چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Wednesday 24th April 2024

 

 

طالقانی، آیتِ مدارا و شرح صدر

 
 

خانم‌ها و آقایان محترم سلام بر شما. این بحث به آیت‌الله طالقانی اشاره دارد که ۱۹ شهریور سال ۵۸، از خاکیان گسست و درگذشتِ وی ایران را تکان داد. 
هر سال که شهریور ماه فرا می‌رسد یادها و نام‌هایی در خاطر من زنده می‌شود. یادها و نام‌هایی که گرچه هیچ ربط منطقی با هم ندارند اما بنوعی، به تاریخ پُر فراز و نشیب میهن‌مان مربوط است و من هم کم و بیش در موردشان نوشته‌ام.
بعد از اشاره وقایع شهریور ماه، بحث اصلی - آیت‌الله طالقانی - را پی‌می‌گیرم. فرزانه‌ای که پیش و بعد از رسیدن به «قدرت» فرق نکرد و اسیر شهرت و محبوبیت نشد. او «خاکریز»ی بود که نمی‌شد آن را نادیده گرفت. با درگذشت او بود که حکومتیان خیز برداشتند و اضدادشان هم به ماجراجویی افتادند... 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهریور در اوستایی خشتره و ئیریه، به معنی شهر آرمانی، شهریاری بر خویش و خویشتنداری است. شهریور ماه یادآور «خَشَتَرَه وَیریَه» نام یکی از امشاسپندان زرتشتی (نامیرایان فزونی‌بخش) هم هست.
▬ تصرف تبریز به دست سلطان سلیم عثمانی، ▬ معاهده پاریس و جداشدن هرات و افغانستان از ایران بدست انگلستان.
▬ قرارداد سن پترزبورگ(۱۹۰۷)، که ۹ شهریور ۱۲۸۶ بدون اطلاع حکومت ایران، بین دولت‌های روس و انگلیس، به امضاء رسید و بر طبق آن کشور ما به سه منطقه تقسیم می‌شد.
▬ اشغال ایران توسط دولت‌های روس و انگلیس (شهریور ۱۳۲۰).
▬ همچنین محاکمه عملهِ استبداد در دادگستری، امثال سرپاس مختاری (آخرین رئیس کل شهربانی رضاشاه) و پزشک احمدی که داستان غیرواقعی زدن آمپول هوا به زندانیان سیاسی به او نسبت داده شد.
▬ بزرگ علوی کتاب ۵۳ نفر را شهریور ۱۳۲۳ نوشت. ▬ فرقه دموکرات آذربایجان ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ اعلام موجودیت کرد. ▬ در همین ماه دولت شوروی (سابق)، معاون وزیر خارجه‌ی خود کافتارادزه را به کشور ما فرستاد تا زمینه «انعقاد قرارداد امتیاز نفت شمال ایران» را پیش ببرد. 
▬ شهریور ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین تاسیس شد. این ماه همچنین یادآور ضربه شهریور۱۳۵۰ و دستگیری ۸۰درصد از اعضای مجاهدین است.
▬ شهریور ۵۷ جمشید آموزگار مجبور به استعفا شد و اوایل شهریور ۵۷، جعفر شریف امامی با شعار آشتی ملی جلو آمد تا به قول خودش کاری کند کارستان.
▬ ۱۳ شهریور، راهپیمایی بزرگ عید فطر در تپه‌های قیطریه تهران، فصل تازه‌ای رقم زد و خشم و خروش مردم در تظاهرات عظیم ۱۶ شهریور به اوج رسید. تظاهرات ۱۶ شهریور ۵۷ که بیش از نیم میلیون نفر از مردم تهران در آن شرکت کردند، ▬ واقعه میدان‌ ژاله‌ تهران، ‌۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷، ▬ زلزلهٔ طبس،
▬ تراژدی قارنا، روستایی کردنشین، نزدیک نقده،
▬ آغاز رسمی جنگ ایران و عراق، ۳۱ شهریور سال ۵۹، هفت سال بعد در همین روز، ۳۱ شهریور ۱۳۶۶، ریگان ضمن سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، ایران را تهدید کرد که اگر به قطعنامه ۵۹۸ پاسخ منفی بدهد، چاره‌ای جز یک «اقدام عملی» باقی نمی‌ماند.
▬ اسیرکشی سال ۶۷ و حلق‌آویزشدن پاکترین فرزندان این میهن ستمدیده در زندانهای ایران که با حکم مهیب آیت‌الله خمینی از پنجم مرداد آن سال، در اوین و گوهردشت آغاز شده بود و در شهریور ادامه داشت.
▬ این ماه همچنین یادآور بوعلی سینا، محمد بن‌ زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، عباس میرزا، رئیس‌علی دلواری، میرزا حسن مستوفی‌الممالک، محمد پروین گنابادی، بدیع‌الزمان فروزانفر، علی‌اکبر فیاض، علینقی وزیری، غلامرضا تختی، مهدی اخوان ثالث، محمدحسین شهریار، احسان یارشاطر، پرویز ناتل خانلری، محمدعلی اسلامی ندوشن، همایون صنعتی‌زاده، صمد بهرنگی، فریدون مشیری، موسی معروفی، فرهنگ شریف، مرتضی راوندی، اردشیر محصص،‌ هانیبال الخاص، جلال آل‌احمد، دکتر علی شریعتی، فرهاد مهراد، دکتر علی جوان (کاشف لیزر گازی)، عبدالحسین زرین‌کوب، دکتر محسن هشترودی، پرویز مشکاتیان، ایران درودی... است که در شهریور به دنیا آمدند یا در این ماه سر بر خاک نهادند و اما آیت‌الله طالقانی، که تمام تجربه جنبش ملی در روح لطیف و بی قرارش متبلور بود. بیاد دارم وقتی خبر درگذشت او را شنیدم بی‌اختیار این شعر سعدی ورد زبانم شده بود.
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند - همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
...
از اینجا تلاش می‌کنم سایه‌روشن‌های زندگی آن انسان شریف را با ۳۰ گزاره نشان دهم. هر جا اشتباه باشد، دلیلش این است که نمی‌دانم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱) آیت‌الله سید محمود طالقانی، ۱۳ اسفند ۱۲۸۹ در طالقان به دنیا آمد و ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ به یادگارها پیوست. به روایت مهندس اکبر بدیع‌زادگان از اعضای دفتر آیت‌الله طالقانی،  «پزشک ایشان که در بیمارستان ایرانشهر کار می‌کرد، بعد از معاینه آقا، اعلام سکته قلبی نمود». هاشم صباغیان وزیر وقت کشور نیز تصریح کرد که «مرگ ایشان طبیعی بود. پزشک هم آوردند و تشخیص داد که سکته کرده‌اند...» 
اما زنده ياد محمد شانه‌چی که در تابستان سال ۱۹۹۴ با کلام خويش آخرين شب زندگیِ آیت‌الله طالقانی را به تصوير کشيده‌، روایت دیگری دارد...(...) او چه بسا آن چه را که احتمالی بيش نبوده، واقعيت پنداشته‌‌است. واقعش پذیرفتن «مرگ مشکوک» آیت‌الله طالقانی اثبات‌پذیر نیست... 
...
ایشان عضو جبههٔ ملی دوم و یکی از مؤسسین نهضت آزادی ایران بود. وی در دوران نهضت ملی شدن نفت به همراه سید رضا زنجانی به حمایت از دکتر مصدق برخاست و پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ به نهضت مقاومت ملّی پیوست.
۲) پس از توقف فعالیت‌های نهضت مقاومت ملّی، برای شروع مجدد فعالیت‌های جبههٔ ملی ایران به رهبری اللهیار صالح فعالیت کرد و در کنگرهٔ جبههٔ ملی. از سوی شرکت‌کنندگان به عضویت شورای مرکزی انتخاب شد. (سال ۱۳۴۰)
۳) آیت‌الله طالقانی با شروع فعالیت‌های نهضت آزادی، با مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی همراه شد. با محمد حنیف‌نژاد و یارانش هم روابط نزدیک داشت. احترام همه را برمی‌انگیخت. در او یک حس صداقت، معنویت، راستی و شکوه وجود داشت که مردم این را می‌دیدند. تاثیرگذاری ایشان از طریق سلوک عملی به مراتب بیشتر از طریق افکار و آموزه‌های فکری بوده‌است. حُسن خُلق داشت و شرح صدر.

۴) سال ۱۳۱۸، در دورانی که سرهنگ پاشاخان مبشر، رئیس نظمیه بود، برای نخستین‌بار به اتهام درگیری با مامورین کلانتری بازداشت شد و شش ماه در حبس ماند. ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چون به نواب صفوی پناه داده بود بازخواست شد. سالهای ۴۰، ۴۱ هم گذارش به زندان افتاد.
۵) سال ۱۳۴۲ در ارتباط با وقایع ۱۵ خرداد دستگیر شد و ده سال حکم گرفت اما بعد از چهار سال عفو خورد اما از آزادی تا سال ۵۰ دو بار دیگر دستگیر شد. همزمان با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی دستگیر و یکسال و نیم به زابل و ۱۸ ماه در بافت کرمان به حالت تبعید بسر برد. سال ۱۳۵۴ ساواک مجدداً ایشان را دستگیر کرد. از حبسی به حبس و از رنجی به رنج دیگر در رفت و آمد بود اما هیچگاه تسلیم زور نشد.
۶) آیت‌الله طالقانی گرچه به نواب صفوی پناه داد اما حد و اندازه نگه‌می‌داشت و در عین رابطه، فاصله با فدائیان اسلام را حفظ می‌کرد. هیچکس و هیچ چیز برایش شاقول حق و باطل نبود. او به شریعت (شریعه) دامن نمی‌زد و بعدها نیز امثال مهندس بازرگان و دکتر شریعتی در دستگاه قاتلین کسروی نرفتند. اگر داعشیان نمی‌توانند و نتوانستند در ذهنیت عاطفی و مذهبی مردم ایران جا خوش کنند بی دلیل نیست. صحبت از مردم ایران است نه ارتجاع حاکم و استبداد زیر پرده دین. برگردیم به آیت‌الله طالقانی.
۷) آیت‌الله طالقانی در تحلیل و تفسیر وقایع از سطح به عمق می‌رفت و به ریشه‌ها می‌پرداخت. از همین‌رو، جا به جا، به خطر اصلی، به استبداد زیر پرده دین اشاره می‌کرد.
...
۸) همانطور که اشاره شد سال ۱۳۵۴ ساواک مجدداً آیت‌الله طالقانی را دستگیر کرد. برادرکشی در سازمان تقی شهرام، و اتفاقات سال ۵۴ در زندان، ایشان را بسیار متاثر کرد. راست‌روی‌ها، چپ‌روی‌ها، خودخواهی‌ها... قدرت‌گیری جریان راست، داستان سپاس سپاس اعلیحضرتا...
۹) پیش از انقلاب، مجاهدین و فدائیان، ازجمله به این خاطر که مبارزه با پلیس سیاسی، نیازهای خاص خودش را داشت، با هم مراوده داشتند. این واقعیت را پیش از هر چیز، استراتژی و نفس مبارزه تحمیل می‌کرد. انتقال تجربه حیاتی بود و می‌بایست از بازجویی‌ها، خط ‌مشی ساواک، توطئه‌های احتمالی و نقشی که گروه‌ها در بیرون دارند باخبر باشند تا کمتر ضربه ببینند. پلیس سیاسی که به این واقعیت اِشراف داشت، تمام هّم و غمّش، شکستن وحدت زندانیان و تضاد انداختن بین مذهبی‌ها و غیر مذهبی‌ها بود. می‌خواست آنها به جای همدلی و همراهی، با هم درگیر و سائیده شوند. همچنین بسیار مایل بود پشت جبهه مجاهدین را خراب کند و رابطه روحانیت و بازار را با آنان به نهایت قهر برساند و به ضدیت تمام عیار بکشاند.
۱۰) بازجویان ساواک وقت‌و‌بی‌وقت در گوش آیت‌الله طالقانی و دیگران می‌خواندند: ببینید آقایان، مبارزه و جنبش مسلحانه شکست خورده‌است. در بیرون سران گروه‌ها، به سراشیب افتاده‌اند و یا در درگیری‌ها یکی بعد از دیگری نِفلِه شده‌اند. اخبارش را دارید. داستان مجید شریف واقفی، کشتن و سوزاندن جسد او، ترور صمدیه لباف، سخنان محسن خاموشی و مصاحبه‌ها را هم که لابد دیده‌اید و باخبرید کسانی که آنهمه شما حمایت‌شان کردید، چه دسته گل‌هائی به آب داده‌اند... شما واقعا جانب چه کسانی را گرفته بودید؟ (در گزاره‌های مزبور، واقعیت‌هایی هم وجود داشت). 
۱۱) در این مورد خوب است به خاطره‌ای از شکرالله پاکنژاد (ٰشُکری) مربوط به آیت‌الله طالقانی، که خودم از وی شنیدم، اشاره کنم. تعریف می‌کرد که در اوین داشتیم با آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله لاهوتی و ناصر کاخساز قدم می‌زدیم که عضدی [محمدحسن ناصری بازجوی ساواک]، آیت‌الله طالقانی را صدا زدند، ایشان وقتی بر گشت با برافروختگی گفت از من می‌خواهند بیا آزادت می‌کنیم در سطح جامعه برو، و علیه این جریان موضع گیری کن، جواب دادم گرچه شیوه‌ای که آنها برگزیدند و ضربه‌ای که به اعتماد مردم زده‌اند و بهانه‌هائی که بدست شما ساواکی‌ها داده‌اند، محکوم است اما من هرگز کاری نمی‌کنم که ساواک برنامه‌ریزی کند، این آزادی هم پیشکش خود شما باشد.
۱۲) ساواک برای ایجاد تفرقه بین زندانیان، دوز و کلک می‌چید و کِیف می‌کرد که روحانیون و مریدان‌شان در زندان، بحثِ نجس و پاکی را پیش می‌کِشند و خواهان جدائی و مرزبندی هستند. درهمین‌رابطه، آگاهانه، اوراقی از بازجویی‌های [مربوط به] علی‌اکبر نبوی نوری، منیژه اشرف‌زاده و وحید افراخته و... را به امثال عسگراولادی و بادامچیان داده بود بخوانند.
۱۳) با یک برنامه حساب‌شده زیر پای شماری از روحانیون نشست و موفق شد آنان را به هیستری ضد مجاهدین بکشاند و حتی علیه آنان و مارکسیست‌ها «فتوا» بگیرد. (انهم نه یکی، دوتا)
۱۴) متن فتوا یا نقل فتوا (یا به قول آیت‌الله منتظری متن تصمیم) آقایان علما علیه مبارزین و مجاهدین به تاریخ خرداد ۱۳۵۵ این بود:
...
«بسمه تعالی. با توجه به زیان‌های ناشی از زندگی جمعی مسلمان‌ها با مارکسیست‌ها و اعتبار اجتماعی که آن‌ها بدست می‌آورند و با در نظرگرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست‌ها، جدائی مسلمان‌ها از مارکسیست‌ها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیان‌های جبران ناپذیر خواهد شد.» راویان متن فوق [درست یا غلط] همه متفق‌القول می‌گفتند که فتوا نظر جمعی افراد زیر است: طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، انواری، ربانی شیرازی، هاشمی رفسنجانی، لاهوتی، گرامی و معادیخواه
...
شایان ذکر است که سید محمدمهدی جعفری - از همراهان قدیمی آیت‌الله طالقانی - در کتاب «مجاهدین خلق از درون» می‌گوید که طالقانی حاضر به امضای این فتوا نشد.
...
پرسش اساسی کسانی‌که مارکسیست هم نبودند، این بود: آیا مارکسیست‌ها نجس هستند, ولی ساواک با آن شکنجه‌های وحشتناکش نجس نیست؟ فراموش نمی‌کنم که بعدها در زندان مشهد جواد منصوری گفت: ناهیدی، شکنجه‌گر ساواک که فدائیان ترورش کردند، چون نماز می‌خوانده پاک است، امّا شکرالله پاکنژاد نجس!
۱۵) ساواک این وسط کیف می‌کرد. چه چیزی برایش از این بهتر که برای قتل و شکنجه بهترین جوانان مردم، حکم شرعی داشته باشد و صدایش از حلقوم روحانیون زندان به گوش برسد؟
۱۶) بعد از انقلاب که یکی از بازجوهای ساواک (بهمن نادری‌پور = تهرانی) دستگیر شد ضمن نامه‌ای که برای آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله لاهوتی نوشت - نامه‌ای که با مسامحه نوعی «چه باید کرد» بود و او از طریق آنان به حاکمان جدید خط می‌داد که باید با کار اطلاعاتی مستمر و سّری، کمونیست‌‌ها و غیرکمونیست‌ها را مهار کنند وگرنه آنان در آینده به مشکلات دامن می‌زنند. تهرانی ۲۰ خرداد سال ۵۸ در نامه مزبور به فتوای روحانیون زندان علیه مجاهدین و مارکسیست‌ها(بعد از وقایع سال ۵۴) اشاره کرد و نوشت: «اگر آن فتوا هنوز هم معتبر است، من هم خود را متعهد به اطاعت و اجرای آن فتوا می‌دانم.»
...
۱۷) در داستان اسیرکشی سال ۶۷، و حلق‌آویز شدن زندانیان سیاسی، سر و کله آن به اصطلاح فتوا (که خرداد ۱۳۵۵ روحانیون زندان تدوین کردند) هم پیداست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از آبان ۱۳۵۷، آزادی کلیه زندانیان سیاسی در دستور کار قرار گرفت و آیت‌الله طالقانی هم که به قول پاکنژاد، رجلی نه مذهبی سیاسی، بلکه سیاسی مذهبی بود، از زندان آزاد شد. استقبال مردم از ایشان حیرت آور بود. مردم، همه مردم او را ازجمله به دلیل مدارا، برنایی و «شرح صدر»ش دوست داشتند. واکنش ایشان به تعرض جاهلان نسبت به زنان محصور در قلعه شهر نو، در یادها هست.
۱۸) حول و حوش انقلاب شماری از فرهیختگان برای شکل‌گیری جبهه‌ای از نیروهای ترقی‌خواه در تلاش بودند که بعدها در «جبهه دموکراتیک ملی»؛ خود را نشان داد.
...
اینجا و آنجا صحبت از این بود که آیت‌الله طالقانی ۱۴ اسفند ۵۷ بر سر مزار دکتر مصدق، سخنرانی می‌کنند. من آن روز آنجا بودم. تمام دشت احمدآباد مالامال از جمعیت بود. همه گروه‌ها اعلام حضور کرده بودند. از چپ و راست و میانه و همه. امید این بود که اهداف بر زمین مانده مشروطه، این بار در قالب جمهوری محقق شود.
۱۹) آیت‌الله طالقانی در سخنرانی ۱۴ اسفند ازجمله گفت: دکتر مصدق ۱۲ سال پیش در حال تبعید، در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان دوخت ولی مزار او و نام او، برای دشمنان ملت وحشت‌انگیز بود. همه راه‌ها را به روی ما و ملت ما، در این گوشه بیابان می‌بستند. چرا؟ مگر دکتر مصدق چی می‌خواست؟ دکتر مصدق در پی نهضت‌های پیش از خود و ادامه نهضت‌های پس از وفاتش حلقه‌ای و واسطه‌ای برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار بود... عوامل استعمار و استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرت‌ها...نقطه ضعف‌ها را یافتند. به فدائیان اسلام گفتند شما بودید که این نهضت را پیش بردید...به آنها می‌گفتند دکتر مصدق بی‌دین است...به دکتر مصدق می‌گفتند [از] فدائیان اسلام بپرهیزید و من که خود در این میان می‌خواستم بین این دو تفاهم ایجاد کنم دیدم نمی‌شود. امروز صحبت می‌کردم اما فردا می‌دیدم که دوباره چهره‌ها عوض شده، باز خصومت و توطئه... 
۲۰) مصدق می‌گفت من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم نه می‌خواهم همیشه حاکم و نخست‌وزیر شما باشم. مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم. فدائیان اسلام می‌گفتند [تخیر] ما سهم بزرگی داریم و باید خواسته‌های ما را انجام دهی. آمدند سراغ مرحوم آیت‌الله کاشانی، باز از راه نفسیات که این نهضت از آن توست. دکتر مصدق چه کاره است؟ تمام دنیا به دست توست و جاسوسانی را که ما از نزدیک می‌شناختیم دور آن پیرمرد را گرفتند و او را از مصدق جدا کردند. یادم هست روزی به ایشان گفتم: حضرت آیت‌الله دارند زیر پایت پوست خربزه می‌گذارند...

در دقیقه ۴۲ ویدئوی مربوط به این بحث بخشی از صورت جلسه شورای انقلاب را که آیت‌الله طالقانی هم حضور داشته، آورده‌ام، با این توضیح مهم که داوری درباره‌ی گذشته، بر پایه‌ی معیارهای نظری و اخلاقی کنونی خیلی ساده نیست.
 
 
۲۱) آیت‌الله طالقانی بر این باور بود که عدالت‌خواهان چپ غیر مذهبی که برای برابری و نفی نظام طبقاتی صادقانه مبارزه می‌کنند، مصداق «قائمین بالقسط» هستند که در قرآن بارها تکرار شده‌است. می‌گفت در زندان از هر گروهی خبر تیرباران را می‌شنیدم مثل آن بود که به قلبم تیر می‌زدند. من به کسانیکه در زندان و بیرون زندان، فداکاری جوان‌های چپ‌گرا که به نظرم اندیشه و وجدان و محرکشان همان آزادی بوده و به علل و عوامل داخلی و دیگر علل بین‌المللی به چپ کشیده شدند، جان داده اند، احترام می‌گذارم...
وقتی کلمه «توده نفتی» را به کار می‌برد بلافاصله می‌گفت من نمی‌خواهم به بزرگان اینها جسارت کنم.
۲۲) سال ۵۸؛ آیت‌الله طالقانی در دیدار با هیئت نمایندگی کوبا، ضمن اشاره به نقطه نظرات خویش گفت هر انقلاب ضد اشتثماری، انقلاب اسلامی است و در ادامه افزود مردمی که در مبارزه با بیعدالتی و استبداد از هست و نیست خود گذشته‌اند، فقر و تبعیض را برنمی‌تابند و این از آموزه‌های دین ماست. یکی از اعضای هیئت کوبایی در جواب گفت اگر اسلام این است، پس درود بر اسلام.
۲۳) اوایل انقلاب این خبر پخش شد که گروه‌هایی در کردستان، پادگان مهاباد را تسخیر کرده‌اند و شهرهایی چون سنندج، سقز، بانه، سردشت... در تب و تاب است. آیت‌الله طالقانی برای رسیدگی همراه هیئتی به آنجا رفت و تلاش کرد به‌نوعی توده‌های مردم و نمایندگان تشکیلاتی شان را در مدیریت محلی مشارکت دهد و پیشنهادش نیز همان تشکیل شوراهای محلی و مردمی بود. اینطور که مهندس سحابی در «نیم قرن خاطره و تجربه» [جلد دوم ص هشتاد و دو] نوشته‌است علی‌رغم توافقات...آتش بس به وقوع نپیوست. گویا در یکی از جلسات آیت‌الله طالقانی به عزالدین حسینی اعتراض می‌کند که چرا به هنگام گفتگوهای ما نیز آتش سلاح‌ها قطع نمی‌شود و وقتی جواب نمی‌دهد با ایشان به تندی برخورد می‌کند...(...)
۲۴) شب ۲۳ فروردین ۱۳۵۸ هانی الحسن مسؤول دفتر سازمان آزادیبخش فلسطین ضمن تماس تلفنی با آیت‌الله طالقانی می‌گوید پیامی از سوی یاسر عرفات آورده‌است. ایشان هم دو نفر از فرزندانش (مجتبی و ابوالحسن) را مامور دریافت پیام می‌کند...خودروی فرزندان طالقانی اما در راه بازگشت توقیف می‌شود و آنها چشم بسته به پادگان لویزان منتقل می‌شوند...با بررسی‌های بعدی مشخص می‌شود که امثال علی‌محمد بشارتی و محمد غرضی آن دو را بازداشت کرده اند...آیت‌الله طالقانی بعد از شنیدن شرح ماجرایی که بر فرزندانش رفته، به همراه جمعی از اعضای خانواده از تهران خارج می‌شود. در همین واقعه، همچنین وقتی در مجلس به عمد روی زمین نشست، سکوت ایشان هم سرشار از ناگفته‌ها بود.
۲۵) آیت‌الله طالقانی معتقد بود: اگر کاری را به صورت شورایی انجام دادیم و شکست خوردیم، بهتر از آن است که با سیستم فردی که به استبداد منتهی خواهد شد، عمل کنیم و پیروز شویم. ١۶ شهريور ٥٨، در آخرین نطق خود بحث شورا را پیش کشید و گفت:
«صدها بار من گفتم که مسئله شورا از اساسی‌ترین مسئله[مسائل] اسلامی است، حتی به پیغمبرش با آن عظمت می‌گوید با این مردم مشورت کن، به این‌ها شخصیت بده، بدانند که مسئولیت دارند، متکی به شخص رهبر نباشند، ولی نه این‌که نکردند، می‌دانم که چرا نکردند... شاید بعضی از دوستان ما بگویند آقا شما چرا این مسائل را در میان توده مردم مطرح می‌کنید؟ بیائید در مجلس خبرگان! می‌گویم بین موکلین شما من مطرح می‌کنم، این‌ها هستند که ما را وکیل کردند... این مردم هستند که انقلاب کردند و آنها باید قدرت را به دست بگیرند و مسؤولیت پیدا کنند. بقیه هیچ‌کاره‌اند!
۲۶) به نظر من ایشان از افراد زیر تاثیر گرفته‌است: پدرش سید ابوالحسن علایی طالقانی، میرزا محمدحسین غروى نائینی نویسنده کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله»، سید اسدالله خرقانی که کتابش «محوالمهوم و صحوالمعلوم» را تصحیح کرده و بر آن مقدمه نوشته است، احمد کسروی، علی‌اکبر حَکمی‌زاده، آیت‌الله زنجانی... و نیز دکتر سحابی، مهندس بازرگان، محمد حنیف نژاد، دکتر شریعتی (که طالقانی را «مناره‌ای در کویر» می‌نامید). البته در موارد اخیر تاثیر متقابل بوده‌است.
آیت‌الله طالقانی در مورد دکتر شریعتی بعد از انقلاب سخنرانی مهمی در مورد ایشان ایراد نمود و با شرح حاطره‌ای از او، وقتی بعد از ۶۰۰ شب تنهایی، از زندان بازگشته بود، او را ستود و گفت دنبال لیله‌القدر خویش رفت...
 

تا مدت‌ها عکس آیت‌الله طالقانی روی دیوار بسیاری از خانه‌ها بود و هم اکنون نیز از آن انسان شریف به نیکی یاد می‌شود. اما موارد زیر هم قابل تأمل است.
۲۷) از چندماه پیش از انقلاب، پیش‌‏نویس قانون اساسی جدید تهیه شده بود. مهندس بازرگان، ابوالحسن بنی‌صدر و ابراهیم یزدی معتقد بودند با توجه به وعده‌هایی که پیرامون تشکیل مجلس موسسان، داده شده، تدوین قانون اساسی باید در مجلسی مرکب از نمایندگان ملت مورد بررسی قرار گیرد، بعد جهت تصویب نهایی به همه‌پرسی گذاشته شود. متاسفانه با پیشنهاد آیت‌الله طالقانی، مجلس خبرگان جای مجلس موسسان را که حدود ۳۰۰ نماینده داشت، گرفت.
۲۸) اینکه آیت‌الله طالقانی در سال‌های ۱۳۲۵ – ۱۳۲۶ در رادیو ایران، سخنرانی‌ می‌کردند، کتاب ایشان مالکیت در اسلام، جای چون و چرا دارد یا دو همسر اختیار کردند... اینگونه موارد، هر کدام توضیح خاص خودش را دارد. اما ایشان در ترجمه و شرح بخشی از نهج البلاغه (که با همین عنوان منتشر شده) خطبه ۸۰ نهج‌البلاغه را توجیه کرده‌اند. در خطبه مزبور آمده: زنان، هم از نظر ایمان، هم از جهت بهره‌‌بردن از عقل و خرد، ناقص‌اند! [آنهم به این «دلیل» بی‌مایه و بی‌پایه که] در ایام پریود (قاعدگی)، بر کنار از نماز و روزه هستند! [عقل‌ زنان هم ناقص است چون] گواهی‌دادن(شهادت دادن)‌شان اعتبار یکسانی با مردان ندارد و شهادت دو زن، معادل شهادت یک مرد است. [بعلاوه] زنان نصف مردان ارث می‌برند [از این رو] باید از بدان‌شان حذر کرد و مراقب خوب‌هاشان هم بود [و خلاصه] نباید از زنان تبعیت کرد، چون در انجام زشتی‌ها طمع می‌ورزند!
...إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ. فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاه وَ الصِّیامِ فِی أَیامِ حَیضِهِنَّ...
پریود Regular menstruation = eumenorrhea خروج نو از دل کهنه است. با تکامل و خلاقیت همراه بوده و مبنای تولید مثل در انسان به آن ربط دارد. نمی‌توان توهین آشکار به زنان را در خطبه مزبور توجیه کرد حتی اگر واقعاً از آن علی‌بنابیطالب باشد و، بهره‏گیری از علم رجال، تراجم و حدیث هم، این انتساب را تأئید کند. جوینده حقیقت با به کاربردن عقل سنجشگر و دلیری‌کردن در کار‌بستن فهم خویشتن، نمی‌تواند و نباید با داوری‌های غیرواقعی سازش کند. این خطبه، به خاطر آوردن دلائل غیرقابل دفاع، بی ارزش است و مهم نیست چه کسی گفته باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۹) همین‌جا یک اشتباه را در مورد آیت‌الله طالقانی اشاره کنم. نواب صفوی یکی دوبار به سفارش شیخ محمدحسن طالقانی (مدرس دینی و پیش نماز مسجد سیف الدوله تهران) با کسروی به مباحثه نشسته بود. ۲۸ فروردین ۱۳۲۴ نواب صفوی با پولی که ایشانبه او داده بود، هفت تیری خرید و در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ در میدان حشمتیۀ تهران به انگیزه کشتن کسروی به او تیرانداخت. نواب به کمک دستیارش(محمد خورشیدی)، کسروی را به شدت زخمی کردند. آقای دکتر عباس میلانی در کتاب «ایرانیان نامدار» Eminent Persians نام ایشان را سید محمود طالقانی(آیت‌الله طالقانی) نوشته‌اند که واقعیت ندارد. 
۳۰) وحید افراخته بعد از دستگیری و دگردیسی که به اسارت بسیاری از مبارزین انجامید، بفرمودهِ ازمابهتران، نامه‌ای هم برای آیت‌الله طالقانی نوشت تا او را مُسبّب وقایع اتفاقیه جلوه دهد و شماتت و نصیحت کند که بیایید موضعگیری کنید...در نامه مزبور آمده بود:
«جناب آقای طالقانی... شما محمد حنیف‌نژاد را تأیید کرده‌اید، برخی، همین تأیید را دلیل بر موافقت شما با گروه مجاهدین و اعمال تروریستی و خرابکارانه می‌دانند. شرایط خاصّی که شما دارید مسؤولیت سنگین‌تری برایتان ایجاد می‌کند؛ زیرا کسانی هستند که شما را از طرفداران مبارزهٔ مسلحانه... می‌دانند و معتقدند شما دادن وجوه شرعی را به این افراد جایز می‌دانید و حتّی پس از مارکسیست‌شدن مجاهدین نیز مخالفتی ارائه نکرده، حاضر به حمایت از مبارزهٔ مسلحانه ولو از طریق تقویت مارکسیست‌ها شده‌اید...آیا نباید... درمورد خطر گروه‌های خرابکار و مغایرت اعمال آنها با اسلام و منافع جامعه توضیح دهید؟

 نامه وحید افراخته [از زندان] به آیت‌الله طالقانی
جناب آقای طالقانی؛ شما یک روحانی مسلمان هستید و بنابراین وظایف و مسؤولیت‌هایی برای خود در مقابل مردم و عقاید مذهبی آنها قائل می‌باشید. براساس وجود همین مسؤولیت و پس از ملاقاتی که در حضور آقای دکتر عضدی[محمدحسن ناصری بازجوی ساواک] با ما داشتید و مطالبی که بحث شد و به اطلاع شما رسید، از ما خواسته شد نظرات خود را درمورد نحوهٔ مقابله با این خطرات که اجتماع و بنیان‌های اخلاقی و اعتقادی آن را تهدید می‌کند، بنویسیم و همچنین نقشی که روحانیون و افرادی مثل شما در این میان می‌توانند داشته باشند مشخّص شود.
شاید یکی از دلایلی که این نوشته می‌تواند برای شما قابل توجه و احیاناً مؤثر و مفید باشد، این است که نویسندهٔ این مطالب خود دارای مشاهدات و تجربیات مستقیم و در عین‌حال تلخ و دردناکی درون گروه مجاهدین و فعالیتهای آن است. کسی که خود با عقاید مذهبی وارد گروه شد و هدفش مبارزه به خاطر مردم بود، بی‌آنکه [متوجه باشد] سرانجام چگونه به مسیر خیانت به مردم کشیده می‌شود و خود نیز قربانی این [مسیر] ضد مردمی و ضد مذهبی می‌گردد.
کسی که اینک؛ ـ امّا با افسوس فراوان ـ درک کرده‌است خطمشی گروه، ایدئولوژی مارکسیسم [است و] اساس اولیه آن و سرانجام عقاید مارکسیستی و اعمال تروریستی خرابکارانه، نتیجه و حاصلی ندارد، جز اینکه قسمتی از نیروهای سازنده و انرژیهای مفید را در کام خود قربانی سازد و بنیان‌های اخلاقی و اعتقادی مردم و جوانان فرو ریزد.
افسوس و درد، زیرا که این آگاهی و این تجربه، به قیمتی بس گران به دست آمد. به امید آنکه کسی دیگر از این فاجعه عبرت [بگیرد و] ناآگاهانه خود و دیگران را قربانی محتوای ماجرای تلخ تغییر ایدئولوژی [نکند]، تنها انگیزهٔ من از ذکر این مطالب، نگرانی و همین امید است؛ نگرانی از اینکه بازهم کسانی دیگر در این گناه فرو غلتند و امید به اینکه ذکر مطالبی دربارهٔ مفاسد و اعتقادات ضد مذهبی گروه نقشی در جلوگیری از تکرار فاجعه [داشته باشد].
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علاوه بر دلایل عُمد[ه‌ا]ی که برای هر ایرانی و مسلمانی وجود دارد، شرایط خاصّی که شما دارید مسؤولیت سنگین‌تری برایتان ایجاد می‌کند؛ زیرا ـ درست یا نادرست ـ کسانی هستند که شما را از طرفداران مبارزهٔ مسلحانه و گروه مجاهدین می‌دانند و معتقدند شما دادن وجوه شرعی را به این افراد جایز می‌دانید و حتّی پس از مارکسیست‌شدن مجاهدین نیز مخالفتی ارائه نکرده، حاضر به حمایت از مبارزهٔ مسلحانه ولو از طریق تقویت مارکسیست‌ها شده‌اید.
رهبران مارکسیست گروه نیز با استفاده از این موضوع و دامن زدن به چنین مطالبی، بعضی از افراد را که روی شما حساب می‌کنند، به سوی خود جذب کرده در جهت مقاصد خرابکارانه و در عین ضد مذهبی و ضد مردمی خود مورد استفاده قرار می‌دهند و در واقع فریبکارانه به سوءاستفاده از اعتماد و سادگی بعضی از جوانان مذهبی می‌پردازند. بعضی از این افراد که معتقدند شما محمد حنیف‌نژاد را تأیید کرده‌اید، همین تأیید را دلیل بر موافقت شما با گروه مجاهدین و اعمال تروریستی و خرابکارانه می‌دانند؛ زیرا حنیف‌نژاد از افراد مؤسس این گروه با خط‌مشی مبارزی مسلحانه و ایدئولوژی مارکسیسم اسلامی بوده‌است.
به علّت عدم بینش و آگاهی، چنین افرادی ممکن است کمک یا پیوستن به این گروه را وظیفهٔ مذهبی خود دانسته به این ترتیب با دادن وجوه مذهبی و شرعی، به اعمالی از قبیل قتل‌نفس و تخریب کمک نمایند، بی‌آْنکه از فساد درونی گروه و ماهیت ضد مذهبی آن با اطّلاع باشند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا نباید به این افراد آگاهی داده شود که جوانهای مذهبی با سقوط به دامن این گروه‌ها که ابتدا افراد را با عقیدی مذهبی جذب می‌کرده‌اند، به تدریج اعتقادات خود را از دست می‌دهند، برادرکشی را جهاد می‌نامند، و سرانجام با پذیرش مارکسیسم، به آن نام مبارزهٔ قهرآمیز و کمونیستی می‌گذارند؟ آیا نباید به این افراد آگاهی داده شود که هر روحانی واقعی و مسلمان این اعمال را مغایر دین اسلام و اصول انسانیت و مصالح جامعه می‌داند؟ درحالیکه شما خود اعتقاد دارید سرانجام تمام این کوشش‌ها شکست است، چرا باید در مقابل اینهمه [خون]های ریخته‌شده، انرژیهای تلف‌شده و جوان‌های قربانی‌شده ساکت و بی‌تفاوت نشست؟ چرا باید اجازه داد اسلام به صورت دین جهاد، دین شمشیر و سرانجام در عمل به مفهوم مبارزهٔ مسلحانه، ترور و خرابکاری معرّفی شود؟ درحالیکه شما خود اظهار می‌کردید [که] اسلام دین رحمت و مهربانی است و این تجربیات خواستهٔ استعمار است که اسلام را بد معرّفی کرده‌اند. شما حداقل می‌توانید از بعضی نمونه‌ها که اطّلاع نزدیک دارید نتایج لازم را برای توجّه به اهمیت مسئله بگیرید؛ مثلاً خودتان از جَوّ مذهبی خانوادهٔ سیدمحسن خاموشی اطّلاع دارید؛ کسی که بعداً در گروه مارکسیست شده و تا آنجا می‌رسد که حاضر به شرکت در ترور مجید شریف واقفی می‌شود ـ آن هم به این دلیل که شریف واقفی حاضر نشده بود مارکسیسم را بپذیرد و می‌خواست از گروه جدا شود. همچنین صمدیّه لبّاف را به چشم خود دیدید و حرفهایش را شنیدید. می‌دانید لطف‌الله میثمی دارای سوابق مذهبی می‌باشد ولی در گروه مجاهدین در اعتقاداتش تزلزل ایجاد شده و در یک مرحله تحت تأثیر دیگران نمازخواندن را کنار می‌گذارد؛ یا کثافتکاریهای علی‌اکبر نبوی نوری و ماجراهایی که در منزل گروهی او با دختران و زنان شوهردار رخ داده‌است؛ آنهم تحت عنوان فریبندهٔ مبارزهٔ مسلحانه و حتّی بیشرمانه‌تر از آن جهاد اسلامی؟ اینها به خوبی ماهیت کثیف مارکسیسم اسلامی و مارکسیسم را آشکار می‌سازد. همچنان که خود شما نیز اظهار می‌کردید اسلام با مارکسیسم تباین کامل دارد؛ مارکسیسم اصولاً ضد اخلاق است و هدف نهایی‌ش از بین بردن هرگونه عقیدهٔ مذهبی است، درحالیکه اسلام برمبنای تکمیل اخلاق استوار شده‌است.
برای اینکه ماهیت واقعی تبلیغات کمونیستها را در مورد آزادی مذهب و عقیده درک کنیم، نزدیکترین شاهدشان چگونگی مارکسیست‌شدن مجاهدین است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این گروه پس از اولین قدم‌هایی که برای القای کامل مارکسیسم و از بین بردن بقایای عقاید مذهبی به وسیلهٔ رهبری گروه برداشته شد، سانسور، خفقان و اختناق فکری نیز آغاز گردید. اعضای گروه پس از این مرحله، حتّی حقّ مطالعهٔ جزوات تحصیلی آموزشی را که شامل تفسیرهایی از قرآن و نهج‌البلاغه بود و به وسیلهٔ عناصر اولیهٔ گروه مثل حنیف نژاد و احمد رضایی نوشته شده بودند، نداشتند و در مقابل مطالعه و پذیرش مارکسیسم تحلیل می‌شد. البتّه طبیعی است که تا مدّتی گروه معتقد بود نباید ماهیت ضدمذهبی خود را آشکار نماید؛ زیرا می‌خواست از امکانات و انرژی افراد مذهبی در جهت مقاصد خود استفاده نماید. اصولاً این تاکتیک عمومی کمونیست‌هاست؛ درحالیکه خود تا گردن در لجنزار مفاسد اخلاقی فرورفته‌اند، شعار مبارزه با فساد و فرهنگ بورژوازی راه می‌اندازند، [خواستار] اصلاح جامعه و پاک کردن مردم از مفاسد غرب می‌شوند، درحالیکه دم از برابری و مساوات می‌زنند. فاحش‌ترین نابرابریها از همان ابتدا در میان اعضای گروه دیده می‌شود و تمامی این تاکتیکها به خاطر فریفتن افراد مذهبی است. تحلیل [سران تشکیلات کنونی] «مجاهدین» از برخورد با افراد مذهبی چنین است: «تا زمانی که ما ضعیف هستیم باید از نیروی آنها استفاده کنیم، با آنها متّحد شویم و کاری نکنیم که علیه ما برانگیخته شوند. در این مدّت تبلیغات مارکسیستی را ادامه می‌دهیم و به تدریج عناصر بااستعداد و روشنفکر مذهبی را مارکسیست می‌کنیم؛ با وجود این مذهبی‌ها را نیز طرد نمی‌کنیم. در موقعی می‌شود انتظار داشت همهٔ مردم مارکسیست شوند که آگاهی آنها زیاد شود و پی به خرافی‌بودن مذهب ببرند و تا آن زمان نباید به صورت حادّی با عقاید آنها درافتاد…»
آری، این است نحوهٔ تلقّی مارکسیست‌ها از آزادی عقیده و مذهب. این است تحلیل آنها از افراد مذهبی؛ کسانی که باید به‌تدریج و بی‌آنکه خود بدانند که آب به کوزهٔ مارکسیست‌ها بریزند و تیشه به ریشهٔ مذهب بزنند. آیا این تحلیل، مفهومی جز همان خواستهٔ استعمارگران و بیگانگان ندارد؟ [آنان برای] از بین بردن استقلال مملکت، در درجهٔ اوّل قصد داشته‌اند اعتقادات آنها را نابود کرده [و سپس] ایدئولوژی خود را تحمیل نمایند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکتهٔ قابل توجّه این است که انحراف از مذهب واقعی پدیده‌ای مربوط به همان ابتدای ایجاد گروه مجاهدین به وسیلهٔ افراد اوّلیه مثل حنیف نژاد است؛ یعنی از همان زمان که خط مشی مبارزهٔ مسلحانه و حلّ قهرآمیز طبقاتی پذیرفته شد، عوامل پذیرش کامل مارکسیسم در مرحلهٔ بعدی نیز به وجود آمد؛ زیرا تفکّر طبقاتی و اعتقاد به حلّ تضادهای طبقاتی جامعه و نفی استثمار، از طریق نابودی یک طبقه به وسیلهٔ طبقهٔ دیگر، مترادف با پذیرش ماتریالیسم تاریخی بود؛ بنابراین از همان ابتدا آموزش‌های مارکسیستی به صورت قسمت مهمّی از آموزشهای گروه درآمد. سعی می‌شد به اعضای گروه که عمدتاً مذهبی بودند تفهیم شود بین اسلام و مارکسیسم اختلافی وجود ندارد و ما نیز همان راهی را می‌رویم که مارکسیست‌ها می‌روند و فقط اختلاف در عقاید فلسفی است و درمورد وجود خدا. در مدارک گروهی که غالباً پُر از آیات قرآن و خطبه‌های نهج‌البلاغه بود، از کمونیست‌هایی که کشته می‌شدند به عنوان شهید راه خدا نام برده می‌شد! این عقاید به خوبی در کتابی که دربارهٔ امام حسین از طرف گروه در سال ۱۳۵۰ انتشار یافت، منعکس است. نمونهٔ مشخّص دیگر تفسیری است که از وصیّت حضرت علی به عمل آمده و در کنار آن وصیّت هوشی‌مین به مردم ویتنام و حزب کمونیست آن آورده شده بود و مخصوصاً متن آن طوری تهیّه شده بود که خواننده به مقایسهٔ آن دو می‌پردازد و چه‌بسا از بعضی جهات هوشی‌مین را برتر می‌داند؛ بنابراین پذیرش ماتریالیسم تاریخی، یکی دانستن نتایج عملی اسلام و مارکسیسم، از بین بردن حساسیت افراد، در تباهی عقاید مارکسیستی، حاکمیت آموزش‌ها و افکار مارکسیستی - راه را باز کرد تا در مرحلهٔ بعدی گروه چاره‌ای جز پذیرش کامل مارکسیسم نداشته باشد؛ مخصوصاً اگر توجّه کنیم پدیدهٔ مارکسیسم اسلامی پدیده‌ای ناپایدار [است] که دیر یا زود به دو قطب متضاد تجزیه می‌شود؛ زیرا ماتریالیسم تاریخی از جنبه‌های فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک تفکیک‌ناپذیر است و سرانجام پذیرش آن، انکار وجود خدا و مسئلهٔ وحی و بعثت انبیا می‌باشد؛ بنابراین حتّی اگر بنیانگذاران اولیهٔ گروه را مسلمانان باایمانی نیز بدانیم، مارکسیست شدن گروه نتیجهٔ مستقیم اعمال و افکار آنها در جهت تبلیغ مبارزهٔ مسلحانه است.
 
البتّه همان‌طور که گفته شد، مارکسیسم اسلامی به دو قطب تضاد تبدیل می‌شود؛ یکی از این قطب‌ها انتقادات[اعتقادات] تحریف شدهٔ مذهبی است که کشتن یک ژاندارم را به‌عنوان دفاع از خود مجاز می‌شمارد [ماجرای صمدیّه لبّاف] و خودکشی با سیانور یک وظیفهٔ شرعی می‌شود و قطب دیگر این تجزیه، مارکسیست‌های ضد مذهبی می‌باشند که تا حدّ ترور یکی از اعضای مذهبی خود پیش می‌روند و مطالعهٔ کتب مذهبی را در داخل گروه تحریم می‌نمایند. با توجّه به مسائل فوق، آیا نباید شما به‌عنوان یک روحانی مسلمان به خانواده و جوانان درمورد خطر گروه‌های خرابکار و مغایرت اعمال آنها با اسلام و منافع جامعه توضیح دهید؟ آیا باید بگذارید پای چی؟ با استفاده از اسم شما به گمراه‌کردن جوانان مذهبی بپردازند، مارکسیسم را تبلیغ کنند و اعتقادات مذهبی و اصول اخلاقی را نابود سازند و عدّه‌ای نیز از بازاری‌ها یا افراد مذهبی ناآگاهانه به آنها کمک نمایند؟
 
 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook