها که در اسیرکشی سال ۶۷، بهترین فرزندان مردم را به دار شقاوت کشیدند. با جنگ مزبور که هر طرف در پی «شستن خون با خون است»،   در فلسطین ایده‌های امثال ابوایاد به محاق خواهد رفت و در اسرائیل گرایشات نژادپرستانه و طرد آموزش‌های نخستین صهیون سوسیالیستی، عادی خواهد شد.
  • نبرد فلسطین و اسرائیل که در سایه‌روشن‌های اسطوره و تاریخ نقش بسته، به‌ هزاره‌های دور تاریخ، و به باورهای شبه دینی و نبوت‌های مخدوش که عهد عتیق هم از آن یاد کرده راه می‌بَرد. آنطور که از تورات بر می‌آید، عهد خداوند... با بنی‌اسرائیل این است که این زمین را از نیل تا فرات به آنان بخشیده‌است. «هر جائیکه کف پای شما بر آن گذارده شود، از آن‌ شما خواهد بود، از بیابان لبنان، و از نهر فرات، تا دریای غربی حدود شما خواهد بود و هیچکس یارای مقاومت با شما نخواهد داشت. زیرا یهوه خدای شما ترس و وحشت شما را بر تمامی زمین که بر آن قدم می‌زنید مستولی خواهد ساخت». (سفر پیدایش باب شانزدهم و... کتاب تثنیه باب ۱۱ آیه ۲۴ و ۲۵)
  • از سوی دیگر گفته می‌شود که محمدبن‌عبدالله با یهودیان در صدر اسلام پیمان بست، اما نهایتاً دبّه در آورد و به محض این که قدرت گرفت، جهتِ قبله را تغییر داد و آن را از مسجد الاقصی به طرف کعبه برگرداند و ادعا می‌شود وی با این عمل به اقوام و قبایل یهود پیام داد که باید منتظر روزهای سخت باشند...
  • اگر از منظر اعتقادات به اصطلاح دینی نگاه کنیم، صلح اسرائیل با فلسطینیان نباید چیزی جز تسلیم بی‌قید و شرط و بندگی فلسطینیان در برابر اسرائیل باشد. همه‌ی این موجودات مزاحم را همان‌گونه که یهوه امر فرموده باید قلع و قمع کرد.
  • توجه داشته باشیم که مناقشه فلسطین و اسرائیل در اصل بر سر «زمین» است. هرچند مذهب هم در تعریف هویت طرفین دعوا نقش دارد و بعضی یهودیان برای توجیه ادعاهای ارضی‌شان بر این سرزمین به پیشینه مذهبی متوسل می‌شوند، اما اصل دعوا مذهبی نیست.

از اینجا به بعد به مهم‌ترین وقایع دو قرن پیش در رابطه با فلسطین و اسرائیل اشاره می‌کنم تا برسیم به ۷ اکتبر ۲۰۲۳. باید به ریشه ها برویم. نمی‌توان با تکرار چند واژه تروریست و وحشی، از سلسله عواملی که به آن واقعه شوم  انجامید، گذر کرد و به دام ژورنالیسم مبتذل سیاسی افتاد که معمولاً از دانش سیاسی تهی است. باید به ریشه ها رفت. حتی در یک بیماری ساده، وقتی به طبیب مراجعه می‌کنیم، وی از سابقه آن می‌پرسد که چه شد این اتفاق افتاد.. حقیقت تاب مستوری ندارد و در بند این نیست که به نفع کیست. من در بند تصویر دیگران از خودم، همچنین در پی تأیید عمومی طرز تفکر خویش نبوده و نیستم، هیچ ابایی ندارم در بیان امرواقع، حرفی را بزنم که مرتجعین هم زده و می‌زنند. از این بظاهر همانندی، مرعوب نمی‌شوم.

 


 

  1. یهودیان در طول تاریخ، جور زیاد کشیده‌اند. از سال ۷۰ میلادی (آغاز آوارگی بزرگ یهودیان) تا دوران سده‌های میانی به ویژه در مرحله‌ی پسین آن نمونه‌های فراوانی از یهود آزاری (از سوی مسیحیان) دیده شده‌است.
  2. در اروپا بویژه در قرون وسطی به یهودیان پیله می‌کردند. گاه بر روی لباس‌هایشان یهودانه (ستاره پارچه‌ای) می‌چسباندند تا از دیگران مشخص باشند. اگر طاعون و وبا می‌آمد، چُو می‌انداختند که زیر سر یهودیان است. یهودیان را به عنوان قاتلین حضرت عیسی و آزاردهنده حواریّون، جا می‌زدند. شبه‌کشیشان مرتجع زیر پای رهبران متعصب اروپا می‌نشستند و یهودیان را از کشور و قلمرو خود بیرون می‌کردند.
  3. شمار زیادی از یهودیان در قرن سیزدهم از انگلستان، در قرن چهاردهم از فرانسه، و در ۱۴۹۲ از اسپانیا، و از جمله از ساردنی، سیسیل و ناپل اخراج شدند.
  4. لشکریان صلیبی پیش از آن که به فلسطین برسند و به نبرد با مسلمانان بپردازند، سر راه خودشان یهودیان را هم اذیّت می‌کردند.
  5. پایان دوران تعصب‌های دینی نیز، پایان یهود آزاری نیست. گوئی تمامی یهودیان عالم، موذی، مال‌اندوز، طلافروش، رباخوار و استثمارگرند. کسانی چون «شارل فوریه» و «پرودن» نیز که با سرمایه‌داری‌ مخالف بودند و این مخالفت را در قالب یک بدیل سوسیالیستی رمانتیک عرضه می‌کردند، سرمایه‌د‌اری و یهودیت را از یک خانواده می‌دانستند.
  6. یهودستیزی در جوامع اروپایی از دوران‌های بسیار دور رواج داشته‌است. در سال‌های ١٨١٩ و ۱۸۳۰، شورش‌ بر ضد یهودیان شدت گرفت.
  7. در سال ١٨٨١ سوءقصد به تزار الکساندر دوم در روسیه و هرج ‌و‌ مرج و مشکلات بعدی آن، به فساد مالی یهودیان نسبت داده شد و در اثر حملات مردم به آنان، خیلی‌ها کشته شدند.
  8. در سال ١٨٩٤، محاکمه‌ی افسر یهودی‌تبار ارتش فرانسه به نام آلفرد دریفوس Alfred Dreyfus بر سر زبانها افتاد و تأثیر مهمی روی تئودور هرتزل בנימין זאב הרצל (روزنامه‌نگار اطریشی ـ مجاری) گذاشت. بعدها معلوم شد دریفوس بیگناه است.
  9. برخورد جمعیت ناظر بر مجازات دریفوس به جرم جاسوسی و فریاد‌های «مرگ و بازهم مرگ بر یهود»، برای هرتزل تکان‌دهنده بود و او را در خود بُرد. دو سال بعد از محاکمه دریفوس و در آستانه دوره امپریالیزم، هرتزل کتاب «دولت یهود Der Judenstaat را نوشت. وی در این کتاب ایده تشکیل دولتی یهودی را بطور جدی مطرح کرد. البته بررسی تشکیل یک کشور یهودی به سال‌ها قبل از انتشار این کتاب برمی‌گردد و در مقدمه‌ی آن هم اشاره شده که اندیشه‌ی چنین دولتی یک ایده‌ی جدید نیست.
  10. در سال ۱۸۹۷ سازمان جهانی صهیونیسم ایجاد شد و برپایی اولین کنگره آن در «بازل» Basel سوییس در دستور کار قرار گرفت.
  11. جنبش صهیونیسم بعد از تلاش سیاسی فراوان و رایزنی با کشورهای مختلف، همراهان خودش را در جمعی از سیاستمداران بریتانیایی یافت. هدف اصلی جنبش صهیونیسم ایجاد کشور یهودی بود و نباید تامین منافع دولت‌های دیگر را منشاء ایجاد آن دانست.
  12. با تأکید روی ارتباط تاریخی بین یهود و فلسطین و رجوع حضرت موسی در ١١٠٠ قبل از میلاد به فلسطین و سکونت یهودیان در آن‌جا و... ــ سرزمینی که باید یهودیان در آن اسکان کنند، در دستور کار گذاشته شد.
  13. از میان اوگاندا و آرژانتین و سوریه و آمریکا و... قرعه به نام فلسطین افتاد! پس از آن، شماری از حاخام‌های یهودی درانداختند: کشور یهود چند هزار سال پیش با خروج بنی‌اسرائیل از سرزمین بردگی مصر به رهبری موسی کلیم‌الله برپا شده و حضرت داوود و حضرت سلیمان، بیت‌المقدس یهود را برپا کردند و اورشلیم را ساختند.
  14. بیت المقدس (بیت همیقداشا) تپه بزرگی در شرق اورشلیم است و گرچه مسجد الاقصی و مسجد قبة الصُخرة (معروف به مسجد عمر بن الخطاب)، در آن محل قرار دارد، اما نیابشگاه مرکزی یهودیان نیز آنجا بوده‌است. در تپه صیون Mount of Zion
  15. سران قوم یهود به کمک سلطان عبدالحمید عثمانی چشم دوختند که خانه‌ای (دولتی) مستقل برای آنان در فلسطین برپا سازد. صحبت از دورانی است که فلسطین در تملک دولت عثمانی بود.
  16. به منظور خرید زمین در فلسطین(۱۹۰۱) صندوق ملی یهود با رهبری تئودور هرتزل، تشکیل شد. بی‌توجه به این واقعیت که مالکیت، به معنی حاکمیت نیست. سال ۱۹۰۹ شهر تل‌آویو به دست یهودیان بنا گردید.
  17. با جنگ جهانی اول (که از ۲۸ ژوئیهٔ ۱۹۱۴ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی رخ داد)، بریتانیا در مبارزه علیه حکومت عثمانی به همکاری با اعراب نیازمند شد. داستان لورنس عربستان که فیلمی هم از روی آن ساخته شده مربوط به همین زمان است. ماموریت وی به‌عنوان یک افسر انگلیسی آموزش و یاری مبارزین عرب در جنگ با حکومت عثمانی بود.
  18. سال ۱۹۱۵ بین ‌کمیسر عالی بریتانیا در مصر، هانری ماک ماهون Sir Henry McMahon‏ و شریف حسینSharif of Mecca رهبر انقلاب عربی علیه عثمانی‌های ترک، نامه رد و بدَل شد. شریف حسین، اعراب را علیه امپراتوری عثمانی بسیج کرد تا در عوض، انگلستان لطف کند حکومت سرزمین‌های عرب را به ایشان واگذار نماید!
  19. انگلستان به شریف حسین وعده سر خرمن (استقلال سرزمین‌های عربی) داد اما پشت سر او، با فرانسه رویهم ریخت تا کشورهای عربی را بین خودشان تقسیم کنند.
  20. سال ۱۹۲۰، آمریکا، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و ژاپن در شهر سانرمو، ایتالیا در کنفرانسی که از ۱۹ تا ۲۶ آوریل همان سال تشکیل شد، در مورد سرزمین‌های تحت قیمومت تصمیم گرفتند و بریتانیا قیمومت فلسطین را پذیرفت.
  21. با سقوط امپراتوری عثمانی، سر و کله انگلیسی‌ها در فلسطین، بیش از پیش، پیدا شد!
  22. طی معاهده پنهانی سایکس ـ پیکو Sykes-Picot Agreement در سال ۱۹۱۶ قلمرو خاورمیانه بین دو کشور انگلیس و فرانسه مشخص شد. لبنان و سوریه به فرانسه رسید. عراق و اردن و مصر و فلسطین به انگلیس و البته به شریف حسین هم چیزی نماسید!
  23. اعراب که به وعده‌های نماینده‌ی بریتانیا، هانری ماک ماهون، دلخوش کرده بودند، رودست ‌خوردند و با روشدن محتوای قرارداد سایکس ـ پیکو (توسط لنین). اعراب بیش از پیش به دولت بریتانیا ظنین شدند و آثار این سوءظن برای یک دوره‌ی طولانی بر وعده‌های بریتانیا سایه ‌افکند
  24. در اعلامیه بالفور Balfour Declaration در سال ۱۹۱۷ انگلیس متعهد شد در منطقه فلسطین کشوری یهودی ایجاد کند، البته ادعا می‌شد منظور از establishment of a Jewish state (تأسیس یک دولت یهودی) در اعلامیه‌ی بالفور کشور مستقل یهودی نیست.
  25. در نامه بالفور به «لرد روتچیلد» از یهودیان ثروتمند انگلیس، تصمیم دولت بریتانیا برای تشکیل دولت یهود در فلسطین اینگونه اعلام شده بود: «دولت اعلیحضرت، به برپایی یک وطن ملی برای یهودیان به نظر مساعد می‌نگرد و حداکثر توان و سعی خود را جهت ایجاد تسهیلات لازم و تحقق به این هدف مبذول می‌دارد، این نکته به طور کامل قابل درک است که هیچ چیز نباید اسباب نقض حقوق مذهبی و اجتماعی جوامع غیر یهود در فلسطین را فراهم آورد، یا حقوق سیاسی و موقعیت اجتماعی یهودیان در سایر کشورها را خدشه‌دار سازد.»
  26. یک تمبر پستی با نام اسرائیل توسط نخستین نماینده انگلیس در فلسطین که بین سالهای ۱۹۲۵-۱۹۲۰ این سمت را در اختیار داشت، رواج یافت.
  27. عکسی تقلبی هم از پرچم ستاره‌ی داوود بر فراز قبة الصُخرة (معروف به مسجد عمر بن الخطاب)، منتشر شد و خشم اعراب را برانگیخت و نزاع‌های خونین‌ دهه‌ی ١٩٣٠ که تلفات فراوانی از هر سه طرف (اعراب، یهودیان، و بریتانیا) برجای گذاشت، زمینه چینی شد.
  28.  گفته می‌شود ۲۴ آگوست ۱۹۲۹، در شهر هبرون (الخلیل)، اعراب و یهودیان با هم گِل‌آویز شدند و برخی از یهودیان مدعی هستند عرب‌ها به کنیسه‌شان حمله کردند و شماری کشته شدند.
  29. سرکوب جنبش عزالدین قسام و مقاومت امثال حاج امین‌الحسینی، عبد القادر حسینی، حسن سلامه و...، مقدمه تقسیم سرزمین فلسطین به دو بخش یهودی و فلسطینی را فراهم کرد.
  30. لبخند‌زدن به ظالم اگر در راستای احقاق حق باشد، مذموم نیست اما، متاسفانه امثال حاج امین‌الحسینی در دافعه به قول خودشان صهیونیست‌ها، پلیدی فاشیست‌ها را ندیدند و به هیتلر هم نزدیک شدند.
  31. آمریکا و انگلستان برای مهاجرت قوم یهود به فلسطین و اختصاص بخشی از این سرزمین به یهودیان، تمایل نشان دادند. اعراب که اسیر مناسبات پیش سرمایه‌داری و یوغ استبداد بودند، در برابر تهاجم غرب و سیاست مهاجرت یهودیان کاری از پیش نبردند و خرید املاک فلسطینی‌ها به قیمت مفت، در دستور کار یهودیان قرار گرفت.
  32. ترومن رئیس جمهور آمریکا به «کلِمِنت اتلی» Clement Attlee رهبر حزب کارگر انگلستان نامه نوشت که درهای فلسطین را به روی یهودیان آواره آلمان باز کند. درواقع بیم شکست در مبارزات انتخاباتی ایالت یهودی نشین نیویورک، ترومن را به تپ و لپ انداخت و سعی می‌کرد دل یهودیان را بدست آورَد.
  33. ارنست بِوین Ernest Bevin وزیر امور خارجه‌ی بریتانیا به سفیر آن کشور در ایالات متحده، نامه نوشت و یادآور شد بریتانیا با سیاست آمریکا در پشتیبانی از صهیونیسم موافق نیست. در آن نامه آمده بود: «بازی کردن با احساساتی که ریشه در نژادپرستی دارد و فقط به قصد کسب پیروزی در انتخابات صورت می‌گیرد، سبب می‌شود تا همه‌ی پافشاری‌ها و علاقه‌مندی‌هایی که آمریکایی‌ها برای انتخابات آزاد در سایر کشورها صورت می‌دهند، نمایشی مضحک و خنده‌آور جلوه‌گر شود.
  34. سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵، تز حزب نازی در آلمان، مُتکّی بر برتری به‌اصطلاح ذاتی ژرمن بود و هیتلر و اجتماع مریدانش به دنبال ایجاد جامعه‌ای بودند که در آن جایی برای یهودیان و نژاد به قول آنها پَست نباشد.
  35. یهود آزاری، بخش عمده‌ای از سیاست حکومت آلمان طی سالهای مذکور بود. گفته می‌شود یهودیانی که در ورشو و کراکو و... و فرانکفورت و برلین و آمستردام و اتریش و شهرهای مختلف اروپائی زندگی می‌کردند آب خوش از گلویشان پائین نمی‌رفت و تحت تعقیب بودند.
  36. توجه داشته باشیم که دلیل خصومت هیتلر با یهودیان، موقعیت اجتماعی آنان بوده و نه اعتقاد دینی‌شان. اینکه هیتلر یهودیان را به خاطر یهودی بودن آنها کشت و اروپا از یهودیان به دلیل یهودی بودن آنها متنفر بود، همه واقعیت نیست.
  37. به اعتقاد کارل مارکس، که خودش یهودی بود «خصومت با یهودیت به عنوان یک دین نبود، بلکه به خاطر نقش اجتماعی آن بود.» درواقع دلیل مخالفت اروپاییان با یهودیان «به پول و دریافت ربا و امثال این ارتباط داشت.»
  38. از نظر هیتلر، یهودیان دست به خرابکاری زده و یکی از عوامل شکست آلمان در جنگ جهانی اول بودند. بعبارت دیگر مسئله اصلاً به یهودیت و یهودی‌ستیزی مربوط نبود.
  39. بماند که فّن تأمین هزینه جنگ از راه تبدیل دارائی‌های خصوصی به قرضه دولتی، و تبدیل اجباری ثروت‌های یهودیان به قرضه‌های دولتی از سال ١٩٣٨در آلمان به کار گرفته می‌شد.
  40. رویدادهای گوناگون باعث شد تقسیم سرزمین فلسطین به دو بخش یهودی و فلسطینی علنی شود.
  41. مهاجرت روزافزون یهودیان با کمک مالی آژانس یهود به فلسطین آغاز شد، قدرت‌گرفتن ناز‌ی‌ها در آلمان و آغاز یهودکُشی هم بعدها نقش مهمی در مهاجرت یهودیان بازی کرد.
  42. ماجرای غم‌بار هولوکاست و ستم نازی‌ها به یهودیان، مانع شد تا روشنفکران اروپایی پشت ورق را هم بخوانند و هیچ کس به مُخیله‌اش هم راه نداد که در آینده دولت اسرائیل در عمل دست دراز شده امپریالیزم خواهد شد. هولوکاست، از واژه یونانی ὁλόκαυστον، هلوکاستون (همه‌سوزی) گرفته شده و در عبری «شوآ» השואה، به معنی «فاجعه» است.
  43. با شروع جنگ جهانی دوم و حضور قدرت نوظهور آمریکا در صحنه سیاسی خاورمیانه، نفوذ قدرت‌های استعماری سابق (انگلستان و فرانسه) کمتر شد. آمریکا کوشید جاپای خود را محکم کند، تا خاورمیانه و نفت آن را که منبع حیاتی پس از جنگ به شمار می‌آمد، تحت سیطره و کنترل خود درآورد.
  44. کم کم اعراب به اشغال سرزمین‌شان واکنش نشان دادند و ایرگون ארגון (تشکیلات نظامی در سرزمین اسرائیل) که از ۱۹۴۳، مناخم بگین (اولین نخست‌وزیر اسرائیل از حزب لیکود) رهبرش بود - خط و نشان کشید و سرکوب اعتراض اعراب برنامه‌ریزی شد. مقامات بریتانیا از دههٔ ۳۰ آیرگون را به عنوان «گروهی تروریستی» می‌شناختند
  45. ایرگون سازمان هگانا را به سازشکاری متهم کرده، خواستار نشان دادن شدت عمل در برخورد با اعراب فلسطینی و نیز حکومت قیم بریتانیا علیه مهاجرت یهودیان به اسرائیل شد و خود به انجام عملیات چریکی علیه آنان روی آورد.
  46. دو تا از مخرب‌ترین عملیات‌ ایرگون، بمب‌گذاری هتل شاه داوود در سال ۱۹۴۶ و دیگری کشتار دیر یاسین بود که در آن، ۱۰۷ روستایی عرب، از جمله زنان و کودکان را کشتند. انفجار هتل شاه‌داوود، مرکز اداری بریتانیا در بیت‌المقدس (در سال ۱۹۴۶)، ٩١ کشته برجای گذارد اما، حجم تبلیغات اشغالگران آینده، چنان قوی بود که توانست این عمل را به ماموران انگلیسی نسبت دهد و ریشه‌ی آن را در تمایلات یهودستیزی دولت و ماموران بریتانیا تبلیغ کند!
  47. با تصمیم انگلیس برای محدود‌کردن مهاجرت یهودیان، حملات تروریستی ایرگون، علاوه بر اعراب متوجه نیروهای انگلیس نیز شد. در برخی از این موارد، سربازان بریتانیایی به گروگان گرفته شدند و بعضاً به قتل رسیدند.
  48. در جولای ١٩٤٧ اعدام دو گروهبان انگلیسی به دست تروریست‌های ایرگون و انتشار تصاویر آن، افکار عمومی بریتانیا را به شدت تحریک نمود و بریتانیا را در آستانه‌ی یک خشونت داخلی بر ضد یهودیان قرار داد.
  49. از نوامبر ١٩٤٧ به مدت شش هفته، تنها در بیت‌المقدس بیش از ۱۰۰۰ عرب، ۷۰۰ یهودی، و ۱۰۰ بریتانیایی کشته شدند، به‌طور متوسط ٤٦ نفر در روز.
  50. گفته می‌شود عملیات ایرگون، و دیگر جوخه‌های یهودی فقط به قصد پاسخ و انتقام نبود، بلکه بعضاً با هدف راندن اعراب از مناطق مشخص در راستای پاک‌سازی قومی صورت می‌گرفت.
  51. بعدها انگلیس، که برخلاف تصّور، همیشه و در همه حال پشت و پناه یهودیان نبود، قضیه فلسطین و دولت یهود را به سازمان ملل سپرد.
  52. سپتامبر ۱۹۴۷ سازمان ملل قطعنامه مهم ۱۸۱ را (تقسیم‌بندی سرزمین فلسطین به دو بخش عرب و یهودی) تصویب کرد که دلخوری سران آژانس یهود را در پی‌داشت. برای اینکه فقط به بخشی از فلسطین (نه تمام آن) رسیده بودند. ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷؛ در مجمع عمومی سازمان ملل، قطعنامه‌ای تصویب شد که عنوانش این بود: Partition Plan for Palestine طرح تقسیم فلسطی. یعنی همانزمان نیز، «فلسطین»ی بوده که بنا بر قطعنامه ۱۸۱، قرار بر تقسیم آن (به دو کشور یهودی و عرب) گرفته شده‌است. با این که جمعیت عرب فلسطین دو برابر جمعیت یهودی بود، قطعنامه مورد بحث، ۶۲٪ از زمین‌ها را به کشور یهودی تخصیص داد. رژیم پادشاهی ایران به قطعنامه ۱۸۱ رأی موافق نداد و نمایندگان کشور ما در آن زمان (نصرالله انتظام، منصور عدل، نورالدین کیا) در مجمع عمومی سازمان ملل متحد هشدار دادند که با این طرح، وطن ملی برای یهودی‌ها درست نخواهد شد، و جهان شاهد اجاقی خواهد بود که زیر خاکسترش همیشه آتشی مشتعل، خاورمیانه و صلح عالم را تهدید می‌کند.
  53. در دوران قیمومتِ بریتانیا (۱۹۲۰–۱۹۴۸)، تمام منطقه با نام «فلسطین» خطاب می‌شد. نام اسرائیل پیشنهاد داوید بن گوریون بود. گفته می‌شود در کتاب مقدس، نام سرزمین اسرائیل برای اشاره به منطقه پادشاهی اسرائیل؛ و «بنی اسرائیل» برای اشاره به کل قوم یهود استفاده شده‌است.
  54. در می ‌۱۹۴۸ نیروهای انگلیس از فلسطین خارج شدند و آژانس یهود به رهبری «بن گوریون» تشکیل دولت اسرائیل را اعلام کرد و «حییم وایزمن» به عنوان اولین رئیس‌جمهور اسرائیل انتخاب شد. دوران ریاست‌جمهوری وایزمن تا زمان مرگش در سال ۱۹۵۲ ادامه یافت.
  55. وایزمن برخلاف برخی رهبران عرب، با سازوکار سیاسی در ممالک پیش‌رفته آن زمان آشنایی داشت و برای پیش بردن دولت یهود به هر دری می‌زد. او برای همین منظور در خط استحکام روابط و چانه‌زنی با سیاستمداران بریتانیا رفت. می‌فهمید که با توجه به توافق سایکس-پیکو، سرنوشت چنین هدفی عمدتاً به سیاست‌های آینده‌ی بریتانیا مربوط است. وایزمن بر خلاف مُفتی اورشلیم و امثال امین‌الحسینی که بدون درک معنای دقیق کلمات، انشاالله و بحول‌الله و توکل‌علی‌الله از زبان‌شان نمی‌افتاد، کار را به امان خدا وانمی گذاشت.
  56. وایزمن بعد از اعلامیه بالفور، دلخور شد و گفت: «بالفور موضوع حقوق اجتماعی و مذهبی ساکنان فعلی غیریهود را جوری مطرح می‌کند که انگار یهود اهداف احتمالی ستمگرانه دارند...» البته وی در مخیله‌اش هم نمی‌گنجید که روز و روزگاری زحماتش به باد می‌رود و صهیونیسم، از معنای اصلی آن و جنبش علیه بیدادگری تهی می‌شود.
  57. یازده دقیقه بعد از اعلامیه بن گوریون، امریکا دولت اسرائیل را به رسمیت شناخت. ۱۷ می ‌۱۹۴۸ شوروی سابق نیز همین کار را کرد.
  58. اعلام موجودیت دولت اسرائیل، حمله کشورهای عرب همسایه، به آن را بدنبال داشت. هجوم اعراب به دست نیروهای نظامی تازه شکل گرفته اسرائیل دفع شد و حدود ۷۰۰ هزار عرب از سرزمین‌های فلسطینی آواره شدند.
  59. با پایان‌گرفتن حضور مصر در نوار غزه، کرانه باختری و شرق اورشلیم به تصرف اسرائیل درآمد که این دست‌اندازی، بیش از قلمرو پیش‌بینی شده در پیشنهاد سازمان ملل و قطعنامه مهم ۱۸۱ بود که جلو تر اشاره شد.
  60. از آن پس، مجموعه‌ای از درگیری‌های نظامی بین نیروهای اسرائیلی و کشورهای عرب رخ داد که جنگ ۱۹۴۸، جنگ ۱۹۵۶، جنگ شش‌روزه ۱۹۶۷ و جنگ یوم کیپور ۱۹۷۳ مهم‌ترین آن‌ها بودند و هم اکنون نیز ادامه دارد.
  61. سال ۱۹۶۴ سازمان آزادیبخش فلسطین(ساف) تأسیس شد که فراز و نشیب‌های بسیار طی کرد...
  62. سال ۱۹۶۷، اسرائیل در جنگ شش روزه همسایگان عربش را شکست داد. در پایان آن جنگ، کرانه غربی(باختری) رود اردن(شامل نیمه شرقی بیت‌المقدس)، نوار غزه و بلندی‌های جولان را هم اشغال کرد. اسرائیل بی‌اعتنا به قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت که در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۷ تصویب شد، با حمایت آمریکا، انگلیس و فرانسه نه تنها از اراضی که اشغال کرده بود، عقب‌نشینی نکرد بلکه برای تقویت حاکمیت خود در این اراضی، به ساختن شهرک‌های یهودی‌نشین در مناطق فلسطینی پرداخت. بعدها خانم «گلدا مئیر»(سیاست‌مدار اسرائیلی که از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ نخست‌وزیر این کشور شد)، اشغال فلسطین را یک شایعه تلقی کرد و اعلام داشت که «اسرائیل دولت خود را در سرزمینی بدون مردم بنا نهاده‌ و در آنجا اصلاً چیزی بنام ملت فلسطین وجود نداشته‌است»!
  63. اسرائیل شبه جزیره سینا را نیز اشغال کرده بود اما بعد طی معاهده‌ی صلحی که با مصر داشت این منطقه را به مصر باز گرداند. بخشی از این مناطق اشغالی به ویژه بلندی‌های جولان و بیت‌المقدس شرقی ضمیمه اسرائیل شد. بقیه کرانه باختری هم از اشغال نظامی دور نماند
  64. ۲۱ مارس ۱۹۶۸ نیروهای اسرائیلی با گذشتن از رود اردن با هدف از بین بردن گروه‌های مقاومت تازه تشکیل‌شده میان فلسطینیان وارد روستای کرامه شدند و خیلی‌ها را به قتل رساندند. اشغالگران خودشان نیز کشته دادند و ناچار به عقب‌نشینی شدند. نبرد کرامه عملاً به پیروزی سازمان آزادیبخش فلسطین انجامید و افکار عمومی دنیا شبیخون اسرائیل به آن روستا را محکوم کرد.
  65. در خلال سپتامبر ۱۹۷۰ تا ژوئیه سال بعد، سازمان آزادیبخش فلسطین از اردن اخراج شد. در جریان رخدادهای سپتامبر سیاه (جنگ داخلی اردن)، سازمان آزادیبخش فلسطین در لبنان مستقر شد و عملیات علیه اسرائیل از خاک لبنان ادامه داشت. (۱۹۷۰)
  66. سال ۱۹۷۲ غَسّان کَنَفانی، نویسنده توانای حوزه اجتماعی فلسطین و ادبیات داستانی، در بیروت ترور شد و خانم گلدا مئیر، نخست وزیر وقت اسرائیل گفت کشتن وی برابر با انهدام ده‌ها تانک یک گردان ارتش عرب برای ما سود داشت. غَسّان کَنَفانی بارها می‌گفت دشمن ما اشغالگرانند نه یهودیان.
  67. با هجوم غافلگیرکننده مصر و سوریه به اسرائیل، جنگ یوم کیپور یا جنگ رمضان آغاز شد که ضدِ حمله‌های اسرائیل را بدنبال داشت. نیروهای اسرائیلی از کانال سوئز عبور کردند و جبهه‌های مصر و سوریه را پشت سرگذاشتند. ۲۶ اکتبر ۱۹۷۳ جنگ با میانجی‌گری سازمان ملل متحد، پایان گرفت.
  68. ۱۳ نوامبر ۱۹۷۴ یاسر عرفات ضمن سخنرانی در سازمان ملل گفت: «امروز من آمده‌ام با یک شاخه زیتون در یک دست و تفنگ رزمنده راه آزادی در دست دیگر، کاری نکنید که شاخه زیتون از دست من‌‌ رها شود. نگذارید شاخه زیتون از دست من به زمین افتد. نگذارید شاخه زیتون از دست من به زمین افتد.» [ترجمه من]
  69. مارس ۱۹۷۸ نیروهای اسرائیل به لبنان برای حمله به پایگاه سازمان آزادی‌بخش فلسطین، یورش بردند. در پیامد این اوضاع، ساف در تونس مستقر شد.
  70. دهم نوامبر ۱۹۷۵، مجمع عمومی سازمان ملل متحد، در قطعنامه ۳۳۷۹، تصریح کرد: «صهیونیزم، عملاً به نژادپرستی راه می‌بَرد» از نگاه من، یهودی ستیزی هم خود نوعی نژادپرستی است. واقعش یهود ستیزی کهن‌سال‌تر از نظریه‌های نژادپرستانه‌ است یعنی تمامّیت آن با نژادپرستی تنها، توضیح‌ پذیر نیست.
  71. ۲۷ اکتبر ۱۹۷۸ مناخم بگین با دیدار انورسادات رئیس‌جمهور مصر در بیت‌المقدس، قرارداد صلحی را مبنی بر خروج کامل نیروهای اسرائیلی از صحرای سینا و نیز تشکیل حکومت خودگردان برای فلسطینی‌ها را امضا کرد که بعدها به قرارداد کمپ دیوید مشهور گشت.
  72. در ادامه، نیروهای حافظ صلح آمریکا به لبنان اعزام شدند و صحبت از طرح ریگان به میان آمد. با پیشنهاد خودمختاری کرانه باختری و نوار غزه (در پیوند با دولت اردن، نه به صورت یک دولت مستقل). این طرح ابتدا از سوی اسرائیل و سپس سازمان آزادی‌بخش فلسطین و اردن، رد شد.
  73. سال ۱۹۸۲، حدود دو هزار نفر فلسطینی‌ در اردوگاه‌های صبرا و شتیلا به دست شبه‌نظامیان مسیحی لبنانیِ متحد اسرائیل به خاک و خون غلطیدند‌‌ که حمایت ضمنی آمریکا را هم داشت.
  74. یک سال بعد (۱۹۸۳) ۲۴۱ تفنگدار دریایی، ملوان و سرباز آمریکایی در پایگاهشان در بیروت با عملیات یک بمب‏‌گذار انتحاری جان خود را از دست دادند. ۱۹۸۵، بیشتر نیروهای اسرائیلی از خاک لبنان عقب‌نشینی کردند.
  75. در سال‌های پایانی دهه ۸۰ میلادی در اسرائیل تمایلات سیاسی از جناح راست به رهبری اسحاق شامیر به سوی جناح چپ به رهبری شیمون پرز تغییر کرد.
  76. در سال ۱۹۸۷ قیام فلسطینی‌ها موسوم به انتفاضه اول علیه حکمرانی اسرائیل در نوار غزه و کرانه باختری به همراه موجی از خشونت در سرزمین‌های اشغالی به راه افتاد و در پی این شورش، اسحاق شامیر دوباره به عنوان نخست وزیر در ۱۹۸۸ انتخاب شد. انتفاظه، با مسامحه انقلاب سنگ، جنبش گسترده در مقابل حکومت حاکم و یا نیروی متخاصم است در همین سال اردن تصریح کرد که هیچگونه حقی برای خود در ساحل غرب رود اردن قائل نیست و آن را متعلق به مردم فلسطین می‌داند. کرانه باختری رود اردن (از سال ۱۹۶۷ به اشغال اسرائیل در آمده بود و اسرائیل برای انکار موجودیت ملت فلسطین، کرانه باختری را متعلق به اردن قلمداد می‌کرد).
  77. در همان سال ۱۹۸۸ ابوجهاد (خلیل ابراهیم الوزیر) از بنیان‌گذاران جنبش فتح توسط کماندوهای اسرائیلی، ترور شد.
  78. سال‌های ابتدایی دهه ۱۹۹۰ اوج مهاجرت یهودیان اتحاد جماهیر شوروی به اسرائیل بود. کوچ بیش از یک میلیون یهودی از روسیه و دیگر کشورهای بلوک شرق به اسرائیل در پی تغییر قوانین مهاجرتی سرعت گرفت. خیلی پیش‌تر، مهاجرت یهودیان بویژه در سالهای ۱۹۱۹–۱۹۲۳، همچنین ۱۹۲۴–۱۹۲۹ ادامه داشت.
  79. سال ۱۹۹۱، اسرائیل، ابوایاد (صلاح خلف) مرد شماره دو سازمان آزادی بخش فلسطین پس از یاسر عرفات را ترور کرد.
  80. بعداً کنفرانس مادرید برگزار شد. هدف این بود که در پی پیمان صلح اسرائیل و مصر، دیگر کشورهای عرب نیز پیمان مشابهی با اسرائیل ببندند. فلسطینیان نیز در این کنفرانس نماینده داشتند ولی به عنوان بخشی از هیئت مشترک با اردن بودند و به دلیل مخالفت اسرائیل، شخص یاسر عرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین نتوانست در مذاکرات شرکت کند...
  81. در جریان رقابت‌های انتخاباتی، حزب کارگر علیه حزب حاکم لیکود، موضوع مهاجرت و مشکلات اسکان و اشتغال مهاجران را در اسرائیل، عَلم کرد. و در نتیجه سال ۱۹۹۲، حزب کارگر بر حزب لیکود پیشی گرفت و اسحاق رابین نخست وزیر شد که یک ائتلاف چپ در دولت تشکیل داد. حزب وی در طول انتخابات وعده داده بود که در صورت پیروزی، توافق صلحی با اعراب حاصل می‌شود.
  82. در پایان سال ۱۹۹۳، توافق موسوم به اسلو با سازمان آزادی بخش فلسطین(فتح) در دستور کار قرار گرفت. گرچه مذاکرات محرمانه أن در اتریش صورت گرفت اما توافق اسلو، در آمریکا به امضاء رسید.
  83. با موج بی‌سابقه حملات از سوی سازمان حماس که مخالف با توافقنامه بود، پشتیبانی گسترده از توافق اسلو، کمرنگ شد. در اسرائیل نیز حمایت عمومی از توافق اسلو کاهش یافت.
  84. سال ۹۴ یاسر عرفات، رئیس سازمان آزادی‌بخش فلسطین از تبعید به سرزمین‌های اشغالی بازگشت.
  85. چهارم نوامبر ۱۹۹۵، یک شبه نظامی ناسیونالیست یهودی با نام یگال امیر، با تحریک حاخام‌های مرتجع یهودی ضد صلح، اسحق رابین را ترور کرد. رابین از ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۷ و از ۱۹۹۲ تا زمان ترور شدنش در سال ۱۹۹۵ نخست وزیر بود.
  86. واکنش عمومی در پی این ترور در آغاز باعث بالا رفتن محبوبیت شیمون پرز، خلف رابین و معمار موافقت نامه اسلو شد و شانس وی را جهت پیروزی در انتخابات ۱۹۹۶ افزایش داد. اما موج گسترده عملیات انتحاری، باعث تغییر ذهنیت افکار عمومی شد و در می ‌‌۱۹۹۶ شیمون پرز با اختلافی اندک، انتخابات را به رقیب خود از حزب لیکود، بنیامین نتانیاهو باخت.
  87. سه سال بعد (۱۹۹۹) دولت نتانباهو سقوط کرد و ایهود باراک از حزب کارگر با اختلاف زیادی وی را شکست داد و نخست وزیر شد.
  88. در همان سال (۱۹۹۹) یادداشت تفاهم شرم‌الشیخ میان ایهود باراک و یاسر عرفات، برای تسریع در روند صلح امضا شد. البته مذاکرات ایهود باراک و یاسر عرفات در کمپ دیوید، به جایی نرسید.
  89. آریل شارون، رهبر اپوزیسیون اسرائیل با حضور در یکی از مقدس‌ترین مکان‌های مسلمانان، حساسیت اعراب را برانگیخت.
  90. سال ۲۰۰۰ انتفاضه دوم از سوی فلسطینیان خشمگین شروع شد و باعث گشت اسرائیلیان از هر دو جناح از ایهود باراک روی گردان شوند و مذاکرات صلح بی اعتبار گردد.
  91. مارس ۲۰۰۱ آریل شارون نخست وزیر شد و با ادامه مذاکرات بخاطر آنچه او حملات تروریستی می‌نامید، مخالفت کرد و فرآیند پیمان اسلو متوقف گشت.
  92. سال ۲۰۰۱ ده روز قبل از واقعه ۱۱ سپتامبر «کنفرانس اوّل دوربان»، با نظارت سازمان ملل متحد در شهر «دوربان» آفریقای جنوبی برگزار شد. در این کنفرانس علاوه بر نهادهای مدنی، ۱۷۵ کشور باضافه بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و دیگر سازمان‌های جهانی شرکت کردند، در نشست مزبور، نهادهای مدنی و بسیاری از نمایندگان کشورهای مستعمره سابق، علاوه بر زیر‌سئوال‌بردن دوران سیاه استعمار، به رفتار دولت اسرائیل با فلسطینی‌ها اعتراض نمودند.
  93. به رهبری آریل شارون، پس از چند حمله انتحاری فلسطینیان و پس گرفته‌شدن کنترل مناطق واگذار‌شده به تشکیلات خودگردان، عملیات سپر دفاعی کلید خورد. شارون طرح «دیوار حائل»Israeli West Bank barrier در کرانه باختری را هم به اجرا گذاشت و هدف آن را ایجاد دیواری جهت مقابله با حملات فلسطینیان از کرانه باختری به شهرک‌های اسرائیلی احداث شده اعلام کرد. عملیات کشتن هدفمند رهبران سیاسی گروه‌های شبه‌نظامی فلسطینی از سوی اسرائیل هم شدت گرفت و آریل شارون خالی‌کردن همه مناطق یهودی نشین در نوار غزه را اعلام نمود.
  94. سال ۲۰۰۲ بخش عمده‌ای از کرانه باختری و نواز غزه به دست اسرائیل اشغال شد. در همان سال جرج دابلیو. بوش برای اینکه فلسطینی‌ها رهبر دیگری به جای یاسر عرفات برگزینند، زور خودش را زد اما ناموفق بود.
  95. ۲۲ مارس ۲۰۰۴، حملات اسرائیل به گروه‌های شبه‌نظامی فلسطینی شدت گرفت. خبرگزاریها از ترور شیخ احمد یاسین، بنیانگذار حماس خبر دادند.
  96. ۱۱ نوامبر ۲۰۰۴ یاسر عرفات درگذشت و محمود عباس جانشین او انتخاب شد.
  97. سال ۲۰۰۵، محمود عباس و آریل شارون در نشستی در شرم‌الشیخ از آتش بس صحبت کردند.
  98. سال ۲۰۰۶، آریل شارون سکته‌کرد و ایهود اولمرت نخست وزیر شد. در همین سال حزب الله با توپخانه‌ به جوامع مرزی شمال اسرائیل حمله کرد و ۲ سرباز اسرائلی را ربود. بار دیگر آتش جنگ زبانه کشید.
  99. سال ۲۰۰۷ خبرگزاری‌ها از چیره‌شدن حماس بر نوار غزه صحبت کردند. چندی بعد اسرائیل نوار غزه را بمباران کرد و عماد مُغنیه از فرماندهان ارشد حماس ترور شد.
  100. سال ۲۰۰۸، اسرائیل وارد نبرد دیگری شد، چرا که آتش‌بس بین حماس و اسرائیل شکست خورده‌ بود.
  101. جنگ غزه ۲۰۰۸–۲۰۰۹ سه هفته زمان برد و پس از اعلام آتش‌بس یک‌سویه از سمت اسرائیل فروکش کرد. حماس آتش‌بس را با شرایط ویژه خود آن هم در جهت اجرای عقب‌نشینی کامل و باز کردن گذرگاه‌های مرزی اعلام کرد.
  102. سال ۲۰۱۰، همکاری‌های منطقه‌ای فزاینده بین اسرائیل و کشورهای اتحادیه عرب ایجاد شد که با امضای توافقنامه ابراهیم به اوج خود رسید.
  103. موشک‌پرانی طرف فلسطینی، همچنین حملات تلافی جویانه اسرائیل ادامه یافت. در واکنش به بیش از صد حمله راکتی فلسطینیان بر فراز شهرهای جنوبی این کشور، اسرائیل عملیاتی را در نوار غزه در سال ۲۰۱۲ آغاز کرد که هشت روز به طول انجامید. ژوئیه ۲۰۱۴، نیز عملیات دیگری را علیه غزه صورت گرفت.
  104. بنیامین نتانیاهو (رهبر حزب راست‌گرای لیکود)، بار دیگر نخست وزیر شد. حمله زمینی اسرائیل به نوار غزه در سال ۲۰۱۴ زمان وی اتفاق افتاد. وتوی همیشگی محکومیت اسرائیل توسط آمریکا، مقاومت علیه سیاست اشغال را وارد دُور تازه‌ای کرد.
  105. کم کم وضعیت امنیتی اسرائیل از درگیری سنتی با اعراب به درگیری نیابتی و رویارویی مستقیم با جمهوری اسلامی در طول جنگ داخلی سوریه تغییر کرد.
  106. تحریم اقتصادی توسط اسرائیل، تاثیر عمیقی بر زندگی روزمره فلسطینی‌ها گذاشت. درگیری‌های حماس و الفتح نیز به تیرگی اوضاع افزود. در مه ۲۰۲۱، دور تازه‌ای از بحران در غزه و اسرائیل روی داد که ۱۱ روز زمان برد. کم کم به ۷ اکتبر ۲۰۲۳، می‌رسیم.
  107.  مجموعه‌ای از حملات هماهنگ شده گروه‌های شبه‌نظامی فلسطینی از غزه، منجر به آغاز جنگ اسرائیل و حماس شد. در آن روز، بیش از هزار اسرائیلی، عمدتاً غیرنظامی، در جوامع نزدیک مرز نوار غزه و در جریان یک جشنواره موسیقی کشته شدند. بیش از ۲۰۰ گروگان ربوده و به نوار غزه منتقل شدند. رفتاری که در اسرائیل، از حماسیان سر زد، چه فرقی با آنچه ادعا می‌شود «صهیونستها» در دیر یاسین و صبرا شتیلا، مرتکب شدند، دارد؟ اینکه امثال نتانیاهو، با توسل به توپ و تانک، غزه را به زندانی برای دو ملیون فلسطینی تبدیل کردند و بی‌توجه به قطعنامه‌های بین‌المللی، در مناطق اشغالی به شهرک سازی ادامه دادند، رفتار غیرقابل دفاع حماسیان را با مردم اسرائیل، توجیه نمی‌کند. شنوندگان عزیز اگرچه در سرزمین اشغالی طبق کنوانسیون‌های ۱۹۰۷ لاهه، ۱۹۴۹ ژنو، پروتکل‌های الحاقی ۷۷ و حقوق بین‌الملل عرفی، مردم سرزمین اشغالی حق مقاومت و حق توسل به زور دارند. در نقطه مقابل نیز، اشغالگر حق توسل به زور دارد. این تنها موردی است در نظام بین‌الملل که هر دو طرف درگیری، در توسل به مقابله نظامی با طرف دیگر مشروع قلمداد می‌شوند. آنها حق مقاومت‌شان را اِعمال می‌کنند، دولت اشغالگر هم مسؤولیت حفظ نظم و امنیت را بعهده دارد. نه فقط اسرائیل، حماس نیز، مُعاف از رعایت حقوق بین‌الملل بشردوستانه نبوده و نیست.  
  108. برگردیم به ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل در واکنش به وقایع اتفاقیه پس از پاکسازی حماسیان از خاک خود، یکی از مخرب‌ترین بمباران‌های تاریخ معاصر را آغاز کرد و چندی بعد با اهداف اعلام شده نابودی حماس و آزادی گروگان‌ها، به غزه حمله کرد. گرچه حماس در سال ۲۰۰۶ با پیروزی در انتخابات شورای قانونگذاری فلسطین، از پایگاه مردمی برخوردار بود و گفته می‌شود بخشهای سنتی جامعه فلسطین را نمایندگی می‌کند و نمی‌توان گفت دست‌پرورده اسرائیل است اما، از بدو شکل‌گیری و شاخ و شانه کشیدن‌های حماس، وجود و حضور آن در جبهۀ جنوبی به سود اسرائیل بود، چرا؟ چون عملا سازمان آزادیبخش فلسطین (عرفات) و امثال جورج حبش را تضعیف می‌کرد و به اسرائیل امکان می‌داد بگوید که نمی‌تواند با یک جامعۀ فلسطینی در هم ریخته مذاکره کند.
  109. پاگرفتن حماس ازجمله به خاطر سیاست‌های تندروانه و پیچیده رهبران حزب لیکود اسرائیل در دهه ۸۰ میلادی بود اما حاصل این سیاست دقیقاً آن نبود که رهبران لیکود می‌خواستند.
  110. پس از عملیات تکان ٔدهنده حماس، «حُسام، زُملَط» سفیر دولت خودگردان فلسطین گفت نباید مثل یک تک تصویر متمرکر شویم روی هفتم اکتبر ۲۰۲۳، باید آنچه از سال ۱۹۱۷ به بعد روی داده را هم ببینیم. بیش از یک قرن پیش وقتی بریتانیا اعلامیه بالفور را صادر کرد و حق ملت داشتن و کشور داشتن را از ما گرفت، ما را تبدیل کردند به اقلیت غیریهودی در کشور و خاک خودمان. ما (۹۶ درصد جمعیت) که ۹۸ درصد زمین‌ها مال ما بود، تبدیل شدیم به اقلیت غیر یهودی. برای یهودیانی که آنزمان هنوز به این سرزمین نرسیده بودند و قرار بود به سرزمین فلسطین مهاجرت کنند. نباید موضوع را از زمینه آن جدا کنیم و نقش تاریخی، قانونی و اخلاقی بریتانیا و جامعه جهانی را از یاد بیریم. فلسطینی‌ها بیش از صد سال است که کشته می‌شوند. در تمام این مدت حقوق اولیه ما از ما سلب شده‌است.
  111. بر اثر توافقنامه اسلو، اسرائیل می‌بایست به راه حل دو کشوری پایبند باشد. جنبش آزادیبخش فلسطین (جنبش ملی یاسر عرفات) در اوائل دهه ۹۰ میلادی، با پیمان اسلو، یک تصمیم شجاعانه گرفت. این معادله سه طرف داشت. ما بودیم که قرار شد اسرائیل را به رسمیت بشناسیم. به گفتگو و عدم خشونت پایبند باشیم و به قوانین و قطعنامه‌های بین‌المللی احترام بگذاریم. ما از همان موقع تا همین الآن همه اینها را انجام دادیم. اسرائیل طرف دوم بود که می‌بایست از مناطق اشغالی عقب بنشیند و گسترش شهرک‌ها را متوقف کند. طرف سوم میانجی‌های بین‌المللی به رهبری آمریکا بودند که باید ضمانت و مسؤولیت را تامین می‌کردند. «حُسام، زُملَط» سفیر دولت خودگردان فلسطین در ادامه می‌گوید ما در سی سال گذشته به تعهدات خود عمل کردیم. اسرائیل اما در این سالها شهرک سازی را چندین برابر کرد. چیزی که باعث شکست‌خوردن پروسه صلح بر اساس قوانین بین‌المللی شد. اسرائیل سعی کرد هرچه می‌تواند زمین‌های بیشتری را توسط جمعیت کمتری اشغال کند. ما با اسرائیل صلح کردیم. باهم قرارداد بستیم و توافق کردیم، آمدیم پای توافق. اما همان زمین‌های توافق شده، همان ۲۲ درصد را هم اسرائیل، کامل به ما نداد. ما نه فقط هفتم اکتبر بلکه برای ۳۰ سال گذشته، خشونت را از هر طرف که اِعمال شود، بویژه علیه غیر نظامیان، محکوم کرده‌ایم. ما هدف قراردادن غیرنظامیان را از هر دو طرف، محکوم کرده و محکوم می‌کنیم.
  112. توجه داشته باشیم که هیچ امنیتی بدون صلح و هیچ صلحی بدون عدالت نمی‌تواند وجود داشته باشد. اگر غیر از این بود می‌شد به کمک دژ و دیوار و سقف ضد موشکی و صدها هزار سرباز، و انواع و اقسام خبرچین و سیستم اطلاعاتی، محلی امن برای یک زندگی سالم و خلاق سامان داد.
  113. آیا اسراییل می‌تواند در عین آزار مردم فلسطین و تحمیل «نکبه»‌ (فاجعه‌ی) طولانی‌مدت خلع‌ید ارضی، پاکسازی قومی و آپارتاید، به وضعیت همزیستی «عادی» با محیط منطقه‌ای خود برسد؟ نکبت (عربی: النکبة، ت. «فاجعه») آواره‌کردن و سلب مالکیت خشونت‌بار فلسطینیان و نابود کردن جامعه، فرهنگ، هویت، حقوق سیاسی و آمال ملی آنها است. این لفظ در وصف وقایع سال ۱۹۴۸، و همچنین اشغال در جریانِ سرزمین‌های فلسطینی (کرانه باختری و نوار غزه) و آزار و آواره‌سازی فلسطینیان در سراسر این منطقه به کار رفته‌است. بدیهی است مردمی که ۷۵ سال است، سرزمین‌شان اشغال شده، وقتی در وضعیت ضعیف و تحقیر شده و اذیت شده و نابرابر قرار گیرند، خود را به آب و آتش می‌زنند و واکنشهای کور و بهیمی نیز از آنان سرخواهد زد.
  114. مایلم تکرار ‌کنم که جنگ حزب الله و حماس با اسراییل جنگ ما نیست، بویژه که ریشه دواندن ارتجاع و عقب ماندگی را در پی خواهد داشت و نیروهای ترقی‌خواه را در فلسطین و اسرائیل در منگنه قرار خواهد داد و خروجی آن رشد تحجر و بنیاد گرایی، و گردابی است که همه منطقه را درخود فرو برده، ایران را هم به دام بلا خواهد انداخت. 
  115. در همیاری قاتلین زندانیان سیاسی با نیروهای میرا و واپسگرا در فلسطین (که از آغاز با امثال عرفات میانه نداشتند) تردیدی نیست اما این نکته را هم در نظر داشته باشیم: زمانیکه مبارزین اصیل فلسطینی با رنج و شکنج بسیار، علیه اشغالگران از هست و نیست خود می‌گذشتند، مرتجعین حاکم بر میهن ستمدیده ایران، سر از تخم درنباورده و در خواب و خیال خود بودند. ابو ایاد و ابو جهاد و محمود درویش و امثال غسان کنفانی با فتوای آخوندها، پا به میدان نگذاشته بودند که حالا با اراده و حکم آنان عمل کنند.
  116. صهیونیسم فقط بار منفی ندارد و برخلاف تصور، ساخته و پرداخته انگلیسی‌ها و غیر انگلیسی‌ها نیست. از گذشته‌های دور، روشنفکران و متفکران قوم یهود در اندیشه ایجاد سرزمینی با ایده برگشت به سرزمین موعود بودند. جنبشی که توانست قوم پراکنده یهود را متقاعد سازد تا به سمت بیابان‌های خشک و بی آب و علف مهاجرت کند، همین نهضت صهیونیسم بوده‌است. صهیونیسم برای یهودیان به منزله یک جنبش ملی است.
 


 

 
بخش کوتاهی از گفتگوی غسان کنفانی با روزنامه نگار استرالیایی ریچارد کارلتون در سال ۱۹۷۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ریچارد کارلتون: چرا تشکیلات شما پذیرای مذاکرات صلح با اسرائیلی‌ها نمی‌شود؟
غسان کنفانی: مقصود شما دقیقاً مذاکرات صلح نیست. کاپیتالاسیون، واگذاری و تسلیم است.
ریچارد کارلتون: چرا مذاکره نمی‌کنید؟
غسان کنفانی: گفتگو با کی؟
ریچارد کارلتون: با رهبران اسرائیل
غسان کنفانی: این یک جور گفتگو میان شمشیر و گردن است.
ریچارد کارلتون: خب آنجا در اتاق مذاکره شمشیر و سلاخی نیست و شما می‌توانید گفت و گو کنید.
غسان کنفانی: نه، من هرگز هیچ مذاکره‌ای بین یک استعمارچی و یک فعال جنبش ملی مقاومت متصور نیستم.
ریچارد کارلتون: با همه اینها چرا مذاکره نمی‌کنید؟
غسان کنفانی: گفتگو در باره چی؟
در باره امکان توقف جنگ
غسان کنفانی: توقف جنگ برای چه؟
ریچارد کارلتون: برای نجنگیدن. مهم نیست برای چه
غسان کنفانی: آدمها معمولاً به دلیلی می‌جنگند و به دلیلی دست از جنگ می‌کشند. خب شما حتی نمی‌تونید به من بگید چرا و در چه مورد باید مذاکره کنیم و چرا باید در مورد توقف جنگ گفتگو کنیم.
ریچارد کارلتون: مذاکره در باره توقف جنگ برای توقف مرگ وویرانی و درد
غسان کنفانی: بدبختی و مرگ و ویرانی و درد چه کسانی؟
ریچارد کارلتون: فلسطینی ها، اسرائیلی‌ها و اعراب
غسان کنفانی: برای فلسطینی‌هایی که از ریشه‌شان جدا شده و چادرنشین شده‌اند و در قحطی و گرسنگی به سر می‌برند. [بیش از] بیست سال است که کشته می‌شوند و حتی از استفاده نام فلسطینی هم منع می‌شوند؟
ریچارد کارلتون: این بهتر از مردن است.
غسان کنفانی: برای شما شاید اما برای ما آزادی سرزمین‌مان، داشتن عزت و احترام و داشتن حقوق انسانی چیزهایی است که به اندازه خود زندگی برایمان ضروری است.
 

منابع 
- غسان کنفانی، ادب المقاومه فی فلسطین المحتله
- تونی مک آلیوی، منازعه اعراب و اسراییل(از سری مطالعات تاریخ کمبریج)
- تام سگو، یک فلسطین، تمام و کمال: یهودیان و اعراب تحت قیمومت انگلستان
- آلن گرش، »اسرائیل، فلسطین؛ حقایقی پیرامون یک کشمکش (ترجمه بهروز عارفی)
- ریچی اون‌دیل، ریشه‌های جنگ‌های اعراب و اسراییل، ارسطو آذری
- هاوارد. ام. سچر، تاریخ اسراییل، از آغاز صهیونیسم تاکنون
- محسن نجات حسینی، سرگذشت فلسطین
- دونالد نف، سیاست‌های آمریکا در قبال فلسطین و اسرائیل از ۱۹۴۵
- بالیس توماس، تاریخی مختصر از درگیری‌های میان اعراب و اسرائیل
- تراب حق‌شناس، شکوه انتفاضه و تنهایی یک ملت
- راب حق شناس، شصتمين سال تشكيل دولت اسرائيل و فاجعهء فلسطين
- ساسون سوفر، دوروته آشفر ـ ونسن، صهیونیسم و بنیانهای دیپلماسی اسراییل
- اسرائیل شاهاک، تاریخ یهودی، دین یهودی: وزن سه هزار سال، ترجمه مجید شریف
- کارن آرمسترانگ، اورشلیم، یک شهر، سه دین
- اَوی شلیم، جنگ و صلح در خاورمیانه
- ساسون سوفر، صهیونیسم و بنیان‌های دیپلماسی اسراییل
- علی‌اصغر جاج سیدجوادی، تا سایه آمریکا بر سر اسرائیل است؟
- مناشه امیر، این واژه “بیت المقدس” چه صیغه ای است؟
- احمد زیدآبادی، دین و دولت در اسرائیل
- علینقی منزوی، ادبیات مقاومت در فلسطین، مجله کاوه، شماره ۲۶، سال ۱۳۴۸
- کارن آرمسترانگ، اورشلیم، یک شهر، سه دین
- قطعنامه ۳۳۷۹ مجمع عمومی سازمان ملل متحد
جهان امروز، جهان دیروز نیست

 داریوش آشوری: ضد صھیونیسم و ضد امپریالیسم در شرق 

٢٠ تیر١٣۴۶ ، تھران، مجله فردوسی

6590ferdosi_dariush_ashuri_tir-mah-1346__250702_084726.pdf

پاسخ دکتر علی شریعتی به مقاله مزبور

استعمار نو و دلالانش - درباره مسأله فلسطین

شوخی مکن‌ ای دوست که صاحب‌نظرانند
خلقی به عجب از پس و پیشت نگرانند
تا که رد پای اسبت گم کنند
ترکمانا نعل را وارونه زن!

در مجله وزین فردوسی (۲۰ تیرماه ۴۶) مقاله‌ای بود به قلم آقای داریوش آشوری که «ضد صهیونیسم و ضد امپریالیسم در شرق» نام داشت و اعلام اینکه: «غرب دارد عقده ضد یهود را از خود باز می‌کند و به شرق می‌افکند» و تأسف از اینکه: «چرا مبانی بینش و استدلال و تعقل روشنفکر ایرانی فروریخته است ؟»

آقای آشوری از آن دسته نورس‌هایی‌اند که اخیراً(اند سالی بیش نیست) به طور معجزه‌آسایی، ناگهانی، به صورت‌های متفکر و نویسنده و شاعر و فیلسوف و ایدئولوگ و هنرمند و منتقد و جامعه شناس و ادیب، در ایران ظهور کرده‌اند. برای من که خبر دارم این همه آوازها از کیست و از کجا، خواندن چنین مقاله‌یی که در آن به احساس تأسف روشنفکران ایرانی از تجاوز اسرائیل و سازندگانش به کشورهای عربی و سرنوشت شوم آوارگان مسلمان به شدت حمله شده بود، چنان طبیعی می‌نمود که اگر جز این بودی عجیب بودی. زیرا هم رشته تخصصی تحصیل و تدریسم در همین زمینه‌هاست و نسبت بدان آگاهی علمی دارم و به درستی خوانده‌ام و هم سابقه زندگی و شیوه اعتقادی و فکری‌ام ایجاب می‌کرده است که سال‌ها به طور مداوم با این مسائل از نزدیک در تماس باشم و آنها را نه تنها از لابلای کتابها و از درون کتابخانه‌ها و از طریق ترجمه‌ها ببینم، بلکه، مستقیماً با تمام روح و وجودم احساس کنم و این نه از آن مقوله لاف در غربت‌زدن‌هایی است که امروز در میان آن فضلای تازه به دوران رسیده سخت رواج دارد؛ بلکه از آن روست که خواننده و بالاخص نویسنده آن مقاله کذایی نپندارد که آنچه می‌گویم کلی بافی‌هایی است که روشنفکران «دست دوم» امروز در سیاست و جامعه‌شناسی و روانشناسی و سوسیالیسم و هنر و نقد می‌بافند و سراسر صفحات مطبوعات جدی امروز ما مملو است از همین حرف‌ها و به هم تاختن‌ها و به هم بافتن‌ها و خود نمایی‌ها و فضل فروشی‌های این دسته که آنها را روشنفکران دست دوم (به معنی دقیق کلمه) می‌نامم. 

حضور امثال آشوری‌ها خوب است تا نسل جوان امروز تقی‌زاده‌ها را فراموش نکند و اما این آقای آشوری و امثالهم که بسیارند و بسیار هم نامی و هم جا شاهد عکس‌ها و ژست‌های فیلسوفانه و هنرمندانه آلامد و مصاحبه‌ها و آثار مسلسل و متسلسل‌شان هستیم عبارتند از فضلای چپ نمای پیشتاز تندرو مافوق متجدد جدید الولاده یی که همچون بابا طاهر عریان خودمان به طریقه اصبحت کردیاً و امسیت عربیاً در چند سال اخیر ظهور فرمودند تا برای تکمیل «نوسازی ایران نوین» جای چهره‌ای مندرس و بی رمق علامه‌های از مد افتاده ساخت قدیم را در مملکت بگیرند، زیرا نسل جدید، علیرغم یادآوری‌های روزمره یادش نیست که قهرمان بزرگ مشروطیت علامه آقا سید حسن تقی زاده به قول «توفیق» چندین بار در صدر مشروطیت شهید شده است. و جوانان امروز فرزند برومند مرحوم آقا جمال اصفهانی را که عمری است «صبوحی می‌کشد پنهان و مردم دفتر انگارند»، نمی‌شناسند، چه، تخم دو زرده یی که چهل سال پیش به نام «یکی بود-یکی نبود» فرموده‌اند، فاسد شده است و دیگر هم از تخم رفته‌اند و اکنون که در «ژنو» در کناره‌های خیال انگیز دریاچه سوئیس و پیرامون قله «کو» سالهاست به تحقیق و تفحص در«لغات و اصطلاحات عامیانه و لهجه‌های محلی مردم نقاط مختلف ایران!» مشغول‌اند و همراه با مرحوم کاظم زاده ایرانشهر که برای تزکیه و جهاد با نفس و ترک دنیا و زخارف دنیا و انزوای از خلق و طی مراحل معنوی تصوف و عرفان و زهد و ریاضت، از ایران به سوئیس پناه برده بودند، هفت شهر عشق را گشته‌اند و به «فناء فی الله» و «بقاء بالله» رسیده‌اند، تا آنجا که به قول منطق الطیر عطار، اکنون می‌بینند که سیمرغ خودشان بوده‌اند(این دو تا به اضافه قریب ۲۸ نفر دیگر که اینجا مجال ذکر نام هر یک نیست و بعضی از آنان را شما می‌شناسید). با این همه نه دیگر حرفی برای زدن دارند و نه کاری جز «راهنمایی» برخی از دانشجویان فاضل ایرانی که به آن دیار می‌روند و تعلیم آن سر الاسرار عزیزی که هر که آموخت یک ساله علامه و نابغه و مخترع و مکتشف به ایران بازگشت حتماً در دوره دکترا اول شاگرد شد و رساله دکترایش مأخذ «لاروس» و «آنسیکلوپدی بریتانیا» قرار گرفت و جزء کتب درسی دانشگاه های اروپا شد و انیشتن در ملاقات با وی به اعجاب گفت: «سالهاست من حرف می‌زنم و دنیا حرف‌های مرا نمی‌فهمد و این جوان ایرانی چند ساعت حرف می‌زند و من نمی‌فهمم»(۱) و در آخر هم با اینکه از سوربن و هاروارد و کمبریج و کلژدوفرانس و دیگر دانشگاه های اروپا و آمریکا تقاضای قبول کرسی استادی کردند نپذیرفت و برای خدمت به مردم وطنش با عکس و تفصیلات به ایران برگشت.

نسل مضطرب و پر عقده و نومید و انفجاری و سرد و گرم چشیده و مار گزیده امروز نه دیگر چشمش به پرواز بلند عقاب سابق و زاغ لاحق خیره می‌شود و نه دیگر حال و حوصله تحمل ظرائف آثار آخوند اشرافی شده، استاد آقا شیخ علی دشتی، را دارد که از «شفق سرخ» و «فتنه» رنگ عوض کرد و از حجره مدارس کربلای معلی تا شب نشینی‌های افسانه‌ای اشراف تهران، جا؛ و نه با آن درد و داغ و التهاب و پریشانی که دچار شده است، دل و دماغی برایش مانده تا استاد حجازی با آن لطایف رقیق و «آخیش اوخیش»‌های رمانتیک سرش را گرم کند. از طرف دیگر خر حمالی‌های مصحح‌هایی که ناگهان مثل ملخ پس از مرحومین ادواردبراون و محمد قزوینی، زاد و ولد کردند و هر کدام برای چندین بار و تصحیح و تحشیه و کوشش و شرح لغات و مشکلات و پاورقی و تکلمه نویسی و مقدمه زنی نسخ خطی دیوان شعرای «قزوین خالیه» که قبلاً در اروپا براون، شفرز و بلوشه. ایوانف و… به تصحیح و تحشیه و کوشش و شرح… و استدلال و فهرست بندی اعلام و اماکن و مراجع آن پرداخته بوده‌اند و طبع رسانده بوده‌اند، دیگر از فرط شوری چنگی به دل نمی‌زند و بر خلاف چند سال پیش «کار سنگین فاضلانه»یی تلقی نمی‌شود. چپ‌گرایی دروغین، بت جدیدی که برای قبولاندن حرف‌ها به جوان ایرانی تراشیده شد. س چه باید کرد؟ مسلم است که همان گونه که چهره‌های «ثابت پاسال» و  «رشیدیان» و …، اخیراً به سرعت جانشین قیافه‌های باستانی «ناصرخان ذوالفقاری» و «حاجی آقا حسین ملاک» و «حاجی عبدالله مقدم» «حاجی خرازی» شد و حبیبی و مجید محسنی و عالیخانی و نهاوندی و خسروانی جای اثاثه‌های نیمدار و فرسوده‌ای چون جمال امامی و علیاصغر حکمت و سردار فاخر و تقی‌زاده را گرفت، باید در دنیای علم و فکر و هنر و ادب نیز نو سازی شود و قیافه‌های خسته و خسته‌کننده‌ای که لکه درشتی، فریبندگی اولیه آن‌ها را از دست داده، عوض گردد و جایش چهره‌های خوش آب و رنگ و‌ تر و تمیز و باب روز، با حرف‌های امروزین نشانده شود، دیگر امروز کسی گوشش بدهکار حرف‌هایی از قبیل «مرحوم ادواردبراون که خیلی به ایران علاقمند بود. به قدری به سنن ملی و ادبیات و حتی ذوق و سلیقه ایرانی تعلق خاطر داشت و عشق می‌ورزید که بنده که سال‌ها در لندن افتخار مؤانست و مصاحبت با آن فقید سعید مأسوف علیه را داشتم، از نزدیک شاهد بوده‌ام که آن مرحوم برای قضای حاجت آفتابه بر می‌داشت» [نیست، که] بسیار بی‌مزه و مهوع شده است. حالا وقت این حرف‌ها نیست. نسلی آمده که سال‌های پر آشوب و پر تجربه‌ای را گذرانده و در میان هیاهوی شگفت «ویت کنگ» و کنگو و خاورمیانه و شمال آفریقا و آمریکای لاتین و … و فیدل و چه گوارا و کامیولا و فرانتز فانون و لومومبا و سارتر عمر اوزگان از طرفی و بیتلیسم و تین ایجریسم و دروازه‌های باز به سوی هجوم مدها و رقص‌ها و موزیک‌ها و دیگر قر و غمزه‌ها و اداهای «زن روز»ی گوشش را نمی‌توان بست؛ زیرا بر خلاف گذشته، وی مستقیماً با دنیای بیرون از مرزهای خودش تماس یافته و توسعه شگفت‌انگیز وسایل ارتباطی و تبلیغاتی، کاملاً قابل کنترل نیست و ناچار همه جریان‌های خوب و بد، سالم و بیمار که در هر گوشه از جهان پدید می‌آید مستقیماً و فوراً بر روی اعصاب و اندیشه و رفتار وی اثر می‌گذارد و بنابراین آن‌ها که به شدت رو به سوی ماجراهای جدی سیاسی و اجتماعی و فکری امروز دنیا دارند، دیگر نه به تصحیح نسخ خطی و نه به تحریک اسافل اعضاء و نه به لطف تشبیه و توصیف و تعبیر و نه اموری هنری و نه به تحقیق و تفحص و احیاء آثار احوال قدما و نه به فرنگی مآبی‌های سطحی و نه به «مبارزه با خرافات» و سنن و عادات قدیمی و نه جنگ علیه ریش و عمامه و خط و کلمات عربی و نه به استهزاء و انتقاد و مخالفت با مذهب و افکار و عقاید مذهبی که سالیان درازی تحصیلکرده‌های این مملکت را سرگرم آن کرده بودند تا به «آن کار دیگر» نپردازند و یادشان نیفتد که اینها همه «عوضی گرفتن» است و وقت را تلف کردن و کوچه غلط دادن(و کسروی در این گناه از همه تر دامن‌تر است)، به هیچ کدام از این جنگ‌های زرگری و «مشغولیات» خود را «معطل» نمی‌کنند و فهمیده‌اند که باید کجا را گرفت. از این روست که ناگهان ستارگان درخشان آسمان علم و ادب و هنر و فضل به محاق می‌روند و ستارگان دیگری ناگهانی می‌درخشند و جای تقی زاده و خانلری و حجازی و جمالزاده و… و دیگر علامه‌های ساخت قدیم را متفکران ترگل ورگل باب دندان روز اشغال می‌کنند و بدین طریق ست که در این نیم قرن اخیر می‌بینیم چگونه از نجف برگشته‌های «قال الصادق» و «قال الباقر» گو، جای‌شان را «قال ادواربراون» و «قال دارمستتروایوانف» گوها گرفتند و امروز باز این دسته دارند به حکم آن « محول الحول و الاحوال» می‌روند تا از میان فرنگ برگشته‌ها، ‌آن دسته که باید بت‌های روشنفکران امروز این مملکت شوند، ‌با یک دو سال ایاب و ذهاب، دانشمند و هنرمند و محقق نامی خلق الساعه گردند و هر چه لازم است و به مصلحت، گویند. کلماتی از قبیل نسل امروز، جوهر روشنفکری، فرویدیسم، عقده حقارت، ژان پل سارتر، دیالکتیک، فاشیسم، بوروکراسی، خردبورژوازی، «وجدان ناخوآگاه گروهی و جمعی»، حرکات بلند تاریخ و میلیتاریسم و کاپیتالیسم دولتی و سوسیالیسم و دیگر ایسم‌های جورواجور مربوط و نامربوط به طور کلی یک رنگ تقلبی و فریبنده‌ای از چپ گرایی و سوسیالیست نمایی و نشخوار دروغین و درهم حرف‌هایی که امروز در افریقا و آمریکای لاتین و آسیا و جناحی از گروه‌های چپ در اروپا که مارکسیسم و سوسیالیسم و دموکراسی غربی، را اگر نگوئیم عقب رانده و کهنه کرده، آن را لااقل تصحیح و تکمیل کرده است. 

ترجمه‌ای اندیشیدن، مهم‌ترین ویژگی روشنفکران جدیدالولاده در ایران
اما آنچه این دانشمندان و هنرمندان چپ‌نمای جدید الولاده در ایران به نام روشنفکری می‌گویند و از آنچه دم می‌زنند به دو علت صادق نیست: یکی بدان علت که اینان تازه به دوران رسیده‌های آلامد کم مایه‌ای هستند که غالباً از مجموعه همه علوم اجتماعی و انسانی از قبیل جامعه‌شناسی، اقتصاد جدید، هنر مدرن، افکار و مکاتب سیاسی و اجتماعی امروز، فلسفه و فلاسفه معاصر و خلاصه از هر چه و هر کس که در غرب برخاسته، تنها یک زبان خارجی می‌دانند و این است که بی آنکه خود از هیچ چیز اطلاعی داشته باشند، به ترجمه می‌پردازند، ‌ترجمه حرف می‌زنند، ترجمه قضاوت می‌کنند، ترجمه فکر می‌کنند، و غالباً ترجمه‌ها هم گنگ و غلط و نارساست و فقط آنچه از خودشان است و در آنان اصیل است همین ادا و اطوار و قلمبه پرانی‌های نامربوط و فضل فروشی‌های مشمئزکننده‌شان است که مثلاً «روشنفکران ایرانی به بیماری elite نمایی گرفتارند»… یا «آن جوهر اندیشه‌ای که روشنفکر را از توده عوام الناس جدا می‌کند، در اینجا(ایران) خشکیده شده است و هیچ کس تشخیص اندیشه‌ای ندارد». و یا «این فضای فکر عمومی عبارت است از مقداری قضاوت‌های کلیشه‌ای درباره بسیاری مسائل که از عناصر آن مقداری رادیکالیزم کاذب شهید نمایی هست»(به همین خنکی که ملاحظه می‌فرمایید!) و یا «واقعیت قضیه این است که آن اشکال از حکومت که در کشور‌های غربی «سوسیالیست» معرفی می‌شوند، زیر فشار این عقده‌های نژادی و مذهبی جز اشکالی از کاپیتالیسم دولتی و فاشیزم نیستند و در جنگ اخیر فضاحت‌های بسیاری را در داخل این سیستم‌ها نشان داد و بورژوازی میلیتاریست و بوروکرات عرب در لحظه‌ای حساس، ناتوانی و از هم پاشیدگی درونی خود را نشان داد.» (مأجور باشید).

این جمله‌ها، صرفنظر از اینکه جز فحاشی‌های ناشیانه‌ای از آن مقوله که تبلیغات‌چی‌های رادیوها و روزنامه‌های مأمور، آن هم حقوق بگیر‌های کمتر از ماهی سیصد تومان، می‌گویند نیست، کاملاً نشان می‌دهد که نویسنده با آشنایی اندکی که به یک زبان خارجی فقط دارد، اصطلاحات و تعبیراتی را که در مطبوعات چپی اروپا مستعمل است، بدون فهم دقیق معنی و مورد هر یک، بلغور می‌کند و از یک کنار، به قول آن ملای مشهدی خودمان که وقتی نسبت به یکی از نویسندگان که مثلاً به معراج جسمانی پیغمبر قائل نبود عصبانی شده بود و گفته بود « این پدر سوخته بهائی بد توده‌ای ارمنی مذهب بی دین»! مصر و عراق و الجزایر و سوریه و یمن را فاشیست، کاپیتالیست، میلیتاریست و بوروکرات می‌داند(صفحه ۶، ستون ۳، پاراگراف ۱). این فیلسوف مورخ جامعه‌شناس دانشجو که متخصص تحقق در «حرکات بلند»، قضایا و بیماری «elite نمایی!» است، از ردیف کردن این فحش‌های عامیانه دولتی حتی به اندازه همان ملای مشهدی ما هم حرف دهنش را نمی‌فهمد، زیرا هر یک از آن اتهامات مستقلاً ممکن است درباره یک تن وارد باشد، ولی داریوش خان حکیم نمی‌داند که «بورکراسی» مرحله‌ای است که از نظر جامعه شناسی پس از گذشت یک جامعه از سرمایه داری بزرگ یا «تکنوکراسی» بسیار پیشرفته ممکن است بدان برسد، و شوروی و آمریکا و جمهوری، پنجم فرانسه و آلمان و نازیسم را در مراحل مقدماتی این شکل از حکومت می‌دانند، نه عراق و یمن و مصر و سوریه را که هنوز بورژوازی نوخاسته و خرده پای آن با فئودالیسم و حتی اجتماع و اقتصاد قبیله یی درگیر است و طبقه سرمایه دار(طبقه، نه افراد) در آن تکوین نیافته است.

مقاله آشوری مانیفست تمام‌نمای روشنفکری سال‌های اخیر ایران است
مقاله آقای آشوری نمونه بسیار جامع و گویا و سند گرانقدری است از طرز کار و فکر و تیپ و روحیه و رسالت و موضع و موقع اجتماعی و انسانی گروه تازه‌ای که در چند سال اخیر برای پر کردن مصلحت آمیز و اطمینان بخش خلاً موجود در میان روشنفکران و تحصیل کرده‌های گرم و ملتهب و عقده دار و کم مایه ما در سال‌های اخیر پدید آمده است.

مختصات این مقاله را از آنرو که یک سند گرانبها و قابل مطالعه و به قول اروپائی‌ها «کاراکتریستیک» است، به اختصار در اینجا نشان می‌دهم تا به شناخت دقیق این دسته که شناختش بر همه روشنفکران صادق مردم بیدار این مملکت فوری و ضروری است کمکی کرده باشد:

۱-کوشش در به کار بردن هر چه بیشتر کلمات و اصطلاحات خاص مکاتب فلسفی و اجتماعی و سیاسی جدید که امروز در میان روشنفکران سیاسی دنیا رایج است.

۲- استعمال این اصطلاحات نه به معنی دقیق و درست علمی و دانشگاهی(آکادمیک) آن بلکه به معنی روزنامه یی و عامیانه و مجازی کوچه بازاریش(۲) چنان که مثلاً همین داریوش آشوری که متأسفانه نویسنده «فرهنگ لغات و اصطلاحات سیاسی است»(۳) در همین مقاله، بوروکراسی را چنان که از فحوای کلامش بر می‌آید به معنی معلول آن یعنی کاغذ بازی و یا اگر خوش بین‌تر باشیم به معنی رژیمی که با یک سیستم اداری غلاظ و شدادی بر جامعه حکومت می‌راند و میلیتاریسم را در این کشورها به معنای اروپائی آن حکومت نظامی‌ها(۴) و فاشیسم را به حکومتی اطلاق می‌کند که با خشونت حکم می‌راند، و با این تعریف فرعون و نمرود و ذونواس و خسرو پرویز و انوشیروان و نادرشاه و آغا محمد خان قاجار و ملک مسعود و محمد علیشاه و حتی خان رشتی و رئیس ایل شاهسون را می‌توان به راحتی فاشیست خواند و از همه خوشمزه‌تر «بورژوازی» است. خصوصیات روحی و فکری خاصی که بورژواها دارند و روانشناسی طبقاتی آن را تجزیه تحلیل می‌کند و می‌شناساند، در این مقاله در نوشته‌ها و گفته‌های دیگر همقطاران و همزادان ایشان به عنوان رفتار و افکار و عادات و روحیات و تمایلات «بورژوایی» نمی‌آید، زیرا اینان اصولاً نه طبقه بورژوا را، به معنی دقیق علمی آن، بخصوص در کشورهای عقب مانده، می‌شناسند و نه به طریق اولی می‌دانند که این طبقه چه فرهنگ و فکر و عقیده و رفتار و سلیقه و میلی که باب طبع این آقایان نباشد «بورژوایی» است، ولو هیچ ربطی به طبقه خاص بورژوا نداشته باشد و حتی عقیده و اندیشه و عادات بورژوا با آن مخالف باشد.چنان که می‌بینیم، در همین مقاله هر کس از شکست اعراب و پریشانی هزاران عرب بیچاره و بی خانمان بیت المقدس و سینا و سوریه غمگین شده است، بورژوا است و غمش یک غم بورژوایی.

هر کسی می‌گوید اسرائیل کاردستی غرب است، ‌بورژوا است. هر دلی که بر آوارگان فلسطین بسوزد، که از وطن و شهر و ده و خانه و آب و ملک و هستی خویش به صحرای سوزان اردن رانده شده‌اند و بیست سال است، در زیر آفتاب سوزان، چشم به راه لقمه نانی‌اند که به عنوان صدقه از این و آن برسد، این دل، دل یک بورژواست، و این سوزش هم یک «سوزش بورژوایی» است.

هر عربی که می‌بیند به جای صلاح الدین ایوبی امروز موشه دایان نشسته است و از این منظره به خشم می‌آید، بورژواست و این یک خشم بورژوایی. اگر مسلمانی ببیند بیت المقدس به دست جهودها افتاده و پس از آن همه خاطرات پیروزی و فتح در تاریخ، امروز مسلمانان قربانیان بی دفاع یهودی- مسیحی شده‌اند، و از ارض قدس، سرزمین معراج و قبله نخستین اسلام به فجیع ترین و بی رحمانه ترین شکل رانده می‌شوند و کینه در دلش موج می‌زند و انتقام در جانش زبانه می‌کشد، به احساسات پست بورژوایی دچار شده، و اگر به جانسون نفرین بفرستد و به «لوی اشکول» دشنام دهد، کاملاً زبان بورژواها را تقلید کرده است. و بدین طریق است که پس از خواندن مقاله داریوش خان فیلسوف و مورخ و جامعه شناس و سیاستمدار و غیره، خواننده به روشنی می‌تواند چنین نتیجه بگیرد که با این تجزیه و تحلیل دقیق که وی از «حرکات بلند» تاریخ کرده، با آن «جوهر خاص روشنفکری» که در سراسر ایران فقط در ایشان یافت می‌شود و در آقای داریوش همایون، در جنگ اسرائیل و اعراب، همه روشنفکران ایرانی(غیر از ایشان)، همه اعراب خاورمیانه و آفریقا، یعنی همان بدبخت‌های صحرای عربستان و لیبی و سودان و عراق و سوریه و مصر و سیاهان آفریقا و ویت کنگ‌ها و مردم الجزایر و ملت چین و شوروی و یوگسلاوی و دیگر کشورهای اروپای شرقی و از شخصیت‌ها، ناصر و بن بلا و بومدین و تاین بی و فیدل کاسترو و پادگورنی و برژنف و خانم گاندی و خروشچف و مارشال تیتو و جمیله بوپاشا و محمد علی کلی قهرمان جهان و همه مجاهدان جبهه آزادیبخش الجزایر (F. L. N) و مائو و لیوشائوچی و هوشی مینه، این‌ها همه از یک کنار بورژوایند و تمایلات بورژوایی به شدت روح و فکرشان را بیمار کرده است، و «جوهر روشنفکری» در آنان نیست و به «عقده‌های پست بورژوایی دچار شده اند» و «مبانی منطق و تعقلشان به صورت عجیبی فرو ریخته و نژاد پرستند» و «فاشیست و کاپیتالیست و بوروکرات»، و خلاصه مخاطب همه فحش‌های متناقضی که داریوش خان در زبانهای خارجی بلد است.

و از طرف دیگر سرمایه‌داران و بانکداران و سلاطین نفت و طلا و کائوچو و صنایع سنگین آمریکا و انگلستان و فرانسه و از شخصیت‌ها جانسون و مک نامارا و نیکسون و هریمن و رابرت کندی و آیزنهاور و ویلسون و ژرژپمپیدو و گی موله و پیرسون و لوی اشکول و آباابان و موشه دایان و داریوش آشوری لابد منتسب به طبقه کارگر و دهقان و توده رنجبر و محروم جهان و روشنفکرانی مملو از «آن جوهر روشنفکری که آنان را از توده عوام الناس جدا می‌کند»(که همین قسمت آخرش تنها سخن حقی است که در این مقاله موجود است).

عقب ماندگی روشنفکری و حس گریز از مردم و جامعه خودی
۳- دیگر از مختصات این مقاله و مقالاتی از مشابهان این نویسنده، این است که می‌کوشند تا با اداها و اطوارها و الحان گوناگون، خود را از این مردم و از این ملک ندانند و چنین وانمود کنند که اینان را از آب و گل دیگری سرشته‌اند.

نمی‌خواهند روشنفکری باشند جزء همین مردم که از همین جاست و در همین جا و حالا دارند «خودش» را و «خودشان» را مطالعه می‌کنند، بلکه می‌خواهد چنین بنمایاند که از مقوله از ما بهتران است، خارجی شده است، اروپائی می‌بیند و اروپائی می‌اندیشد و حتی برای این کار، گاه تجاهل العارف‌های احمقانه‌ای هم مرتکب می‌شود، خنک و بی مزه و مهوع، یعنی حالا آمده و از آن بالا بالاها یک مشت مردمی را را که در سرزمینی با عادات و رسوم و عقاید و افکار و روابط و سنن خاص خودشان زندگی می‌کنند «اتود» می‌فرمایند، لحن کلام را ملاحظه کنید، گویی یونسکو یکی از متخصصان جامعه شناس و روان شناس و فیلسوف خود را به یک کشور آفریقائی و یا استرالیائی اعزام داشته و او هم رفته و «اتود» کرده و حالا برگشته در دانشگاه کشور خودش و یا یک مجمع علمی نتیجه تحقیقات و قضاوت‌های خود را ایراد می‌فرمایند. و یا گزارشی است که به یونسکو می‌دهد:

«نکته قابل تأسف این است که روشنفکر جماعت ایرانی به وضع وحشتناکی مبانی بینش و استدلال و تعقلش فرو ریخته، روشنفکران ایرانی با اینکه غالباً به بیماری eliteَ نمایی (کذا فی الاصل؟) گرفتارند، به وضع بدی با توده عوام الناس همشکل و همسان اند»(داریوش آشوری).»

استاد من آقای پروفسور برک (J. Berque) رئیس قسمت جامعه شناسی مسلمان در کلژدوفرانس می‌گفت: «یکی از علائم مشخص مرحله یی که نشان می‌دهد هنوز روشنفکران یک کشور عقب مانده برای کسب استقلال تام و تمام پخته نشده‌اند، همین حس گریز از خود و تشبه به مردم کشور مادر(استعمارگر) است.» 

تا یک ربع قرن پیش، تحصیل کرده‌های تونس و مراکش و الجزایر از فرانسه که بر می‌گشتند، به شهر‌ها و ده‌های خودشان، غیر از لباس و آرایش کاملاً اروپائی و آلامد فرانسوی می‌کوشیدند با یک زن اروپائی، یک سگ، یک دوربین عکاسی که به دوش یا به گردن می‌آویزند، عینک آفتابی و بخصوص یک کاسک دوکلنی بر سر(کلاه استعمارگر، کلاهی دو لبه که از اربابان اروپائی در مزارع و دهات و محل کارشان در کشور مستعمره بر سر می‌گذاشتند و این علامت تشخص و تعین‌شان بود )، به خانه و خانواده و میان مردم خودشان برگردند… »(چون اینجور آدمک‌ها را خودمان داریم و می‌شناسیم، از گفته ایشان به همین بس می‌کنیم).

سارتر در مقدمه عجیبش بر کتاب گرانقدر «مغضوبین زمین» اثر فرانتز فانون می‌نویسد: ما، گروه زبده اروپا، گروهی زبده در میان ملل بومی ساختیم که بر پریشانی‌شان با داغی‌های آتشین مبانی فرهنگ غربی را نشانده بودیم… کلمات قلمبه‌ای که دندانگیر بود، دردهنشان می‌چپاندیم و پس از اقامت کوتاهی در کشور مادر، آنان را آلوده و ناپاک پیش خودشان پس می‌فرستادیم. این خرافه‌های موهوم و دروغ‌های مجسم و زنده چیزی نداشتند که در آنجا به برادرانشان بگویند: از پاریس، لندن و آمستردام، ما این کلمات را پرتاب می‌کردیم: «انسانیت! برادری همه انسان ها» و در گوشه‌ای از آسیا و آفریقا، بلافاصله لب‌هایی باز می‌شد! «… سانیت!… سانها!» این دوره طلایی استعمار بود.»(۵) 

این صلح کلی و برادری همه انسانها، چنان که سارترمی گوید – که لابد به اندازه آن دو تا داریوش وطنی ما جوهر روشنفکری دارد – کلماتی است که استعمار در دوره طلایی اش یعنی قرن ۱۹ و ربع اول قرن بیستم در ذهن امثال داریوش خان بومی یا به قول خود سارتر این خرافه‌ها و دروغ‌های مجسم می‌نشاند، تا با از میان بردن تعصب‌های ملی و مذهبی در این سرزمین‌ها که بزرگترین سد نفوذ استعمار و مظاهر گوناگون آن بود، راه را برای ورود خود باز کند، اما دوره طلایی استعمار سالیان درازی است که سپری شده است و آنچه داریوش خان به عنوان تزهای بسیار نو می‌خواهد به روشنفکران ایران ارمغان آورد نیم قرن است کهنه شده است. نویسنده کتاب «فلسفه انقلاب» نیز همین نکته را دریافته است که می‌گوید هنگامی من به نجات و استقلال میهنم مطمئن خواهم شد که در یک کشور خارجی، اگر دو هموطنم به یکدیگر رسیدند از دیدار هم قلباً شاد شوند، نه اینکه از هم بگریزند و از برخورد با یکدیگر مشمئز شوند(و این احساس را به دو گونه متناقض در میان سیاهان و ایرانیان در شهرهای اروپایی کاملاً می‌توان دید).

نویسنده، فیلسوف، جامعه‌شناس و مورخ ما (لقبی را که سارتر به او و امثال او داده نمی‌آورم و به عناوینی که وی به خود داده است معترفم)، در این مقاله خیلی ناشیانه خود را لو داده که هم بی سواد است و هم مغرض و هم بد دهن و هم دهن لق، از آن‌ها که تا دهانشان را باز می‌کنند، به همه می‌فهمانند چه کاره‌اند و چه می‌خواهند بگویند، خودشان را، نقشه‌شان را، مأموریت‌شان را همه یکجا و یکهو بر ملا می‌سازند.

کو تا این‌ها جای اسلاف‌شان را بگیرند که سی سال همرزم و همگام ملک المتکلمین و آقا سید عبد‌الله بهبهانی و آقا سیدمحمد طباطبائی و ستارخان و باقرخان و شیخ علی مسیو و صور اسرافیل باشند و خودشان را در صف پیشروترین و جانبازترین قهرمانان انقلاب نگه دارند، تا ناگهان بی آنکه کسی بو ببرد و منتظر باشد، امضاءشان را بتوانند پای قرارداد نفت ۱۹۳۳ بزنند و به بازی خاتمه دهند؟

اسرائیل، پیشگام مبارزه با استعمار و سوسیالیسم؟
اما اخلاف آن آدم‌های تودار صبور استخواندار امثال همین داریوش خان هستند که پس از چند صباحی چپ روی و کباده افکار سوسیالیستی و ضد استعماری به دوش کشیدن با ۱۵ روز دعوت اسرائیل و دیدن او، آنها را و دیدن آنها او را، پاک خود را می‌بازد و قوه ماسکه‌اش را از دست می‌دهد و به عنوان فیلسوف و مورخ و جامعه شناس ایرانی مجموعه‌ای از فحاشی‌های رادیویی و روزنامه‌ای و شعار‌های یهودی و اتهامات متباین و متناقض و رجز خوانی‌های عامیانه به نفع حکومت صهیونیسم و دشنام‌های رایج و مفید(یعنی سودمند!) نسبت به اعراب را به نام جامعه شناسی و فلسفه و «حرکات بلند» به مردم می‌خورانند، در عین حال انصاف باید داد که در این مقاله مطلب تازه‌ای عنوان شده است که ما را از یک جهالت بزرگ نجات بخشیده و از این مقوله همه ایرانیان خود راباید مدیون دو تن از متفکران سیاسی معاصر بدانیم که علیرغم یک غلط مشهور و اشتباه رایج، دو راز سرپوشیده را بر ملا کردند، و همه را از جهل نجات بخشیدند: یکی آقای دکتر بقائی کرمانی بود که در جلسه‌ای از دادگاهی که او را محاکمه می‌کرد، روشن کرد که ملی شدن صنعت نفت در ایران به ابتکار آقای رحیمیان قوچانی صورت گرفته است، و دوم تحقیق آقای آشوری است مبنی براینکه دولت اسرائیل را در فلسطین دولت چکسلواکی به وجود آورده است(ص ۶ ستون ۳، فردوسی ۲۰/۴/۴۶). دیگر اینکه می‌فرمایند یهودیان در ۱۹۴۷ علیه انگلیس و عمال عرب وی می‌جنگیده‌اند، یعنی باید اولین ملتی را که در خاورمیانه علیه نفوذ انگلیس و تسلط استعمار اروپائی، قیام مسلحانه کرده است، همین صهیونیست‌ها و دولت اسرائیل بدانیم، و بن گوریون و لویی اشکول و موشه دایان را اولین قهرمانان مبارزه با استعمار غربی بشناسیم. مضافاً بر اینکه چون چند سالی است آن گروه چپ نمای انقلابی روشنفکر جدید الولاده‌ای که هر چندی یک بار به اسرائیل دعوت می‌شوند و بر می‌گردند و ندا در می‌دهند که از بهشت موعود برمی گردند و برای اولین بار تحقق عالی ترین ایده ال‌های انسانی را در تل آویو و اورشلیم به چشم دیده‌اند، بر همه ما معلوم شده بود که اسرائیل بهترین و صحیح ترین شکل سوسیالیسم و دموکراسی را بوجود آورده است. بنابراین صهیونیسم و دولت اسرائیل و بن گوریون و لویی اشکول و موشه دایان به عقیده این خرده فیلسوف تاریخ هم پیشروان مبارزات ضد استعماری و هم بنیانگذار سوسیالیسم هستند. معلوم نیست در این مدت ۱۵ روز یهودی‌ها چه به خورد این جوان داده‌اند که صرف نظر از وجدان، مشاعر او را هم از کار انداخته‌اند. من پیش از شناختن آقای آشوری معنی این جمله عجیب «دانیل باره» (D. Barres) نویسنده فرانسوی را درست احساس نمی‌کردم که گفته است «نیمه روشنفکران کسانی‌اند که وجدان را از دست داده‌اند، بی آنکه بتوانند شعور را جانشین آن سازند.»(۶)

گر چه آقای آشوری از آن افیون که اسرائیل در می‌اش انداخته چنان گیج شده است که مقاله‌اش به هذیان بیشتر شباهت دارد، اما از لابلای پراکنده گوئی‌ها و گنده گوئی‌هایش می‌توان آنچه را دردلش هست بیرون کشید و بدین طریق خلاصه کرد: ۱- «جای دریغ و افسوس است که ضدصهیونیسم و ضدامپریالیسم در شرق دارند مفاهیم توانایی می‌شوند و این حالت خطرناکی است که عقده‌های مذهبی و نژادی را در شرق می‌پروراند و نهضت‌های اصیل را منحرف می‌سازند.» (آشوری)

فیلسوف سیاسی خیال می‌کند که امپریالیسم یک مفهوم مجرد ماوراء الطبیعی است، از قبیل نفس اماره یا اهریمن و غیره، در صورتی که امپریالیسم نمی‌تواند جز به صورت شرکت سابق نفت در ایران، کمپانی هند شرقی در هند، اتحادیه معادن در کنگو یا صهیونیسم در کشور‌های عربی تحقق پیدا کند، بنابراین به عقیده ایشان، مثلاً مبارزه ملت ایران با شرکت نفت یا مبارزه ملت هند با کمپانی و جنگ لومومبا با اتحادیه معادن و نبرد سیاهان رودزیا با اقلیت سفید پوست انگلیسی برای انحراف نهضت ضد استعماری این کشورها از راه مبارزه با استعمار صورت گرفته است؟!

آقای آشوری به قدری در فلسفه تاریخ تبحر پیدا کرده که نه تنها به تجزیه و تحلیل «حرکات بلند» می‌پردازد بلکه رمال و کف بین هم شده است و از غیب خبر می‌دهد و یقین دارد که: «اگر جنگ به پیروزی اعراب می‌انجامید، کشتاری چندین برابر مهیب‌تر و جنایاتی بسیار و حشیانه‌تر روی می‌داد.» بنابراین بر همه روشنفکران جهان بخصوص انسان دوستان مسلمان فرض است که شب و روز از شکست اعراب خدا را سپاس گویند و تجاوز و پیروزی موشه دایان را پیروزی انسانیت بدانند.

۲- دیگر اینکه «گناه تجاوز اسرائیل را به سرزمین‌های عربی و همچنین وابستگی وی را به غرب باید به گردن اعراب انداخت»، زیرا آنان بودند که برای عوام فریبی از اشغال سرزمین فلسطین توسط سرمایه‌داران یهودی آمریکا و آلمان و لهستان و غیره و بیرون راندن صدها هزار عرب از خانه و وطن‌شان استقبال نکردند و همه سرزمین‌هایی را که اساطیر یهود در آن خاطراتی دارند(۷) با روی خوش به بن گوریون تقدیم ننمودند و اسرائیل را ناچار کردند که برای جلوگیری از ملی شدن کانال سوئر به مصر حمله برد و راه را برای ورود ارتش فرانسه و انگلیس به این کشور باز کند.

۳- آقای آشوری در تعجب است که چرا مردم ایران از تجاوز اسرائیل به سرزمین‌های عرب به هیجان می‌آیند، در صورتی که در جنگ هند و پاکستان و یا حمله یونانیان به ترکان مسلمان بی‌تفاوت می‌مانند. ناشیگری نویسنده از اینجا پیداست که به شاهدی متوسل می‌شود که کاملاً با آنچه وی می‌خواهد ادعا کند مغایر است. وی تجاوز یهود را به سرزمین‌های عربی و مخالفت روشنفکران ایران را با استقرار صهیونیسم در فلسطین و تجاوز آن به مصر و سوریه و عراق، ناشی از عقده‌های کهنه مذهبی می‌پندارد و نه دشمنی با امپریالیسم و استعمار غربی. در صورتی که اگر راست می‌گفت باید ما از گورسل جانبداری می‌کردیم نه از ماکاریوس، و برای فیلد مارشال ایوب‌خان سینه چاک می‌کردیم نه برای جواهر لعل نهرو، زیرا در اینجا نیز مسلمانان مورد تجاوز کفار واقع شده بودند، در صورتی که همه دیدند که همان رژیم‌های «فاشیست، میلیتاریست، بوروکرات، راسیست، کاپیتالیست» یعنی مصر و سوریه و عراق و الجزایر، جانب ماکاریوس، کشیش مسیحی را گرفتند نه گورسل را و به نهروی آتش پرست دل بسته بودند نه فیلد مارشال مسلمان.

خدا کند که طایفه کتابخوان و درسخوان به فروش نرود!
خدا کند که طایفه کتابخوان و درسخوان به فروش نرود، زیرا که اگر روشنفکرفروخته شد چنان پرده وقاحت جلو چشمش می‌شکند که بیا و تماشا کن. یک فیلسوف چپ جوان و وابسته به کشور عقب‌مانده شرقی اسلامی را ببینید که وقتی بوی خوشی به دماغش می‌زنند، از گفتن هیچ چیز ابایی ندارد. بدون خجالت مسأله اسرائیل و عرب را با مسأله چین و آمریکا مقایسه می‌کند. آقای داریوش خان! بر فرض که برای مهمان نوازی‌های اسرائیل یا به قول سردبیر مجله که در صدر همین مقاله نوشته: «برای رفع کدورت و استمالت از اقلیت محروم یهودی»! می‌خواهی قصیده مدحیه‌ای بسرایی، آقا چطور پیش این همه مردم بیدار و نکته‌سنج رویت را سنگ پا می‌کنی و اشکول را با مائوتسه تونگ و اصالت دولت سر هم شده اسرائیل را در فلسطین با اصالت کمونیسم چین و ملت چین در سرزمین چین یکی می‌دانی و از طرفی ملت عرب و رهبران آن را با آمریکا و جانسن یکی؟ و لابد چیان کای‌چک و دارو دسته اش را شوقیری، و جبهه آزادیبخش فلسطین و العاصفه و آوارگان عرب فلسطین؟

آقای فیلسوف جامعه‌شناس که حکیمی منطقی است و از اینکه منطق همه روشنفکران ایران غیر از خود او و داریوش خان همایون خراب شده، ناراحت است، یکی زرنگی بچه‌گانه‌ای هم همراه با خوشمزگی‌های خنکی مرتکب شده، و آن اینکه گویی وابسته مطبوعاتی سفارت اسرائیل در تهران است که به هر کسی که درباره اسرائیل حرفی زده موظف است جواب بدهد. آقای م. آزاد شعری علیه اسرائیل سروده‌اند که گویی سخت به داریوش خان برخورده است و یکایک تشبیهات و استعارات و تعبیرات خاص آن قطعه شعر را گرفته و با لحن یک مفسر سیاسی و کسی که می‌خواهد اخبار و جریانات اوضاع را تجزیه و تحلیل کند به آنها پاسخ داده و تاخته است. درست شبیه کار ناشیانه کسروی که از روی تشبیهات و تغزلات حافظ چهره زنی را نقاشی کرده بود که زلفش کمند بود و ابروانش کمان و قامتش سرو و لبش غنچه و کمرش موی یعنی که معشوقه حافظ، و بعد انتقاد… از چنین چهره ای!؟

آقای داریوش آشوری، آقای م. آزاد را چون از نظر اعتقادی مردی مذهبی نیست و در عین حال در شعرش از «حکمت ازلی» دم زده محکوم می‌کند و مثلاً اینکه اصلاً مسئله‌ای را به نام زبان خاص شعر نمی‌فهمد و آن را با زبان نثر و زبان فلسفه وعلم و تفسیر سیاسی یکی می‌انگارد.

دیگر اینکه بر ایشان ناگوار آمده که چرا به یهودی‌ها که «در این زمان به ملتی تبدیل شده است چالاک و دلیر و حالا ملت دلیری شده است که برای بقاء خود بهترین جنگ‌ها (زهی وقاحت) را می‌کند»، در شعر حمله شده است و در جواب آزاد سخن عجیبی می‌گوید که از نبوغ وی در حماقت حکایت می‌کند که: «آزاد گویا آخرین نبی از سلسله انبیاء بنی اسرائیل مانند داود و حزقیال و یرمیا است که بار دیگر از جانب «یهوه» برای قوم، آیات مذاب می‌خواند و محکومیت جاودانی ایشان را ابلاغ می‌کند» خیلی مضحک است که داریوش خان که دفاع از قوم یهود را در ایران وظیفه خود می‌داند و از سوسیالیسم اسرائیل و چابکی و دلیری ملت یهود و مبارزات اینان علیه انگلیس و آمریکا و استعمار غربی دم می‌زند و می‌خواهد اصالت و شایستگی و عظمت برای جهودهایی که از اروپا در فلسطین جمع شده‌اند و از یک کنار، هر کسی را که با اسرائیل مخالف است چه بومدین، چه فیدل کاسترو، چه ناصر و چه هوشی مینه و چه تاین بی و چه ویت کنگ، همه را بورژوا می‌داند، مخالفت با یهود را «بیماری طبقه متوسط» قلمداد می‌کند، در اینجا خودش اقرار می‌کند که نه تنها اینها همه رم، آزاد و همه روشنفکران ایرانی با یهود مخالف‌اند، بلکه همه انبیاء بنی اسرائیل نیز با قوم یهود مخالف بوده‌اند و محکومیت ازلی و ابدی و نفرین همیشگی را نثار آنان می‌کرده اند (که همین هم هست) و بنابراین حضرت داود و یرمیا و حزقیال وحضرت موسی و هارون و شعیب و اشعیا را نیز باید بنا به فرمایش این جامعه شناس از آب گذشته «جزء طبقه متوسط» و عوام فریب و عاری از جوهر روشنفکری و تشخص اندیشه‌ای شمرد و معتقد شد که احساسات ضد یهودی حضرت موسی و هارون و حضرت داوود را هم عبدالناصر برای عوام فریبی برانگیخته است و این، پیغمبران چوپان هم در هزاران سال پیش به نظر داریوش خان به «بیماری و حقارت‌های خرده بورژوازی» مبتلا شده‌اند و یا جزء وابستگان به رژیم‌های «کاپیتالیست، میلیتاریست، فاشیست، راسیست، بوروکرات» یعنی حکومت الجزایر و عراق و یمن و سوریه (غیر از حکومت ملک حسین و ملک فیصل که لابد به نظر داریوش خان بر خلاف آنها دمکرات سوسیالیست لیبرال هستند) به شمار می‌روند. مخالفت با یهود «به هر شکل و قالب و زیر هر لایه عقلی واستدلالی که در نظر گرفته شود و عرضه شود خیانتی است به جوهر روشنفکری و تسلیم شدن به پست ترین احساس‌های گروهی و روان ناخودآگاه جمعی» و از این رو نه تنها همه پیغمبران بنی اسرائیل، بلکه حضرت مسیح و حضرت محمد و همه رهبران ملل که به تازگی پیروزمندانه از نبرد با استعمار بیرون آمدند به جوهر روشنفکری خیانت کرده‌اند و به «روان ناخودآگاه جمعی» و پست ترین احساسات گروهی دچار شده‌اند و فقط جانسون است و داریوش آشوری که در طول تاریخ و در برابر جهان فعلی مملو انداز جوهر روشنفکری و احساس‌های عالی انسانی و دارای «مبانی بینش و استدلال و تعقل و منطق فرو نریخته». آقای داریوش آشوری که آن همه باد دارد و همه علوم اجتماعی را یکجا ادعا کرده است، گویا درباره دولتی که چنین سینه چاک به دفاعش پرداخته، نه تنها یک ورقه کتاب و رساله‌ای و مطلبی جدی نخوانده، بلکه یکی از صدها گزارشی را که مخبران بی طرف جراید آزاد دنیا درباره وضع داخلی و طرز حکومت رژیم صهیونیسم فلسطین منتشر کرده‌اند ندیده، و تنها به دیدن همان، چند نقطه‌ای که در ۱۵ روز اقامت اخیرش در اسرائیل به او نشان داده‌اند برای انجام مأموریتش اکتفا کرده است که اسرائیل را حکومت آزاد و دموکراتیک سوسیالیست ضد امپریالیسم می‌خواند.

نژادپرستی، حتی بین یهودی‌های برتر نسبت به یهودی‌های پست‌تر ساکن فلسطین اشغالی
«مادام میشن» که خود یهودی است و بانویی دانشمند و جامعه‌شناس (دور از جناب داریوش خان و آن رفیقش) در سال ۱۹۶۱ از جانب لوموند، وزین ترین و جدی‌ترین روزنامه بی‌طرف اروپا، مأموریت می‌یابد که به اسرائیل برود و وضع را از نزدیک ببیند، وی نتیجه مطالعات خود را به صورت گزارش در چند شماره لوموند درج می‌کند. «مادام میشن» که نه ناصری است و نه متهم به دچار شدن به بیماری طبقه متوسط مسلمان – مسیحی – زیرا یک روشنفکری یهودی است- و امثال او در میان یهودیان انسان دوست روشنفکر بسیارند، که صهیونیسم و حکومت اسرائیل را خیانت به یهود و به انسانیت می‌شمارند، تشریح کرده است که چگونه رژیم معبود داریوش، دهقانان عرب را فجیع‌تر و واقعی‌تر از دوره سرواژی به زمین بسته است. دهقان عرب در اسرائیل نه تنها حق ندارد از کشورش خارج شود، نه تنها نمی‌تواند به شهر بیاید، بلکه از دهی به ده مجاورش نباید قدم بگذارد. هر روز حاضر و غایب می‌شود، به پست ترین شکل با او رفتار می‌شود، شب و روز خود وخانواده اش اسیر پلیس‌های مخفی و آشکار است. مادام میشن از صدها دهی سخن می‌گوید که دولت سوسیالیست ضد امپریالیست دموکرات انسان دوست صهیونیست به تقسیم عادلانه آن میان عرب و یهود پرداخته است، بدین طریق که ده را تماماً به خود اعراب واگذار کرده است و فقط مزارع را به یهودیان داده و عرب بیچاره خود و خانواده اش در خانه غبار گرفته و فاقه‌زده‌اش نشسته و از پنجره اتاقش مزرعه را می‌نگرد که به قول آقای داریوش خان روشنفکر منحصر به فرد در ایران، یهودیان در آن مشغول «تحقق یکی از اشکال سوسیالیسم» هستند و تراکتورها و کمباین‌ها و پمپ‌های چاه‌های عمیق و لوله کشی‌های آبیاری مدرن در زمین عرب گرسنه‌ای که از بام خانه اش به حسرت ناظر آن است به کشت و زرعی مشغول‌اند که از دل داریوش خان آشوری غریو شوق وشعف بر می‌آورد. دهقان عرب در دهش و در وطنش برای دیدار از خواهر و برادر و خویشاوندان خود در دهی به فاصله چند کیلو متری باید از پلیس و ژاندارم یهودی گذر نامه بگیرد و غالباً جز به عربی که مثل آقای داریوش ایرانی جوهر روشنفکری وجدانش را رنگ کرده است، گذر نامه برای رفتن از ده به دهی نمی‌دهند.

اینها بماند که وحشیانه‌تر و ما فوق فاشیست‌تر از این در اسرائیل هست که مرحوم هیتلر و موسولینی هم از آن بیزارند و من آن را از بسیاری یهودیان روشنفکر ایرانی، مصری، سوری، عراقی وشمال آفریقایی که در پاریس و شهر‌های ایتالیا و انگلستان بسیارند، شنیده‌ام که یهودیان فلسطینی و دولت اسرائیل نه تنها اعرابی را که قرن هاست خانه و وطن‌شان آنجاست به چشم حقارت می‌نگرند و آنان رابه صورت نجس‌های هندی تلقی می‌کنند، بلکه خود یهودیانی را که در اثر تبلیغات صهیونیست‌ها و کارمندان و عاملان غیر یهودی‌شان فریب خوردند و ایران و مصر و مغرب و دیگر کشور‌های عربی و اسلامی را که قرن‌ها در آنجا به آسودگی می‌زیسته‌اند، ترک کردند و به ارض موعود رفتند تا از سوسیالیسم «آشوری» اسرائیل برخوردار شوند، بیگانه و مطرود می‌دانند و ناچار اینان بیش از چند ماه تا یک سال نتوانستند تحمل کنند و یا برگشتند و یا به کشور‌های اروپایی هجرت کردند و از زندگی اولیه‌شان نیز محروم شدند و از این قبیل یهودیان مصر و الجزایر و عراق که به اسرائیل رفته بودند، اکنون در فرانسه و ایتالیا و سویس و آلمان بسیارند. اگر داریوش خان حوصله مطالعه داشته باشند، حالا که پس از انتشار این مقاله دفاعیه، مقدمات مسافرتش به اروپا و ادامه تحصیل و مخارج اقامت در آنجا برایش فراهم شده و خبرش را در شماره ماهنامه تیر ماه فردوسی خواندیم(هفت روز پس از نشر مقاله مدحیه اسرائیلیه شان)، خوب است برای شنیدن سرگذشت این یهودیان از اسرائیل برگشته سری به خانه پیران maison de vieill esse در پاریس بزنند و یا اگر دست داد، پای صحبت«گورویچ» و«کاهن» و « رنه مایر» بنشینند تا بفهمند که دولت فاشیست در خاور میانه، اسرائیل است یا الجزایر.

یهودیان اسرائیل بر خلاف آنچه تصور می‌شود همه یکدست نیستند، یهودی آلمانی و ایتالیایی و لهستانی و فرانسوی و آمریکایی از نژاد دیگر و آب و گل دیگر است و یهودی مصر و عراق ایران و ترکیه و سوریه از جنس دیگر و اینان در چشم آن گروه اول، چنان حقیر و پست و نجس‌اند که گویی عنصری از ریشه عرب‌اند و بیگانه و از همین رو است که کوشش می‌شود یهودیانی که از کشورهای شرقی و بخصوص اسلامی آمده‌اند، در متن یهودی اروپایی الاصل وارد نشوند، و در آن حل نگردند و همواره به صورت یک اقلیت تحقیر شده بیگانه و جدا در کنار یهودیان از اروپا و آمریکا آمده بمانند، و اینان نیز خود را از آنان احساس نمی‌کنند، خانه‌شان جداست، محله‌شان جداست، مدرسه و رستوران و تفریح‌گاه و گردشگاه و معابد و زبان و روزنامه و باشگاه و لباس و رفتار و روابط شان و بخصوص وضع کار و نوع مشاغل و موقعیت اجتماعی‌شان کاملاً جداست و جدا نگه داشته شده و همواره به هم به نظر بیگانگی و دشمنی وجدایی و سوء ظن می‌نگرند و کودکانشان حق ندارند در بازی با هم در آمیزند. یهودیان اروپایی الاصل رسماً معتقدند و می‌گویند این یهودیانی که از کشور‌های اسلامی آمده‌اند، اسلام غرب زده و عرب آلوده شده‌اند و اصالت‌شان از دست رفته، یهودیان را (یعنی یهودیان اروپایی الاصل را، که یهودی اصیل آنهایند) نمی‌توانند دوست بدارند، زیرا در مصر و عراق و ایران و الجزایر و دیگر کشور‌های مسلمان نشین، اینان به قدری با مسلمانان در آمیخته بودند و با آنان پیوند‌های نزدیک دوستی و رفاقت و همدردی و همدلی داشته‌اند که آنان را بر ما ترجیح می‌دهند.

زبان عبری را فراموش کرده‌اند و کوشش اسرائیل را برای احیای آن سبک می‌انگارند و نسبت بدان بی تفاوت‌اند و در مدرسه اگر به زور به عبری سخن بگویند، تا خودشان می‌مانند و خودشان و دور از چشم یهودیان باز به زبان عربی یا فارسی بر می‌گردند و از زندگی در میان مسمانان خاطره خوشی دارند که هنوز فراموش نکرده‌اند و نمی‌کنند و بلکه هر چه بیشتر در اسرائیل می‌مانند، هوای بازگشت و حسرت آن ایام، درونشان زنده‌تر و قوی‌تر می‌شد.

گذشته از آن، زندگی طولانی چندین صد ساله و چند هزار ساله اینان با اعراب و ایرانیان و مسلمانان اصالت نژادی و حمیت قومی و وابستگی اسرائیلی آنان را به شدت ضعیف کرده و پاکی جنس و ذاتشان را آلوده و اصلاً منحرف و منحط شده‌اند و در مبارزه علیه مسلمانان و علیه اعراب جدی نیستند و نیز در کوشش برای یکنواخت کردن و تکوین ملیت نیم بند کنونی یهود فلسطینی کمترین همکاری نمی‌کنند و اصلاً اینان لیاقت ترقی و شایستگی شرکت در ساختمان آینده اسرائیل را فاقد‌اند و جز باری بر دوش جامعه نیستند. ما نیز آنان را سود جویانی طماع و خود خواه و ماجراجو و عمال مرموز سیاسی غرب می‌دانیم که این همه بازی‌ها را برای دست یافتن خودشان به زور و زر بیشتر در آورده‌اند و بازیچه‌های سیاست‌های بین المللی‌اند و مسأله یهود و ملیت یهود و ارض موعود و دیوار ندبه و سرزمین تورات اینها همه ابزار کارشان است و ماها قربانیان معاملات و نقش‌های نمایش‌های سود جویانه و سیاست شان. آنها ما را خود راه نمی‌دهند و ما آنها را از خود نمی‌دانیم. ما در حقیقت عرب انهائیم و سیاه آنها ودر وضعی قرار می‌گیریم که جز برای پست ترین افراد یهودی که به بخور و نمیر رضایت می‌دهند قابل تحمل نیست. از این روست که بر خلاف چند سال پیش شور و شوق یهودیان مقیم کشورهای اسلامی برای رفتن به اسرائیل مرده است و به جای نهضت ورود به اسرائیل، خروج از اسرائیل در میان یهودیان دست دوم(شرقی الاصل) رو به توسعه است(اگر به پاریس رفتی، برو پیش مادام «مورابیا» یهودی رانده شده از مصر و اسرائیل، تا از اسرائیل و مسأله یهود چیزی به گوشت بخورد و این هم آدرسش: (۲۰۱, Rue d’Alesia, Paris۱۴)

اسرائیل، مهم‌ترین پایگاه دائمی استعمار در منطقه
آقای داریوش خان! رژیمی که با اسلحه انگلیس و آمریکا و فرانسه سرزمینی را اشغال می‌کند و از سراسر اروپا سرمایه‌داران را به یک کشور فقیر عربی می‌کشد و مردم آن را به صحرای سوزان سینا و اردن و سراسر آفریقا و خاورمیانه پراکنده می‌کند و دهقان مسلمان را در دهات خود محبوس می‌سازد و هرگاه یک کشور عربی قصد نجات از یوغ استعمار غربی را دارد، با یک اشاره امپریالیسم بر آن می‌تازد، اسرای رسمی جنگ را وحشیانه شکنجه می‌کند، مردم را از خانه‌هاشان بیرون می‌راند، و مبنای سیاسی و اجتماعی رژیم خود را بر یهودی بودن نژاد و کلیمی بودن مذهب استوار می‌کند، فاشیست است، یا کشوری عربی که گناه نابخشودنیش در چشم شما! این است که ملک فاروق‌ها و گلوپ پاشاها وملک فیصل‌ها وملک عبدالله‌ها و ژنرال سوستل و آرگوها را رانده و آخرین پایگاه‌های امپریالیسم را در سراسر کشورهای عربی جمع می‌کند واز نظر داخلی فقط به پرچانگی‌های مشکوک و آلوده روشنفکران فروخته شده‌ای امثال آیت احمد و عبدالمالک و دایوش آشوری – که پراند از آن «جوهر و روشنفکری» که آنان را از توده عوام الناس جدا می‌کند- مجال نمی‌دهد؟ زیرا ترحم بر یک روشنفکری که از همه لوازم روشنفکری فقط یک زبان اروپائی نیم بند را بلغور می‌کند و طوطی‌وار کلمات رایجی را از قبیل آزادی و دموکراسی و انسانیت – که به قول سارتر خودشان در دهان ایشان گذاشته‌اند – در کشورهای استعمار زده واگو می‌نمایند، خیانت به توده عوام الناس است که اصالت دارد و ما کردیم و دیدیم. تجربه نیم قرن اخیر نشان داده است که اینان جاده‌کوبان و راه بلدان و کار‌چاق‌کنان زبردست و مطمئن استعمار برای ورود و نفوذ آن در داخل کشورها بوده‌اند. اینان فقط از این نظر فاشیست‌اند که به روشنفکرانی که از «توده عوام الناس جدایند» اجازه بافندگی‌ها و کوچه غلط دادن‌ها و نهضت‌های قلابی به راه انداختن‌های همیشه را نمی‌دهند و همین بزرگترین فضیلت آن‌هاست و عامل موفقیت آن‌ها.

چگونه می‌توان به داریوش آشوری و امثال او که، به هر مصلحتی، یک عده تاجر و سیاست پیشه و ماجراجو و سرمایه‌دار آلمانی و ایتالیائی و فرانسوی و آمریکائی و شرقی را که از کشورهای مختلف‌اند و با زبان‌ها و روحیات و سطح در آمد و سنن و عادات گوناگون و برای انجام نقشه معین و روشنی به فلسطین آمده‌اند و حداکثر ۱۹ سال فقط سابقه تاریخی دارند، یک «ملت واحد چالاک دلیری که بهترین جنگ‌ها را می‌کند» معرفی می‌نماید، اجازه داد که در جنگ ملی علیه استعمار همگام با اسرائیل به همه کشورهای مورد تجاوز وی بتازد و سمپاشی کند و همه روشنفکران ایرانی و همه رهبران ملل آزاد شده را دشنام دهد؟ آیا می‌شود وحدت ملی یک میلیون و نیم یهودی را که هر چند هزار نفرشان از کشوری در گوشه‌ای از شرق و غرب عالم به فلسطین عرب آمده‌اند در نظر‌ها مسلم شمرد و در طول ۱۹ سال انجام شده و بدیهی، ولی وحدت اعراب را که زبان و مذهب و نژاد و سرزمین واحد دارند و قرن هاست تشخص نژادی و مذهبی و جغرافیائی و زمانی و فرهنگی و تاریخی خود را با این روشنی حفظ کرده‌اند فقط به علت وجود خط‌های مصلحتی فرضی که پس از جنگ جهانی میان‌شان به نام مرز کشیده شده است، غیرممکن و اعتباری و نامعقول دانست؟ صهیونیسم، فاشیسم نیست، وحدت اعراب در برابر استعمار یک فکر فاشیستی است؟

آقای داریوش آشوری چرا از حق صدها هزار آواره عرب که قرن هاست در فلسطین زندگی می‌کرده‌اند کلمه‌ای به زبان نمی‌آورد و زندگی آنان را از پیش از اسلام تا ۱۹ سال پیش در فلسطین برای شناختن حق آنان بر آنجا کافی نمی‌داند و معتقد است چون ۱۹ سال از آن واقعه گذشت مشمول مرور زمان شده است و باید واقعیت را پذیرفت، اما جنایت یهودیان اروپا و آمریکا و روسیه را که غالباً ۲۰۰۰ سال پیش از فلسطین رفته‌اند، تنها به این علت که اساطیر و افسانه‌های قومی و مذهبی مشترکی دارند، که جایگاهش فلسطین بوده است برای اشغال این سرزمین و بیرون راندن اعراب آنجا، چون حقی به رسمیت می‌شناسد! لابد آقای آشوری اگر دستش برسد و اسرائیل و سازندگانش، روزی به مصلحتی کمکی کنند که بتوان همه آشوریانی که در کشورهای مختلف پراکنده‌اند، جمع کند و نهضت «آشوریسم» را برپا سازد، به خود حق می‌دهد که با هواپیمای آمریکا و ناوگان انگلیس و پول‌های امپریالیسم بین المللی و خرید افسران عراقی به سرزمین عراق حمله برد و همه عراقی‌ها را بکشد و یا به صحرای عربستان براند و به عنوان اینکه در ۴۰۰۰ سال پیش در بین‌النهرین تمدن و مذهب و زبان و رژیم‌های سیاسی مشهوری داشته‌اند و نواحی دجله و فرات را قرن‌ها زیر سلطه خود گرفته بودند، دولت آشوری را به جای دولت عراق بنشاند.(۱۰) می‌دانیم که خود آقا بر این خیال باطل خواهند خندید، اما باطل‌تر و خنده دارتراز این خیال مگر صهیونیسم نام ندارد که مصلحت استعمار غربی و مبنی بر داشتن پایگاهی پایدار در درون سرزمین‌های ملتهب و ناپایدار اسلام و عرب آن را عینیت و واقعیت بخشید، و کار را به جایی رساند که یک روشنفکر چپ نمای ایرانی می‌رود و مرغ و پلوش را هم می‌خورد و برمی گردد و به همه روشنفکران ایرانی فحاشی می‌کند و هر که را با آن خیال مضحک ولی تحقق یافته مخالف باشد، به انواع عقده‌ها و مرض‌ها متهم می‌سازد؟

اینتلیجنت سرویس و سیا و موشه دایان، قهرمانان مبارزه با جنایت و آدم کشی و کاپیتالیسم دولتی؟
آخرین پیام آقای داریوش آشوری، در پایان مقاله و پیش از عزیمت‌شان به اروپا، این است که ما ایرانی‌های مسلمان باید جنگ اسرائیل را با همکاری و پشتیبانی آمریکا و انگلیس علیه ملل عرب به صورت «اختلاف مرزی میان حبشه و سودان» تلقی کنیم و تجاوز اسرائیل را در چند هفته پیش و نیز در ۱۹۵۶ همراه با فرانسه و انگلیس علیه مصر که به ملی کردن کانال سوئز و اخراج ارتش انگلیس از سوئز پرداخته بود، باید مانند حمله چین به هند بنامیم، و معتقد باشیم که امروز چین و شوروی و الجزایر و کوبا و ویتنام شمالی و ویت کنگ‌ها و اروپای شرقی و همه روشنفکران ایرانی «دارای مرض خرده بورژوا شده‌اند و فاقد جوهر روشنفکری و شامل عقده‌های مذهبی و نژادی و تسلیم به پست ترین احساسات گروهی و روان ناخودآگاه جمعی» و بر عکس جانسون و اینتلیجنت سرویس و سیا و موشه دایان هستند که درخاورمیانه عربی با عقده‌های نژادی و کینه‌های مذهبی و گسترش جنایت و آدم کشی و فاشیسم و میلیتاریسم و بوروکراسی و راسیسم و کاپیتالیسم دولتی مبارزه می‌کنند. از کرامات فیلسوف سیاسی ما یکی این است که می‌فرماید: «اسرائیل بود که ناسیونالیسم عرب را به وجود آورد، نه برعکس»، به اصل حرف کاری نداریم که در نوع خود بسیار جالب است که اصلاً ناسیونالیسم عرب فقط بیست سال است که سابقه تاریخی دارد و ناسیونالیست‌های عرب باید به حال اسرائیل و سازندگانش دعاگو باشند و از او ممنون.

آنچه در این جمله مهم است این متمم «نه برعکس» آن است که یعنی چه؟ مگر کسی گفته که ناسیونالیسم عرب، اسرائیل را به وجود آورده که حالا فیلسوف جامعه شناس ما درصدد ابطال آن و روشن کردن روشنفکران ایرانی اند؟ عشق چگونه چشم آدم را کور میکند و مغزش را منگ؟! حواس پرتی و پرت و پلاگویی نویسنده‌ای که از درهم ریختن منطق همه روشنفکران مملکت ناراحتند، به جائی می‌رسد که در یک عبارت به چنین تناقض گویی مبتلا می‌شود که با اصل هدف و غرضش و همان نظری که به خاطر آن سینه چاک می‌کند، مغایر است. دقت بفرمائید! «صهیونیسم در سال ۱۹۴۷ توانست پاداش خود را به عنوان کفاره گناهان و جنایات مسیحیت علیه اقلیت یهود و به ویژه جنایات هولناک نازیسم به صورت حق سکونت و داشتن استقلال در گوشه‌ای(۹) از سرزمین فلسطین به دست آورد و سران کشورهای عربی در آن زمان که یهودی‌ها آمدند همه دست نشاندگان مستقیم استعمار بودند.»

از اول عبارت چنین بر می‌آید که غرب به عنوان کفاره، فلسطین را به پاداش به یهودیان داده و از آخر عبارت چنین بر می‌آید که غرب با یهودیان می‌جنگیده است. این تناقض گویی مضحک بلافاصله در عبارت بعدی روشن‌تر می‌شود: «امپریالیسم اگر پیش بینی می‌کرد که روزی با به وجود آمدن اسرائیل، کانال سوئز را از دست خواهد داد و منافع نفتی اش در سرزمین‌های عربی به خطر خواهد افتاد، هرگز در شناسایی و تثبیت دولت اسرائیل مشارکت نمی‌کرد. و فراموش نکنیم که یهودی‌ها که در سال ۱۹۴۷ در فلسطین می‌جنگیدند اسلحه‌شان را از شوروی و چکسلواکی می‌گرفته‌اند نه از انگلیس و آمریکا، و امریکا در آن زمان در خاورمیانه هنوز پا باز نکرده بود.»

در این عبارت تنها راه حل این است که چنین فرض کنیم مقصود نویسنده از امپریالیسم که کانال سوئز را از دست داده و منافع نفتی اش را در سرزمین‌های عربی به خطر انداخته، شوروی و چکسلواکی است، وگرنه چگونه ممکن است معتقد باشد که امپریالیسم غرب به اضافه ارتش انگلیس با اسلحه و پشتیبانی بلوک شرق اسرائیل را ساختند تا با «دست نشاندگان مستقیم استعمار» یعنی سران کشورهای عربی آن زمان به جنگ برخیزد.

ازاین مقاله معلوم نمی‌شود که بالاخره اسرائیل دست پخت کیست، شوروی و چکسلواکی یا امپریالیسم غرب یا دنیای مسیحیت یا ناسیونالیسم عرب و یا عوام فریبی‌های رهبران آن و یا هم غرب و هم شرق وهم عرب و آن علیه کی؟ و برای چی؟

 

چرا از جیب خاورمیانه به اسرائیل بخشیدند و یکی از جمهوری‌های آلمان فدرال را به کفاره کوره‌های یهودی سوزی ندادند؟
نویسنده این شبه مقاله حکم می‌کند که روشنفکران ایرانی وقتی جوهر روشنفکری دارند و از عقده ضد یهودی و کینه مذهبی خالی‌اند، که مسأله عرب و اسرائیل را یک اختلاف مرزی و راضی بپندارند و در شگفت است چرا در دشمنی علیه اسرائیل، دست راستی ترین و مرتجع ترین رژیم‌های عربی با سوسیالیست ترین وانقلابی ترین رژیم‌های عربی هماهنگند و این را دلیل صادق نبودن سوسیالیسم وانقلاب در این رژیم‌ها می‌پندارد، و نمی‌داند که اسرائیل یک مسأله طبقاتی و اقتصادی نیست که در آن سوسیالیسم انقلابی بودن و پیشرو و پسرو بودن مطرح باشد، تجاوزی است به ملیت یک قوم و اشغال گوشه‌ای از وطنش، و در اینجا هر عربی، چه راست و چه چپ، چه فئودال و چه سوسیالیست، چه مسلمان و چه ماتریالیست جریحه دار است و ضربت خورده. در اشغال پاریس به وسیله آلمان‌های نازیست، هر فرانسوی به هیجان آمد و لئون بلوم نماینده دست راستی‌ها، دو گل نماینده اشرافیت فرانسه و موریس تورز، رهبر کمونیست‌های فرانسه، در کنار هم قرار گرفتند و حتی در یک کابینه و اگر یک روشنفکر فرانسوی در «مون پلیه» از اشغال فرانسه به وسیله آلمان‌های نازیست به خشم آمده و حس انتقام در اوتحریک شده است، قطعاً مورد سرزنش آقای فیلسوف ما قرار می‌گیرد که چرا با دست راستی‌ها ومرتجع‌ها و نظامی‌های فرانسه همدست شده؟ چرا با احساسات توده عوام الناس هماهنگ شده و جوهر روشنفکری اش ریخته؟ چرا اشغال پاریس را یک مسأله تلقی نمی‌کند، و چرا به عقده احساسات گروهی و جمعی یعنی کینه نژادی ضدآلمانی و ضد ژرمن دچار شده و چرا ناسیونالیسم فرانسوی را با مفهوم ضد نازیسم و ضدآلمان در آمیخته است؟

مسلماً داریوش خان تنها از شدت تب اسرائیل پرستی و عشق جنون آمیزش به صهیونیسم نیست که به چنین هذیان گویی خنده آور افتاده، بلکه ناچار است پرت و پلا بگوید، زیرا طرف خطابش مردم باسواد و روشنفکر وچیز فهم‌اند و نمی‌تواند رسماً بگوید چه کسانی ساختند و چرا ساختند؟ این است که چنان در هم حرف می‌زند که کسی سر درنیاورد و به هر حشیشی برای توجیه موجودیت اسرائیل متشبث می‌شود و از آن جمله اینکه غرب به کفاره جنایات مسیحیت و نازیسم فلسطین را به یهودی‌های سراسر دنیا داده و یهودی‌ها آن را به پاداش آن همه شکنجه‌هایی که در آلمان و لهستان و فرانسه و اسپانیا و روسیه تحمل کرده‌اند و بنابراین باید بر آنان بخشید و باز هم از سرگیجی و اطلاع وسیع بر حرکات بلند تاریخ و جغرافیا متوجه نیست که مسیحیت و غرب حالا که بر سر انصاف آمده‌اند و می‌خواهند به جبران جنایات هولناک و وحشیانه‌شان از یهود استمالت کنند و به آنان پاداش یاکفاره بدهند، چرا از کیسه خلیفه ببخشند؟

چرا فلسطین اسلام را، مسیحیت و غرب به پاداش بدهد؟ چرا گوشه‌ای را از همان لهستان که در آن هولناک ترین شکنجه‌ها را بر یهود وارد کردند نبخشند؟ چرا یکی از جمهوری‌های آلمان فدرال را به کفاره کوره‌های یهودی سوزی ندهند؟ چرا مسیحیت به جبران ۲۰۰۰ سال زجری که به یهود داده، از اسلام مایه بگذارد؟ چرا غرب کفاره گناهانش را علیه یهود از جیب خالی ملل خاورمیانه بپردازد؟چرا خانه و زندگی صدها هزار آواره عرب مسلمان برای جبران جنایت کلیسا و گناهان اروپا و آدم سوزی‌های نازیسم به یهودیان واگذار شود؟ یهود قرن هاست در کشورهای اسلامی همچون وطن خود زندگی می‌کند و از همه حقوق اجتماعی و اقتصادی برخوردار بوده است.

آلبر موینه که به دست ارتش سری در الجزایر شهید شد و از روشنفکران صادق و دانشمند حزب سوسیالیست فرانسه بود، می‌گوید: یهود چنان در جامعه اسلامی آسوده و بهره مند می‌زیست که در طول ۱۴ قرن هرگز به فکر بازگشت به فلسطین وحدت و تجمع در سرزمینی نیفتاد و حتی این شکل پراکنده را از نظر اقتصادی مفیدتر می‌دید، زیرا آزادانه در قلب اقتصاد و اجتماع اسلامی رخنه می‌کرد و حقوق و سنن ومذهبش نیز بنا بر توصیه‌های اسلام محترم بود و این مسیحیت ودنیای غرب بود که با تحقیرها و شکنجه‌ها و یهودکشی و فتواهای ضد یهودی کلیسایش او را واداشت که متحد شود و خودسر و سامانی گیرد و برای حفظ خود چاره اندیشد و از این همه جنایات و قتل عام‌ها و حقارت‌ها که در سراسر اروپا تحمل می‌کند، نجات یابد. (۸) تا اینجا درست و منطقی و انسانی. اما چرا دنیای اسلام که قرن‌ها پناه دهنده و میزبان مهربان یهود است، کفاره جنایات غرب را به صورت بی خانمان شدن ملتی بپردازد؟

امروز اروپا و آمریکا ودنیای مسیحیت که می‌خواهد به یهود پاداش دهد و بی عدالتی‌های خود نسبت به یهود را جبران کند، این قوم را به دست چند سرمایه دار عامل سرسپرده و نظامی ماجراجوی یهودی نژاد می‌سپارد، که او را به صورت ابزار شکنجه در دنیای اسلام و خاورمیانه درآوردند و عقده‌های را که در طول ۲۰۰۰ سال از تحقیر و شکنجه‌ها و یهود سوزی‌های مسیحیت در اروپا در دل پرورانده است، با سلاح دلار و توطئه همان مسیحیت و همان اروپا بجان ملتی استعمارزده خالی کند که امروز برابر همان مسیحیت و همان اروپا برخاسته‌اند.

چاپلوسی‌ها و رجزخوانی‌های داریوش آشوری برای اسرائیل و موشه دایان مرا به یاد سَلَف ایشان که نمونه‌ای بود از یک روشنفکر فروخته شده زمان خودش، «امیر معزی»، می‌اندازد، که سلطان سنجر عمداً در ضمن شکار تیری به سوی او پرتاب می‌کند و آن تیر سینه شاعر را می‌شکافد و در آنجا می‌ماند و بر اثر آن بالاخره می‌میرد. این شاعر مداح بی شخصیت که عمری به صله خوری بار آمده و مدیحه سرایی، در وصف تیر شاه که در سینه اش فرو رفته، قصاید مدحی می‌سراید و بدان افتخار می‌کند و شاه را سپاسگزار است که چنین منتی بر او نهاده و تیر خود را بر سینه شاعر خود فروش نهاده و ممنون است که به تیر شاه می‌میرد.

داریوش خان هم به عنوان یک فرد وابسته به کشورهای عقب مانده و همدرد و هم سرنوشت خاورمیانه که شکار استعمار بوده‌اند و امروز برپا خاسته‌اند، در وصف تیری که استعمار وامپریالیسم در سینه ملل خاورمیانه و قلب دنیای اسلامی جا داده شعری می‌گوید و نامش را تجزیه و تحلیل حرکات بلند تاریخ می‌گذارد. و پا را از آن سلف خود فراتر می‌گذارد و از همه اعراب و مسلمانان و مردم شرق گله مند است و همه را به فحاشی می‌گیرد که چرا از این تیر سلاطین نفت و طلا و سلاح و ماشین و سرمایه جهان در سینه خود متأسف‌اند و نسبت به آن کینه می‌ورزند و تورم و پیشرفت آن را که خبر از مرگ می‌دهد ستایشگر و سپاسگزار نیستند؟

در پایان این نوشته، من دچار این تردید شدم که آیا واقعاً داریوش آشوری، هر چند بی اطلاع و کم اندیشه باشد، باز هم می‌توان تصور کرد که آنچه را بر همان توده عوام الناس دنیا هم روشن است نمی‌داند، یا معنی آنچه را گفته خود در نمی‌یابد، ومثلاً به واقع معتقد است که فیدل کاسترو و هوشی مینه و بومدین خرده بورژوایند و ضد یهود و نژادپرست و جانسون و نیکسون و ویلسون و موشه دایان و بن گوریون، انسان دوست و دمکرات و آزادیخواه؟ 

مسلماً‌ شان آقای آشوری اجل از چنین توهمی است جز اینکه به خود انصاف دهیم که اینها همه درست، ولی به هر حال تهران و خرج زندگی سنگین، بخصوص که جوانی بخواهد به تحصیلات خود هم ادامه بدهد که هیهات!

دکتر علی شریعتی

پی‌نوشت‌ها:

(۱)- ار مقاله ای در سالنامه دنیا درباره آقای شجاع الدین شفا.
(۲)- معنی مجازی یک اصطلاح نیز ممکن است عامیانه یا عالمانه باشد.
(۳)- که نقدی مفصل تر از متن بر آن نوشته بودم و یکی از دوستان به خاطر آبروئی که داریوش آشوری پیش از ارتکاب اخیرش نزد او داشت، واسطه شد.
(۴)- در صورتی که ارتش در کشورهای عقب مانده، بر خلاف اروپا، مترقی ترین و انقلابی ترین سازمان های کشور را تشکیل می دهد و گذشته نیز آن را ثابت کرده است (البته تصفیه نشده اش)
(۵)- F. Fanon: Les damnes de la terre p.۶
(۶)- Argument, les intellectules, p.۱۸
(۷)- از استدلال آقای آشوری و دیگر صهیونیست های بدلی چنین بر می آید که مصر نیز از آن یهود است، زیرا طبق متون کتب مقدسه و تاریخ، یهود ابتدا در مصر بوده و حضرت موسی بعدها این قوم را به فلسطین کوچ داده و بنابراین حق یهودی ها بر مصر بیشتر و محکم تر است از حق شان بر فلسطین و اینکه این حق را علنا ادعا نکرده اند وسعت مشرب به خرج داده اند!
(۸)- البته این فرض است وگرنه چنان که می‌بینیم و شنیده‌ایم، داریوش آشوری اسمش ایرانی خالص است و لقبش آشوری و نژادش یهودی (العهده علی الراوی) و مغزش مارکسیست انقلابی و عقیده‌اش صهیونیست؟!
(۹)- از این «درگوشه» معلوم می شود که آقای آشوری ما به همان سرزمینی که یهود اشغال کرده و سران اسرائیل هم بدان راضی اند رضایت نمی‌دهد و بقیه نقاط فلسطین بزرگ  قدیم را هم مطالبه می‌کند!
(۱۰)- omar uzgan ie meilleur combat. p.۷ عمر اوزگان


 

همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است:
... 
همنشین بهار 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook