سه شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳ / Tuesday 15th October 2024

 

 

تقی شهرام و زمانه‌ای که پرآشوب بود و پالاپال

 
 
پالاپال چیزی سخت بود که بسیار پاید دقیقی گوید:
به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت / زمانه‌ای که پرآشوب بود و پالاپال
[آشفته، پُر از هیاهو و غوغا)

مجید شریف‌واقفی (خطاب به تقی شهرام): تو همه را به تحلیل از خود و انتقاد از خود واداشته‌ای، اما خودت تا به حال، یکبار هم که شده تحلیل و انتقاد کوچکی نیز از خود نکرده‌ای، مگر انسان بی‌عیب و نقص هم، قابل تصور است و اصلاً وجود دارد؟ نکند تو انسان مطلقی؟ تقی شهرام: «راست می‌گویی من هم باید از خود انتقاد بکنم.
بزرگترین انتقاد وارد بر من، پیچیدگی جهان مادی و سادگی ذهن من است»
سلام بر شما خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگ‌ورز، اهل تمیز. از آنجا که در پرداختن به یک موضوع، هر کس بنا بر پیشداوری‌ها، ماهیت و شناخت خودش بخش‌هایی را برجسته می‌کند، پیش از ورود به این بحث، صادقانه بگویم که تنها در روش، هنگام به کارگرفتن شواهد کوشیده‌ام بی طرفی را رعایت کنم وگرنه بی طرف نیستم، یعنی نمی‌توانم بی‌طرف باشم. یک دلیلش این است که من نیز فریفته‌ام، فریفته اندیشه‌ حاکم بر دوران خویش. فریب‌ دوران مرا هم زندانی کرده‌است.
این سخن را ترجمه‌ی پهناوری - گفته آید در مقام دیگری
...
ضرورت طرح اینگونه مباحث (و در اینجا عملکرد امثال تقی شهرام) چیست؟
ــ شناختِ وضع موجود از رهگذر شناختِ زمان گذشته ممکن است. گذشته، سرزمینِ غریبی است. بر شانه گذشته است که آینده را دورتر و روشن‌تر می‌توان دید. دوستان خردمند و دردمند، اگر یادمان‌ها را زنده نکنیم، استبداد مغلوب ما را با ژورنالیسم مبتذل سیاسی که معمولاً از دانش سیاسی تهی است، مشغول می‌دارند و چهره‌سازان این سرای درشت، همانها که رنگدانها گرفته‌اند به کف، ما را به دنبال پروژه‌های خودشان می‌کشانند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
احساس تنهایی در برهوتِ بی انتهایی که دیکتاتوری تحمیل می‌کرد
وقتی در سال ۱۳۴۹ موسی خیابانی، تقی شهرام را عضوگیری کرد، شهرام سراپا شور بود، سیاهی و ستم زمانه خویش را برنمی‌تافت و مثل بسیاری از مبارزین و مجاهدین خود را به آب و آتش می‌زد. او عافیت‌طلبی پیشه نکرد و در استقبال از خطرات پیشگام بود. در دشوارترین شرایط، روبروی رژیم پهلوی ایستاد، اما کبر و غرور که دهها بار بیشتر از توطئه‌های دشمن آسیب می‌زند، به پَر و پای او هم پیچید و بر زمین‌اش کوبید. الیته وقایع دردناک سال ۵۴ که برادرکشی و سوزاندن پیکر شریف واقفی تنها یک چشمه‌اش بود، به عمق ظلمانی یک شب طولانی، شبی که استبداد سلطانی پلاس سیاه خود را بر سر ملتی مظلوم کشیده بود نیز، مربوط است و به همین دلیل برای محکوم‌کردن آن باید ابتدا پیچیدگی آن شرایط را شناخت. احساس تنهایی در برهوتِ بی انتهایی که دیکتاتوری تحمیل می‌کرد، ادامه مبارزه از یک سو و ایدئولوژی خود را به کُرسی‌نشاندن از سوی دیگر... عملیات عجولانه و غیر منطقی، تعصب‌های کور، و بالاتر از همه کبر و غرور کسانیکه آیه‌های زمینی خود را انعکاس تحولات زیربنایی جامعه می‌پنداشتند، همه باهم کار دست مبارزین می‌داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی حق طبیعی هر آدمی ‌است
اگرچه شهرام، سربازی که رفت پایش را در یک کفش ‌کرد «ریشم را نمی‌تراشم» و گاه کاتولیک تر از پاپ می‌شد، اگرچه در تأثیر از امثال محمد حیاتی، جمله آغازین دعای صباح، و یرخی آیات قرآن و فرازهایی از نهج البلاغه را از حفظ داشت اما، به معنی واقعی کلمه از ابتدا چندان پایبند دین و مذهب نبود. این موضوع باضافه نخوت و «پیش افتادگی» او، از چشم موسی خیابانی (که وی را عضوگیری کرد) و رضا رضایی (که تا زنده بود خیلی به وی پَر و بال نداد) هم، دور نبوده است. حسین عباسی، برادر باقر عباسی که گرایش مارکسیستی داشت و رابطش شهرام بود، در زندان تلویحاً به جهانبینی شهرام گوشه زده بود. یاداشت کوتاهی که افسر نگهبان زندان ساری «امیر حسین احمدیان» پیش از فرار از زندان بجا گذاشت، از آنجا که وی تحت تأثیر شهرام بود نکته مهمی را نشان می‌دهد. افسر مزبور انگیزه خود را چنین بیان می‌کند: «...من می‌روم و این لباس ننگین را ترک می‌گویم تا دیگر گرسنگان گرسنه نمانند»
...
من خودم از زندان فرار کرده‌ام و می‌دانم در لحظات حساس گریز از زندان، آدمی چه حالتی دارد. در اینگونه شرائط اگر چیزی بنویسد (و خودش بنویسد) بی تردید ترجمان درون و ضمیر اوست. احمدیان که با ابوذر ورداسپی نیر به نوعی مربوط بود، آنزمان گرایش مذهبی داشت. ولی در نوشته کوتاهی که وقت فرار در زندان به جا گذاشته اثری از اعتقاداتش (و ادبیات ویژه مجاهدین در آن سال‌ها) دیده نمی‌شود و این نکته مهمی است. احمدیان در بیان انگیزه خود که القاء شده تقی شهرام هم هست، مسأله اقتصادی و قیام برای گرسنگان را بیان می‌کند. قیام برای گرسنگان در نوشته‌ها و سرودهای مجاهدین وجود داشت. در نهج البلاغه و...هم هست اما ترم غالب نیست. احمدیان خودش گفته است: «در آن لحظه، رفقا ـ تقی شهرام و حسین عزتی کمره‌ای ـ نزد من ‫آمده و یادداشتم را تکمیل کردند.»
...
مسأله این نیست که شهرام مراحل نخست تغئیر ایدئولوزی را در زندان ساری از سر گذرانده یا نه، منظور این است که تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی حق طبیعی هر آدمی‌ است. اینکه تقی شهرام (به درست یا غلطش کار نداریم)، به نظرش اینگونه آمد که از «جهل اسلام» به«علم مارکسیسم» رسیده، هیچ اشکالی ندارد. خیلی هم خوب است که فردی با خودش و دیگران روراست باشد و تغیر نظرگاهش را پنهان ندارد. اشکال در این است که خود را مساوی حق پندارد و نظرش را به نام سازمان و انقلاب قالب کند. تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی حق طبیعی هر آدمی‌است.
...
موضوع بر سر این است که او خودش را نوک پیکان تکامل می‌پنداشت. هوا برش داشته بود و با خودحق‌بینی، به غصبِ تشکیلات، همت گماشت و جوّی ایجاد نمود که همه به خضوع و خشوع کشیده شوند. به قول خودش از ایده‌آلیسم و دگماتیسم به درآیند و زیر عَلَم او سینه بزنند تا سخت‌سر و عقب‌مانده و فالانژ و خائن نام نگیرند. با اِعمال روشهای ضد انقلابی، نهال سرسبز و زیبایی را که امثال حنیف نژاد با خون دل کاشته و آبیاری کرده بودند، شکستند و بر ریشه‌هایش تیشه زدند و در مسیر فرصت‌طلبی سلطه‌طلبانه خود، به روی همرزمان خویش تیغ کشیدند و اسباب نفاق و اختلاف درونی نیروهای خلقی را به بالاترین درجه فراهم کردند. همان تفرقه ضد انقلابی که آثار ارتجاعی آن هنوز نیز دامنگیر بسیاری از نیروهای به اصطلاح مسلمان است و طالبان نفت و دلار از آبِ گِل آلودش ماهی می‌گیرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برادرکُشی به مشی چریکی ربطی ندارد
اینکه شهرام، قابیل را (که نماد دوره کشاورزی بود) از هابیل (چون نماد دوره شبانی بود) مترقی تر ارزیابی می‌کرد، در مورد خرده بورژوازی، و «احتضار امپراطوری دلار» مقاله نوشت (البته برخلاف آنچه در کتاب سازمان مجاهدین خلق از پیدایی تا فرجام آمده و به صفحه ۹۱ اظهارات خودش در دادگاه استناد شده، دفاعیات بنیانگزاران مجاهدین را ایشان نقریر نکرده‌اند)، اینکه تیز و هشیار بود، به مصطفی شعاعیان و علیرضا شکوهی علاقه داشت و پیش از فرستاده‌شدن به زندان ساری و هم‌سلول شدن با حسین عزتی کمره ای، به مارکسیسم گرایش داشت و... همه واقعی است اما کسانیکه حوادث دردناک سال ۵۴ را بیاد دارند و آنرا نه با اعلامیه و جزوه، بلکه با پوست و گوشت و جانشان حس کرده‌اند، یادشان هست که آن به اصطلاح پوسته‌شکنی را که به جدال نو با کهنه، نسبت می‌دادند و در زروَرقِ چپ ارائه می‌شد، چگونه ساواک و جریان راست ارتجاعی حلوا حلوا می‌کرد و دُور می‌گردانٍْد.
...
درست است که اختلافات درونی یک سازمان انقلابی که منجر به برخورد میان عده‌ای از اعضای آن می‌شود، ماهیت سیاسی تشکیلاتی دارد اما ماهیت سیاسی تشکیلاتی برادرکشی‌هایی که تقی شهرام پرچمدارش بود، خصلت ضدانسانی آنرا نمی‌پوشاند. اقدام برای ترور شریف واقفی و صمدیه لباف و...، تنها بخشی از نتایج اجتناب‌ناپذیر مشی چریکی نیست و صرفاً به منشاء طبقانی نیروهای درگیر، شرایط خفقان و دیکتاتوری، خشونت پلیس، وضعیت جنگی سازمان و ضوابط و مقررات ناشی از آن و جوانی و بی تجربگی جنبش در حل معضلات...مربوط نمی‌شود. به خود بزرگ‌بینی و قدرت طلبی مربوط است. در شرایطی که مبارزه ايدئولوژيک، و وحدت اصولی نيروهای انقلابی با برخوردهای چپ‌روانه و سلطه‌طلبانه و با جدل و تهمت، آلوده شده بود، تقی شهرام و مریدانش به جای اینکه کلمه را با کلمه پاسخ دهند، برای به اصطلاح مقابله با نهادینه‌شدن ارتجاع در سازمان مجاهدین، سربه‌نیست‌کردن معترضین را توجیه نموده و مصادره امکانات و خلع سلاح سازمان، جلوه دادند (و می‌دهند). آنان خیال می‌کردند ارائه برخی خدمات و آموزش‌های تشکیلاتی در چارچوب مبارزه مسلحانه به گروه‌های مذهبی که از جمله با انگیزه‌های تاثیرگذاری روی آنان همراه بود، می‌تواند از تردیدها بکاهد و دیگران نیز بر جنایت صحّه می‌گذارند و آنرا صرفاً اجرای ضوابط تشکیلاتی می‌بینند. بله، اینگونه رویدادها را باید بر زمینه مشی چریکی و مبارزه مسلحانه و مناسبات و سازوکارهای آن مورد بررسی قرار داد، اما مقتضیات و ضرورت‌های حاکم بر مبارزه مسلحانه با رژیم دیکتاتوری، و اینکه نمونه‌هایی چون قتل جواد سعیدی و محمد یقینی و شکنجه مرتضی هودشتیان هم وجود داشته و چه بسا خود صمدیه و مجید هم، در کنارزدن خونین این و آن دخالت داشته‌اند (این توجیهات، تفی شهرام و جریانش را به در نمی‌برَد)، از قبح برادرکشی نمی‌کاهد. اگر مسأله فقط تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی بود آنهمه تلفات نداشت. کسان دیگر پیش و بعد از تقی شهرام، در زندان و بیرون از زندان، مذهب را کنار گذاشتند، اما بذر کینه نکاشتند و بهانه به دست ساواک ندادند. به بیرق مرتجعین، پیراهن عثمان نیانداختند، ادای فرعون را درنیآوردند و منم منم نکردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فدائیان به تصفیه ایدئولوژیک دست نزدند
کجا فدائیان به «تصفیه ایدئولوژیک» دست زدند؟ البته آنها هم اشتباهات هولناک داشتند. لااقل در ۵ مورد «تصفیه + گلوله» به سیمای چریک‌ها لکه انداخت اما به تصفیه ایدئولوژیک رونیآوردند و از این لحاظ به رفقای خود از پشت خنجر نزدند.
اما از این سو، کم نبودند امثال فاطمه امینی که بدون ارتباط (تشکیلاتی) و بی سرپناه در تور ساواک قرار گرفتند و بعد در زیر شکنجه‌های ساواک جان دادند.
کم نبودند کسانیکه (چون تسلیم نمی‌شدند)، تشکیلات مادر، به امان خدا رهایشان می‌کرد و توسط گشتی‌های ساواک شکار می‌شدند. ضربه به اعتماد یک خلق، جز به سود دشمن و نیروهای عقب مانده نبود و به کَت مردم ایران نمی‌رود که داستان همه‌اش تغئیر نظرگاه و ایدئولوژی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای کاش تقی شهرام زنده می‌ماند
پاییز سال ۵۴، گفتگویی بین تقی شهرام و جواد قائدی (از مجاهدین) و حمید اشرف و بهروز ارمغانی (از چریکهای فدائی) صورت می‌گیرد که سال ۲۰۱۰ بخشی از آن را تراب حقشناس منتشر نمود. پیش از آنکه به خروج تقی شهرام از کشور، رفتن او به پاریش، انقلاب ۵۷ و بازگشت او به ایران و جریان دستگیری وی برسیم، یاداشتی را که یکی دو روز بعد از انتشار فایل صوتی گفت‌وگوها، نوشتم قرائت می‌کنم.
 
 
به نوار گفت‌و‌گوهاى درونى که گفته می‌شود پائیز سال ۱۳۵۴ بین دو سازمان چریک‌هاى فدائى و مجاهدین صورت گرفته، گوش می‌کردم. نخستین گوینده، متین و فروتن سخن می‌گفت. با خودم گفتم او نمی‌تواند تقی شهرام باشد. کم‌کم معلوم شد حمید اشرف است که می‌گفت ما (در سازمان فدایی)، بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک را به بحث سازمانی گذاشتیم و برنامه مطالعاتی رفقا را متوقف کردیم که این موضوع را مورد بحث قرار بدهند و نقطه نطراتشان را جمعبندی کنند... جان کلام آنچه رفقا مطرح کردند این بود که آیا این حرکت جدید یک حرکت بنیاداً اصولی هست یا نه؟ شهرام می‌پرسد حرکت بنیاداً اصولی یعنی چی؟ حمید می‌گوید یعنی آیا شکل برخورد عملی‌شان با این مسأله درست بوده یا نه؟... با واکنش تقی شهرام که پاسخ می‌دهد «حرفهای شما، حرفهایی است که از عناصر فرصت طلب و اپورتونیست مذهبی می‌شنویم»، حمید، آرامش و اطمینان خود را از دست نداده و ادامه می‌دهد: «مارکسیستها ضرورت حمله به مذهب را هیچوقت حس نمی‌کردند، چون معتقد بودند بعد از تغئیر زیربنا، روبنا هم تغئیر خواهد کرد. شما به روحیات و اعتقادات مردم حمله کرده و موضعگیری شدیدی را ایجاد کرده‌اید که در عمل، برخلاف وحدت عمل می‌کند....» بهروز ارمغانی سؤالی با این مضمون می‌پرسد که چرا بیانیه اعلام مواضع، این اواخر (مهر ۵۴) منتشر شده، آیا دلیل خاصی دارد؟ شهرام با بیان اینکه شما در مورد ما ذهنی هستید، عنوان می‌کند از اوائل زمستان ۵۳ به طور قاطع گفتیم مبارزه ایدئولوژیک را به پهنه فلسفی می‌بریم و موضع مارکسیستی سازمان را از نظر داخلی اعلام نمودیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما کتاب نیکتین را به ما ندادید!
اینکه شهرام می‌گوید «اعلان داخلی»، مقصودش انتشار «مقاله پرچم» در تشکیلات است که نشان می‌دهد تا قبل از آن، مواضع فلسفی و ایدئولوژیک نبوده که نقد می‌شد و فرد را به اصطلاح مارکسیست می‌کرد، بلکه همان روش‌های ضد دموکراتیک درون تشکیلاتی و طرد و‌ حذف و به کارگری فرستادن و...بوده‌است. بماند که بعد از انتشار مقاله پرچم هم، بحث ایدئولوژیک و فلسفی نبوده و ترجیع بند شهرام در گفتگو با حمید اشرف، رسیدن به مارکسیسم در جریان عمل انقلابی - فقط خود وی را قانع می‌کند. شهرام ادامه می‌دهد:(می‌خواستیم بیانیه را زودتر بنویسیم اما) «با خونه گردی‌های ساواک روبرو شدیم...حوالی عید ۵۴ مقدمه دوّم بیانیه نوشته شد...تا جریانات (بعد از کمی مکث)، عمل نظامی و اینا... در اردیبهشت بود دیگه، پیش آمد. [اشاره به قتل مجید شریف واقفی در ۱۶ اردیبهشت ۵۴]؟ تصمیم داشتیم بیانیه را در تابستون ۵۴...منتشر کنیم که ضربه به رفقای ما پیش آمد [اشاره به دستگیری وحید افراخته و محسن خاموشی]؟ و این جریان، باز کار را عقب انداخت. حمید اشرف می‌پرسد چه ضرری داشت شما نوشته‌هایتان را با ما هم در میان بگذارید؟ شهرام از عدم اعتماد به فدائیان حرف می‌زند و از جمله می‌گوید شما کتاب نیکتین را به ما ندادید(...)، شما موضع مارکسیستی در مورد ما نمی‌گیرید...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سخنان سنجیده تقی شهرام در مورد شوروی و لیبی (نوار شماره ۹a) آموزنده بود اما قضاوت وی در مورد نقشه ساواک برای بدنام کردن دکتر شریعتی و آنچه ساواک امر کرد روزنامه کیهان انتشار دهد، ناسنجیده. عوض‌کردن گاه به گاه مباحث توسط وی، گذاشتن حرف در دهان مخاطب و دویدن در بحث‌ها و از این شاخه به آن شاخه پریدن، روال منطقی گفتگو را بهم می‌زد. هوشیاری مخاطبین تقی شهرام که پشت طرح به اصطلاح جبهه واحد او را می‌خوانند و بازی نمی‌خورند، قابل تأمل بود و آرامش و وقار آنان مرا تحت تأثیر قرار داد. در فایل صوتى شماره ۴b وقتی حمید اشرف از مجید شریف واقفی اسم می‌برَد که گویا پیش از آذر ۵۳ به کارگری فرستاده شده، تقی شهرام با شنیدن اسم مجید، با قهقهه‌ای زشت، واکنشی نشان می‌دهد که بسیار بسیار پُرمعنا است... واقعش این است که زبان، خودش عمل است و آستانه و پیشاهنگ کردار آدمی، گفتار اوست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محَک هر چیزی در جریان عمل روشن می‌شود
تقی شهرام در این گفتگو یکی دوبار تاکید می‌کند باید قدرت سیاسی، تشکیلاتی و نظامی خودمان را حفظ کنیم. با فدائیان هم با کنایه و اشاره و فخرفروشی و، با به رخ کشیدن معلومات مارکسیستی برخورد می‌کند و دَم به دَم مُشت بر میز می‌کوبد...
ای کاش و صدکاش شّر ارتجاع، دامنگیر تقی شهرام نمی‌شد و آن انسان مبارز و سخت‌کوش که قسَم و آیه‌هایش در همین گفتگو (به خدا قسم، به پیر و پیغمبر...نمیدونم والله)، نشان می‌دهد هنوز در گفتمانی است که ادعا می‌کند ریشه‌اش را کنده‌است، زنده می‌مانْد. ای کاش زنده می‌ماند و می‌دید قدرت سیاسی و تشکیلاتی و نظامی، حقانیت نمی‌سازد. ای کاش و صد کاش او که در همین گفتگو به درستی می‌گوید: «محَک هر چیزی در جریان عمل روشن می‌شود»، زنده می‌مانْد تا به پژواک عملکردی که جز به سود ساواک و مرتجعین مذهبی نبود، پی می‌بُرد. خودش در این گفتگو (ضمن توضیح یک مسأله) پرسیده‌است: مرد حسابی، چه کار کردین و چه وسائل و شیوه‌هایی به کار بردین که توده‌ها از تو حمایت نکردند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تغئیر عقیده و نظرگاه، حق شناخته شده هر انسانی است. همه وحید افراخته یا محسن خاموشی نبودند که با شرم که به قول مارکس، احساسی انسانی است، وداع گفتند. وحید افراخته علی‌رغم رشادت‌ها و مایه گذاری‌های پیشین، (و نیز، شکنجه‌های بسیار سختی که در آغاز تحمل نمود)، سرانجام به جلد بازجویان رفت و حتی از صمدیه و سعید شاهسوندی [یعنی از خائنین شماره ۲ و ۳، به تعبیر شهرام] بنوعی بازجویی می‌کرد، اما همه چنین نبودند. پا روی انصاف نگذاریم. چهل و چند نفری که بعد از تکه تکه کردن مجاهدین و آنچه امثال تقی شهرام تغئیر ایدئولوژی نامیدند، تیرباران شده و یا در درگیری خیابانی و زیر شکنجه جان باختند، از مبارزین فداکار و شریف میهن‌مان بودند. هاشم وثیق پور، محمد صادق فرد نقوی، غلامحسین صاحب اختیاری، جواد چایچی عطری و...زیر شکنجه جان باختند. امّا، این واقعیت دردناک را نمی‌توان پنهان کرد که آنچه باعث بروز زودرس جریان راست ارتجاعی شد، برادرکشی در میان مجاهدین بود که «شهرامیزم» حاکم بر سازمان در آن سالها به عنوان یک عمل انقلابی! تئوریزه می‌کرد. مارکسیست‌های اصولی، امثال شکرالله پاک نژاد، ناصر کاخساز، هوشنگ عیسی بیگلو، بیژن چهرازی، رضا شلتوکی، یحیی رحیمی، چنگیز احمدی، عزیز یوسفی، سعید سلطانپور، هیبت‌الله معینی، یوسف کشی‌زاده...نیز، آن برخورد فرصت طلبانه را که در زرورق چپ پوشیده شده بود، جز خوش خدمتی به ساواک شاه تحلیل نکردند. درست است که تقی‌ شهرام (بعد از انقلاب ـ در زندان) به خواست امثال معادیخواه تن نداد و با دوز و کلک سردمداران رژیم بازی نخورد و سخنان دلخواه آنان را از تریبون عمومی تکرار نکرد. اما جریانی که وی پرچمدارش بود، به اعتماد مردم ضربات هولناک زد. خودخواهی و کبر قاتلین شریف واقفی و محمد یقینی نه تنها به دست ساواک بهانه داد و به اعتماد مردم ساده و پاک ترکش زد، بلکه به جریان راست ارتجاعی، به قاتلین زندانیان سیاسی هم میدان داد تا هر اسبی دارد بتازد. کاش متن این گفتگو، بسیار زودتر از این در دسترس مردم قرار می‌گرفت... هرآنچه پیش از انقلاب پشت پرده رفت (و کتاب کشف الاسرار و حکومت اسلامی خمینی را نیز شامل می‌شود)، بی‌خود و بی‌جهت، عزیز و مرموز می‌نمود. اگر پیش از انقلاب، به جای استبداد، خِرد حاکم بود، مردم ایران بیش از این و پیش از این، با طاووسان علیین شده و چند و چون ادعاها آشنا می‌شدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا حمید اشرف قتل مجید شریف‌واقفی را زیر سؤال بُرد؟
فرض را بر این می‌گذاریم که این گفتگو در پائیز سال ۵۴ انجام شده‌است و چریکهای فدایی به دلیل رونمایی از چگونگی قتل شریف واقفی و گلوله خوردن صمدیه لباف که با دستگیری وحید افراخته و محسن خاموشی... از پرده برون افتاد، از عمق فاجعه باخبر شده‌اند و در بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک (که پیش از گفتگوی مزبور در اختیار داشتند)، داستان اینگونه تصفیه‌های سازمانی را دنبال کرده‌اند. پرسش مهمی که پیش می‌آید این است: آیا حمید اشرف از کنار این فاجعه گذشت که در این مورد سؤالی مطرح ننمود؟ مگر او می‌توانست از کسانیکه آمده‌اند طرح به اصطلاح وحدت را روی میز بگذارند، نپرسد که چند و چون آن واقعه چیست؟ و چرا شما با برادران دیروز خود با شیوه‌های ضدانسانی برخورد کرده‌اید؟ درست است که او و بهروز ارمغانی (در مجموع) شیوه‌های اتخاد شده توسط جریان تقی شهرام را نمی‌پذیرند اما چرا بطور خاص به مسأله شریف اشاره نکردند؟ (فرض بر این است که نوار موجود همه گفتگوها را بازتاب می‌دهد). بعد از جانباختن حمید اشرف نیز، (در دور دوم گفتگو بین چریک‌ها و تشکیلات تقی شهرام که سال ۱۳۵۶ برگزار می‌شود)- ترور مجید شریف واقفی و محمد یقینی، زیر سؤال نمی‌رود!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آب از سرچشمه گِل‌آلود است
در شرایطی که مبارزه ایدئولوژیک، و وحدت اصولی نیروهای انقلابی با برخوردهای چپ‌روانه و سلطه‌طلبانه و با جدل و تهمت، آلوده شده بود، تقی شهرام و مریدانش به جای اینکه کلمه را با کلمه پاسخ دهند، برای به اصطلاح مقابله با نهادینه‌شدن ارتجاع در سازمان حنیف، سر به نیست کردن منتقدین خود را توجیه نمودند و اعتراض شریف و یارانش را، مصادره امکانات و خلع سلاح سازمان جلوه دادند. آنان خیال می‌کردند ارائه برخی خدمات و آموزش‌های تشکیلاتی در چارچوب مبارزه مسلحانه به گروه‌های مذهبی که از جمله با انگیزه‌های تاثیرگذاری روی آنان همراه بود، می‌تواند از تردیدها بکاهد و دیگران نیز بر جنایت صحه می‌گذارند. درست است که اینگونه رویدادها را باید بر زمینه مشی چریکی و مبارزه مسلحانه و مناسبات و سازوکارهای آن مورد بررسی قرار داد، اما مقتضیات و ضرورت‌های حاکم بر مبارزه مسلحانه با رژیم دیکتاتوری، و این ادعا که پیشتر، خود صمدیه و مجید هم، در کنارزدن خونین این و آن دخالت داشته‌اند، از قبُح برادرکشی نمی‌کاهد. گرچه «ماهی از سر گنده گردد نی ز دُم»ـ  اما نباید برادرکشی‌ها را تنها پای امثال شهرام نوشت. همه، همه تشکیلات مسؤول بودند. نباید تنها یک نفر را مسؤول این رخدادها تلقی نمائیم. آب از سرچشمه، از ساختار تشکیلاتی که زمینه قدرت‌گیری مطلق راهـبران را فراهم می‌کند، گِل آلود است. آب گل‌آلود، آلودگی را بازهم و بازهم تکثیر می‌کند...
در نمونه سانسورنشده بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک، یک جمله در مورد صمدیه لباف مرا به فکر فرو برد که چه ضرورتی داشت تقی شهرام در مورد وی که در کمیته مشترک ضدخرابکاری شکنجه می‌شد، خبری را انتشار دهد که برای ساواک نامعلوم بود؟ جدا از تک‌نویسی‌های [...] در مورد صمدیه، ساواک با استناد به جمله زیر (در بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک) صمدیه را به زنجیر کشید و...
«صمدیه لباف به احتمال بسیار زیاد از طرف دشمن نیز به دلیل شرکت در یکی دو واقعه نظامی از جمله شرکت در واقعه اتفاقی کشته‌شدن مأمور ژاندارمری که به دنبال جستجوی مواد مخدر قصد بازرسی او را در مسجد هاشمی داشت محکوم به اعدام خواهد شد. (این وقایع لو رفته است)» آیا واقعاً لاپورت(راپورت) فوق، اطلاعات سوخته بود؟! و ساواک از آن اطلاع کامل داشت!؟ فرض کنیم چنین باشد. خب، طرح این مسأله چه ربطی به اعلام مواضع ایدئولوژیک دارد؟ بگذریم که در نسخه اول بیانیه، صحبت از مقاومت‌ وحید افراخته و‌ خیانت مرتضی صمدیه لباف شده! و در نسخه بعدی بدون انتقاد از خود فقط صورت مساله پاک می‌شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تقی شهرام و «چشمه آب گرم رینه»
اوایل سال ۵۶، وقتی قرار می‌شود شهرام از کشور خارج شود؛ از آنجا که تحت تعقیب ساواک بود به پیشنهاد هوشمندانه «ناصر» (فاضل نادری با محسن فاضل اشتباه نشود)، هر دو با یک ژیان که جواد قائدی برایشان کرایه کرده بود، از تهران به «چشمه آب گرم رینه» در استان مازندران (دامنه جنوبی دماوند) می‌روند. اتاقی در شهر رینه اجاره می‌کنند و آنجا حدود یک هفته می‌مانند. آن دو بعداً راهی ماکو شده و بکمک یک قاچاقچی، به آنطرف مرز و سرانجام به آنکارا می‌‌روند تا تقی شهرام به پاریس اعزام شود. تقی شهرام [سعید] با همراهی «ناصر» (فاضل نادری( از ایران راهی ترکیه می‌شود و سرانجام به پاریس می‌رود. پسر خردسال شهرام هم که «مرتضی» صدایش‌ می‌زدند از همسر نخست او، فاطمه میرزا جعفر علاف (طاهره)، خارج بود و زنی مهربان (مریم) او را نگهداری می‌کرد. شهرام بعداً دوست دختری گرفت که «مهشید» صدایش می‌زدند...
ـــــــــــــــــــــــــ
فرانسه که بود، تنی چند از دوستانش در ایران (علیرضا سپاسی آشتیانی و دیگران) بر این نظر پای فشردند که «در دوران فعالیت بخش منشعب، اصولاً صحبتی از مرکزیت دموکراتیک و مشارکت اعضا در تصمیمات و...در میان نبود و روابط عموماً از بالا به پایین یک جانبه و با تحَکّم صورت می‌گرفت و حتی در مرکزیت نیز نظر تقی شهرام همواره نقش اصلی را ایفا می‌کرد...»
پیش‌تر (زمانیکه شهرام ایران بود) محمد قاسم عبدالله‌زاده(مصطفی)، حسین سیاه کلاه و محسن طریقت منفرد از تشکیلات کنده و با جاگذاشتن سلاح (در ترس از ترور توسط سازمان شهرام) فرار کرده بودند که شرح دیگری می‌طلبد...
حسین سیاه کلاه و محسن طریقت منفرد بفرموده، در قتل محمد یقینی دست داشتند اما فرارشان به این دلیل نبود. [در سلسله مباحث جزوه سبز؛ تقی شهرام و وقایع سال ۵۴، این موضوعات اشاره شده و توجه شما را به آن جلب می‌کنم]
ـــــــــــــــــــــــــ
اواسط خرداد ۱۳۵۷ علیرضا سپاسی آشتیانی، محمد نمازی، مسعود فیروزکوهی، قاسم عابدینی و حسین روحانی از تهران به پاریس رفته، در حضور شهرام، او و نتایج مرگبار خط مشی چریکی، را که از آن جانبداری می‌کرد، به چالش گرفتند و صلاحیت وی و رفیق همراهش جواد قائدی را زیر سؤال بردند و خواهان تصفیه هر دو شدند. در بازگشت به ایران، نقد و بررسی سیاست‌های گذشته سازمان در عرصه‌های گوناگون ادامه یافت و خط مشی چریکی، صلاحیت رهبری سابق، به کاربردن شیوه‌های تروریستی (حل تضادهای درون‌خلقی با گلوله و کلرات پتاسیم) و بسیاری از سیاستهای انحرافی گذشته سازمان تقی شهرام، مورد انتقاد قرار گرفت و رد شد... بعداً (سال ۵۷) شورای مسؤولین متشکل از افراد زیر بر سر زبانها می‌افتد:
۱- علیرضا سپاسی آشتیانی ۲- حسین احمدی روحانی ۳- مسعود پورکریم ۴- مسعود فیروزکوهی ۵- احمدعلی روحانی ۶- بهجت مهرآبادی ۷- شهرام محمدی باجگیران ۸- مظاهر محمودی ۹- قاسم عابدینی ۱۰- مسعود جیگاره‌ای ۱۱- محمد نمازی ۱۲- سلیم (اسم مستعار- مهرداد دال؟)
معترضین، ترور محمد یقینی، مجید شریف واقفی، و مرتضی صمدیه لباف و... را به شدت محکوم کردند. در مورد ترورها، سازمان تقی شهرام حتی زنده یاد تراب حقشناس را در جریان قرار نداده بود. تراب در مقاله «اداء دین به مجاهد شهید مجید شریف واقفی» اشاره نموده خبر کشته شدن شریف واقفی را به دست همرزمانش از رادیو ایران شنیده است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد آقای خیاط تقی شهرام را گیرمی‌اندازد
پی‌آمد طبیعی سرکوب درازمدت جنبش ملی و ممنوع بودن سیاست اعتراضی در چارچوب قانون، به انقلاب انجامید. اینکه بعد مرتجعین بر رنج و شکنج مردم ستمدیده ایران سوار شدند و انقلاب، ملاخور شد، موضوع دیگری است.
غروب ۲۲ بهمن سال ۵۷ که مردم دسته دسته به زندان اوین می‌روند، تقی شهرام نیز رهسپار آنجا شد و آنگونه که خودش در نامه نوشته غرق حیرت و سرور می‌شود که چگونه مردم جایی را که عقاب نیز به آن راه نداشت تسخیر کردند. 
چند ماه بعد، ۱۱ تیر سال ۱۳۵۸ فردی بطور اتفاقی در خیابان با تقی شهرام برخورد می‌کند، داد و قال راه می‌اندازد و وی را به کمک کسانیکه دور و برش جمع شده بودند، کشان کشان به کمیته می‌برد، همانطور که خود شهرام نیز اشاره نموده، اسم آن فرد محمد بود. نامبرده جلوی مخفی‌گاه شهرام در زمان شاه (که در یک پاساز واقع شده و احمد احمد اجاره کرده بود)، خیاطخانه داشت و در رفت و آمدها شهرام را دیده بود. بخصوص که یکبار شهرام و نفر همراهش توجه سرایدار پاساژ را جلب می‌کنند و وی به هوای اینکه آن زن و مرد نکند دزد هستند و چرا نصف شب در مغازه مانده‌اند و چرا چراغ روشن است... با آنان مواجه شده و اعتراض می‌کند شما زن و مرد حالا که همه مغازه‌ها تعطیل است این وقت شب اینجا چکار می‌کنید و...(...) متاسفانه شهرام، سرایدار را کتک می‌زند و سرایدار هم شلوغ می‌کند و این خبر در محل می‌پیچد و خلاصه پای ساواک به آنجا کشیده می‌شود و می‌بیند همه چیز بهم ریخته است. شهرام و زن همراهش (قبل از جیم‌شدن)، تلاش می‌کنند ردّی به جا نگذارند اما گویا موفق نمی‌شوند کاملاً پاکسازی کنند و چند برگ کاغذ باقی می‌ماند که گفته شده اشاره به مواضع جدید سازمان و تغئیر ایدئولوژی داشته است. ساواک همه را ضبط می‌کند و گوشی دستش می‌آید که درون سازمان خبرهایی است. با مشخصات ظاهری شهرام که سرایدار می‌دهد دیگر مغازه‌داران از جمله خیاط مزبور یادشان می‌آید که او چه کسی است. چون گاه و بیگاه شهرام به آن محل رفت و آمد داشته است. احتمالاً بعدها از احمد احمد هم در مورد او شنیده است. واقعش این است که خیاط مزبور به هیچ گروه و سازمان سیاسی وابسته نبود و برخی هواداران شهرام بی‌خود و بی‌جهت، در شرح حال وی نوشته‌اند شهرام توسط یکی از مجاهدین دستگیر شد. خنده‌دار اینجا است که برخی از آنان عبدالمجید معادیخواه را که زمان شاه هم به مجاهدین کینه داشت، وابسته به آن تشکیلات فرض کرده‌اند.
اگر این اشتباهات از روی غرض نباشد که تا حدودی هست، از ذهنیت محض سرچشمه می‌گیرد. ذهنیتی که خود تقی شهرام را هم وامی‌دارد در خاطرات زندان ۵ شنبه ۱۴ تیر ۵۸ / بنویسد یکی از نگهبانان من در زندان «علی خدایی صفت» (همان دوست شریف واقفی) است! علی خدایی صفت آن ایام هم، با مجاهدین بود و نمی‌توانست دَم سلول شهرام نگهبانی بدهد. معلوم است که شهرام تا چه اندازه نسبت به جامعه بعد از انقلاب عینی بوده است! علی خدایی صفت همان فردی است که چون مثل مجید شریف واقفی دست پرچمدار و مریدانش را خوانده بود، نفرات تقی شهرام تحت عنوان ساواکی، با یک پیکان سفید رنگ در تاریخ ۱۸ اردیبهشت سال ۵۴ به خانه‌اش آمدند و دست و چشم بسته نزد بهرام آرام بردند... (...) بگذریم.
...
القصه بعد از بازداشت تقی شهرام، وی در ۵۸/۴/۱۱ به کمیته منتقل می‌گردد، به محلی نامعلوم برده شده و آنجا یکی دو نفر کِرم می‌یزند و با اعدام مصنوعی و متلک گویی بازی درمی‌آورند. سپس سر از انفرادی‌های قصر در می‌آورَد تا اینکه در تاریخ ۵۸/۴/۲۶ به خانه امن منتقل می‌شود. دوم شهریور ۵۹ او را به یکی از پادگان‌های لویزان می‌برند و به مدت چهار ماه و نیم همسلول احمد رضا کریمی خبرچین دونظام می‌شود. بعد از ۷ ماه به انفرادی‌های اوین منتقل شده و توسط اصغر میرزا جعفر علاف که پیش از انقلاب خودش را به ساواک معرفی نمود و مصاحبه کرد، بازجویی می‌شود. و خانواده‌اش تا ۹ ماه بعد از دستگیریش نتوانستند با وی ملاقات کنند. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با دستگیری تقی شهرام، مرتجعین معرکه گرفتند، مجاهدین در اطلاعیه‌ای با عنوان «دستگیری و نحوه محاکمه پرچمدار کودتای فرصت‌طلبانه بر علیه سازمان مجاهدین خلق ایران» نوشتند: «...از آنجا که کلیه جرائم متهم مستقیم و غیرمستقیم در ارتباط با مجاهدین خلق ایران بوده است، حضور نماینده سازمان در کلیه مراحل تحقیق و محاکمه ضروری است. حضور نماینده سازمان در کلیه مراحل تحقیق و محاکمه از این جهت ضروری‌تر می‌شود که ما اعتماد چندانی به دستگاه‌های کنونی تحقیق که از جمله مسؤول توطئه، دستگیری و شکنجه برادر مجاهد اسیرمان سید محمد رضا سعادتی هستند نداریم و آنها را به لحاظ رخنه عناصر مشکوک و ارتجاعی کاملاً نفوذپذیر یافته‌ایم. محاکمه متهم بایستی در دادگاه خلق و از طریق هیئت منصفه مرکب از نمایندگان و اقشار مختلف خلق رنجدیده ما باشد. در غیر اینصورت هیچ دادگاهی برای قضاوت در این مورد صلاحیت ندارد. چرا که جرائم منتسب به نامبرده جرائمی است مربوط به کل خلق و انقلاب ایران که از طریق خدشه‌دارکردن و آسیب‌رساندن و متلاشی‌نمودن یک سازمان انقلابی مردمی متحقق شده است... صِرف انهدام جسمی او به هیچ وچه مطمح نظر ما نیست. مجاهدین خلق ایران در ورای هر نوع کینه‌کِشی و خونخواهی و انتقام‌جویی فردی و گروهی، قبل از هر چیز خواستار محکومیت عمومی طرز عمل و برخوردهای انحرافی و ارتجاعی هستند... مجاهدین در پایان اطلاعیه خود تأکید نمودند: هرگونه شکنجه، اهانت و رفتار غیرانسانی را بایستی در مورد متهم ممنوع کرد.
...
مسؤولین دادگاه در واکنش به اطلاعیه مزبور مدعی شدند شهرام پس از پیروزی انقلاب چندین ملاقات خصوصی و مخفی با کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق داشته و اعتراض کردند چرا مجاهدین وی را تحویل ما نداده‌اند؟ چرا مجاهدین به جای خوشحالی، با دستگیری محمد تقی شهرام مواضع خصمانه گرفتند؟ و چرا علی‌رغم اطلاعات ذیقیمتی که از متهم دارند، آن را در اختیار دادستانی قرار نمی‌دهند؟ توسط مامورین زندان، نامه خصوصی محمد تقی شهرام به رفقا [به مجاهدین] کشف شده و خبر از رابطه صمیمی دوجانبه می‌دهد... به نظر دادستانی نامه مجاهدین مبنی بر غیر قانونی‌بودن دادگاه شهرام، با هدف اخلال در محاکمه نامبرده و همکاری با متهم است...
(روزنامه آزادگان شماره ۱۴۷ پنج شنبه ۱۹ تیر و بامداد ۵۹/۴/۱۹ شماره ۳۲۷)
...
تشکیلات مزبور ملاقات مخفی شهرام را با کادر رهبری مجاهدین تکذیب کردند و با صدور اطلاعیه دیگری (۱۱ تیر ۱۳۵۹) ضمن اشاره به محاکمه شهرام، از دادستان کل انقلاب خواستند با شرکت موسی خیابانی، محمد علی توحیدی و سعید شاهسوندی با حق پاسخگویی متقابل در جلسه دادگاه موافقت کند که ترتیب اثر داده نشد.
(اطلاعیه مجاهدین در روزنامه بامداد، پنج شنبه ۱۲ تیر ۵۹ چاپ شده است.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تقی شهرام با خبرنگاران مشورت می‌کند
عصر روز دوشنبه، ٢٣ تیرماه ١٣٥٩، دادگاه (اول) تقی شهرام شروع شد. وی ابتدا در جلسه حضور نیافت و دادگاه را از پایه مورد سؤال قرار داد و به خبرنگاران گفت که مایل است در یک دادگاه عادی محاکمه شود و نه در دادگاه ویژه انقلاب ‌که مخصوص رسیدگی به اتهامات کسانی است که مستقیماً با رژیم گذشته همکاری داشته‌اند.
عبدالمجید معادیخواه ‌که به نیابت از دادستان اعلام جرم هم می‌کرد، واکنش نشان داد و گفت چون جرم متهم بدون انگیزه‌های ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی نبوده، محاکمه او در دادگاه عادی امکان پذیر نیست. شهرام دادگاه را با اعتراض ترک کرد و رفت. البته آیت‌الله قدوسی که جای هادوی آمد، به او گفته بود نکن اینکار را، به مصلحت شما نیست صحنه را خالی کنی. بعضی‌ها همین را می‌خواهند. (وی شّر اصغر صباغیان و غرضی را از سر شهرام کوتاه کرده بود و از این بابت شهرام راضی بود. در بازجویی‌های اولیه وی این دو نقش داشتند.)
عبدالمجید معادیخواه اخطار کتبی داد که اگر متهم در دادگاه حضور نیابد، محاکمه غیابی خواهد شد. اسدالله لاجوردی به عنوان نماینده دادستان، اخطارنامه معادیخواه را در سلول شهرام به وی داد. خبرنگاران و عکاسان هم به سلول وی رفتند و با او گفتگو نمودند. شهرام گفت چون دادگاه برای وکلای من مانع‌تراشی می‌کند و از طرفی صلاحیت رسیدگی به اتهام مرا ندارد، اعتراض دارم. سپس دو نامه‌ای را که برای قدوسی و معادیخواه نوشته بود برای خبرنگاران قرائت کرد و دستخط خودش را به خبرنگار کیهان داد. از شهرام پرسیدند چرا سازمان مجاهدین از شما شکایتی نکرده است؟ وی گفت مجاهدین هیچگاه مسأله سیاسی را به مسأله جنایی تبدیل نمی‌کنند. چند سؤال دیگر هم پرسیده شد که وی جواب نداد. سپس لاجوردی گفت آقای محترم، تصمیم خودتان را بگیرید. شما به دادگاه می‌آئید یا نه؟ شهرام از خبرنگاران پرسید به نظر شما صلاح من در این است که در دادگاه شرکت کنم یا نه. خبرنگاران گفتند شما که می‌گوئید حرف‌های زیادی برای گفتن دارید بهتر است بیآئید و حرفهای خود را بزنید. اگر مستدل باشد این دیگر به عهده دادگاه است که تحقیقات در آن زمینه را ادامه دهد. شهرام بعد از شنیدن نظرات آنان در دادگاه شرکت کرد اما در دادگاه بحث و جدل پیش آمد و شهرام به حق، روی این نکته که مسأله وکلای من حل نشده و شما هردوی آنها را رد کرده‌اید انگشت گذاشت. گفته شد آقایان محمدی گیلانی و معادیخواه (حکام شرع) از وکلای شما امتحان مبانی قضا و جزای اسلام گرفتند و آنان مقبول واقع نشدند...

شهرام مایل بود امیر حسین احمدیان (افسری که باهم از زندان ساری فرار کرده بودند) آلادپوش و محمد صادق در دادگاه شهادت بدهند و از محمد کچویی (رئیس زندان اوین) پرسید اگر آنها به دادگاه بیایند دستگیر می‌شوند؟ کچویی جواب داد خیر.
...
محمد کچویی به خانواده شهرام زنگ می‌زند، نام چندین وکیل را می‌دهد و می‌گوید یکی را خودتان انتخاب کنید چون دادگاه عقب نخواهد افتاد. اما گویا در بی‌طرفی وکلا، اما و اگر می‌شود. با هادی اسماعیل‌زاده و رضا متین‌نژاد هم، گیلانی و معادیخواه موافقت نمی‌کنند چون در امتحان آنان نمره نیاورده بودند!
دکتر مهدی حائری نپذیرفتن وکلای شهرام را زیر سؤال برد و با اشاره به کتاب فقهی شرایع و قولی از آیت‌الله ابوالحسن اصفهانی نوشت: برای وکالت (وکیل)، اسلام، شرط نیست. یعنی وکالت کافر بلکه مرتد اگرچه فطری باشد از جانب مسلم و کافر صحیح است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تقی شهرام تقاضا کرد دادگاه به تأخیر بیافتد تا وکلای خودش را انتخاب کند. قبول نشد. وی در جلسه نخست دادگاه «به نام نامی مردم و شهدای به خون خفته خلق» آغاز سخن کرد و گفت:
معروف است که می‌گویند تاریخ دوبار تکرار می‌شود. یکی به صورت تراژدی و دیگربار به صورت کمدی درام، و ما در دومی هستیم. خیلی وقت نمی‌گذرد که ما به صورت خرابکار و برهم زننده نظم محکوم می‌شدیم. (و با) شکنجه و زندان و سلولهای انفرادی (روبرو بودیم). مشخص بود ما با حکومت و امپریالیزم می‌جنگیدیم و اساس امنیت آنروز را بهم می‌ریختیم...اینها (که می‌گویم) مقدمه‌ای است بر رد صلاحیت دادگاه که مردم بفهمند آیا سازمان ما یک سازمان انقلابی بود یا یک سازمان تروریستی و مافیایی...
معادیخواه حرفش را قطع ‌کرد که روضه نخوانید. شما اول بگوئید صلاحیت دادگاه را قبول دارید یا نه، دویست سیصد نفر را در همین جا دو ساعت است سر کار گذاشته‌اید. قهر کرده‌اید، دوباره قانع شده و آمده‌اید. حالا بفرمائیذ آیا صلاحیت دادگاه را قبول دارید یا ندارید؟ شهرام گفت من خاک پای مردم هستم. من خود را جز خدمتگزار ناچیز خلق و انقلاب نمی‌دانم. معادیخواه جواب داد مردم گوش‌شان از این حرفها پُر است. صلاحیت دادگاه را قبول دارید یا ندارید؟ شهرام گفت من ۱۵ ساعت می‌توانم در این مورد حرف بزنم. گفتند ما به شما ۳۰ ساعت وقت می‌دهیم اما اول باید روشن کنید صلاحیت دادگاه را می‌پذیرید یا نه. معادیخواه لابلای صحبتش گفت: انقلاب اسلامی در مورد آمریکا سرخم نکرد چه رسد به سازمانی که چند اسلجه‌کِش دارد. بیشتر حضار تکبیر فرستادند. سالن پر از تماشاچی بود. دو پسر کوچک «علی میرزا جعفر علاف» عکس پدرشان را (که قربانی تصفیه‌های سازمان شده بود) در دست داشتند و خیلی‌ها بلند بلند می‌گریستند.
...
شهرام دادگاه را تحمیلی خواند. معادیخواه گفت علاوه بر شورای انقلاب، صلاحیت این محکمه توسط مردم تایید شده و از این رو نیازی به توجیه بیشتر نوع محاکمه نمی‌باشد. لاجوردی کیفرخواست را قرائت کرد. پس از قرائت کیفرخواست شهرام مجددا به ماهیت دادگاه اعتراض نمود و جلسه را ترک کرد. پدر و مادر و خواهرانش هم با اعتراض از دادگاه بیرون رفتند و دُور، دست معادیخواه و لاجوردی افتاد.
شروع کردند به بد و بیراه گفتن به مجاهدین. هدف انگار کوبیدن کسانی بود که با هزار زحمت، مجدداً سازمان را سر پا نگاه داشته بودند و ربطی هم به جریان شهرام نداشتند. دم و دقیقه به آنان گیر می‌دادند.
...
شهرام در دادگاه دوم هم حاضر نشد. البته برای شرکت در دادرسی رابطی پیشنهاد کرد که این پیشنهاد پذیرفته نشد. عبدالمجید معادیخواه خیلی تلاش کرد تا مشروح دادگاه اول شهرام از تلویزیون پخش شود اما به خاطر طرح برخی مسائل نادرست توسط مدعیان شهرام، گویا شورای سرپرستی صدا و سیما مانع پخش آن شد.
کشته شدن رضا رضایی هم به گردن شهرام افتاده بود!
در میان کسانیکه در مورد شهرام صحبت کردند تنها خانواده محمد یقینی (که توسط جریان شهرام کشته شده بود) موضع اصولی گرفت. آنها اعلام نمودند: نباید از خون پاک شهدا سوء استفاده نمود و با آن دیگران را محکوم کرد.
...
داستان کشتن محمد یقینی اندوه در اندوه است و به نظر من قساوت نهفته در آن، ساواک را نیز انگشت به دهان کرد. برادر شریف واقفی گرچه گفت قصد دفاع یا تائید یا محاکمه هیچ گروهی را نداریم و نیامده‌ایم تا با صدور حکم اعدام آقای تقی شهرام، شادمانه باز گردیم، خواهان روشن‌شدن نقاط مبهم قتل مجید شد و از مجاهدین شکوه کرد که خانواده شهرام و نیز مادر رضایی‌ها را در اصفهان، به خانه آنان فرستاده‌اند تا از شکایت علیه شهرام صرفنظر شود و گفت این یک انتظار ناحق است. برادر صمدیه لباف هم گفت از اعدام و قصاص شهرام شادی نمی‌کنیم اما وی نیز به آنچه جریان شهرام باعث و بانی‌اش بوده اعتراض نمود و به رهبران مجاهدین خلق گوشه زد که چرا علیه شهرام شکایت نکرده‌اند.
...
در این میان خویشان علی میرزا جعفر علاف (که او نیز توسط جریان شهرام کشته شده بود)، احمد احمد (که مدعی بود خودکشی همسرش فاطمه فرتوک زاده ابهام دارد و زیر سر جریان شهرام است)، جانب سخنان اسدالله لاجوردی که شهرام را عامل قتل انقلابیون مسلمان معرفی نمود، گرفتند و این دو نیز علیه سازمان مجاهدین سنگ تمام گذاشتند. معادیخواه مدعی شد جریان شهرام به آیت‌الله طالقانی، رفسنجانی، لاهوتی و مهدوی کنی هشدار داده بود که اگر با ما مخالفت کنید و کشته شدید همه می‌پذیرند که کار ساواک بوده است! می‌گفت خودم این موضوع را از آیت‌الله طالقانی شنیده‌ام. یکی با صدای بلند گفت وحید افراخته به منوچهری بازجوی ساواک، قصد کشتن آیت‌الله بهشتی را توسط جریان شهرام، اطلاع داده است. کشته‌شدن فرهاد صفا (که به دست ساواک روی داده بود) و فردی به نام «حسن توسلی» و خیلی موارد بی اساس را پای شهرام گذاشته بودند. علی اصغر میرزا جعفر علاف که پیش از انقلاب خود را به ساواک معرفی کرد و با روزنامه کیهان (۷ اردیبهشت ۵۷ شماره ۱۰۴۴) مصاحبه داشت، در دادگاه شهرام هرچه دلش خواست گفت. کشته شدن رضا رضایی هم به گردن شهرام افتاد! وی برادر علی میرزا جعفر علاف است که فرزندانش در دادگاه عکس او را سر دست گرفته بودند.
...
دو خبرنگار که گفته می‌شد وابسته به مجاهدین هستند و می‌خواستند در دادگاه شرکت کنند، موفق نشدند و با مشت و لگد مانع از حضورشان در دادگاه شد. با تلاش مجاهدین، شماری از شاکیان از شکایت علیه تقی شهرام خودداری کردند، اما موفق نشدند خانواده شریف واقفی را از شکایت منصرف کنند. مادر رضایی‌ها به همین منظور به اصفهان رفت، اما رویش را زمین زدند و تازه نواری از صحبتهای وی را که خواسته بود آنها از شکایت بگذرند، مخفیانه ضبط کردند و به دادگاه شهرام دادند. خانواده شریف واقفی برای عروسی موسی خیابانی و آذر رضایی دعوت شدند شاید خواهش دیگر مادران را بپذیرند و شکایت‌شان را در مورد تقی شهرام پس بگیرند، اما این دعوت را هم رد کردند.
...
در پایان جلسه سوم، معادیخواه گفت به خاطر شروع کار مجلس، مسؤولیت دادگاه با حجت‌الاسلام علی مبشری است. او می‌خواست مثلاٍ قوه مقننه و قضائیه در کار هم دخالت نکرده باشند و دادگاه بی عیب و نقص باشد.دادگاه؟! کدام دادگاه؟ بیدادگاهی که متهم عملاً وکیل نداشت و همه بر سر او می‌ریختند. بازجویان شهرام «آتش تهیه» می‌ریختند و بامبول درمی‌آوردند. خودشان از قول کارگران ایران ناسیونال می‌نوشتند ما خواستار اعدام محمد تقی شهرام هستیم. او عنصر کثیف ضد خلق و نور چشمی شاه و همکار ساواک است. مردم بهوش باشید که عده‌ای رذل و اوباش به نام وکیل صلاحیت دادگاه تقی شهرام را زیر سؤال برده‌اند. عبدالکریم لاهیجی و هدایت‌الله متین‌دفتری و مُقّدم مراغه‌ای و حسن نزیه نوکر سیا و نفوذی آمریکا هستند. گروههای هوادار شهرام نیز خودشان از سوی گودنشینان دروازه غار، اعلامیه می‌دادند و تقی شهرام را با عنوان قهرمان کبیر خلق‌ها می‌ستودند.
...
اجَل شهرام سر رسید و پنج‌شنبنه، ۲ مرداد ۵۹ روزنامه آزادگان نوشت: در سحرگاه امروز ۲۰ تن از عوامل کودتا و تقی شهرام اعدام شدند. جرم وی «مفسد فی الارض و مُهلِک نسل» اعلام شد.
 

علاوه بر مجاهدین، سازمان پیکار در راه ازادی طبقه کارگر، کمیته دفاع از تقی شهرام، رزمندگان آزادی طبقه کارگر، حزب کمونیست کارگران و دهقانان، اتحاد چپ، گروه نبرد برای رهایی طبقه کارگر، گروه آرمان، راه کارگر، روزنامه کار (شماره ۶۸)، وحدت انقلابی برای ازادی طبقه کارگر، سازمان رزم کارگران، جمعیت حقوقدانان ایران، کانون نویسندگان، کانون زندانیان سیاسی...در باره تقی شهرام اطلاعیه دادند و غالیاً صلاحیت و بی‌طرفی دادگاه و اینکه عملاً حق وکالت از او سلب شده را زیر سؤال بردند. البته بیشتر کسانیکه از او یاد کردند نحوه برخورد وی با تضادهای درون خلقی را «ضدانقلابی» توصیف نمودند و برخی از گروه‌های مارکسیستی تنها بعد از مرگ شهرام، از او با پیشوند رفیق یاد کردند.
...
محمد غرضی، محمد بشارتی، اصغر صباغیان که بعداً نمایندگی ماشین کُره‌ای کیا و اوپل را گرفت، سعید یزدانی صابونی (پسر خواهر اصغر صباغیان که مدتی رئیس دفتر غرضی در وزارت نفت هم بود و با پدرش سرهنگ یزدانی در پروژه‌های رسمی، دولتی و قانونی خرید اسلحه شركت داشت)، محمدحسین طارمی (که در سپاه پاسداران قم فعال بود، به معاونت سیاسی صدا و سیما رسید و بعداً با انتصاب آیت‌الله خامنه‌ای با ولایتی و شمخانی و محمد شریعتمداری، در شورای روابط خارجی حضور داشت و در چین و عربستان هم سفیر شد)، جواد منصوری، محمد مهرآئین، عزت شاهی، احمد احمد، علی اصغر میرزا جعفر علاف و احمد رضا کریمی و دو نفر دیگر که نمی‌شناسم...به نوعی در بازجویی شهرام شرکت یا مشاورت داشتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با سری افراشته و لبی خندان سرب مذاب را پذیرا خواهم شد
در نامه‌های شهرام (که در زندان می‌نوشت و دستخطش موجود است) می‌خوانیم:
عمل و زندگی سراسر مبارزه من که مشتمل بر ۱۳ سال فعالیت مستمر سیاسی و انقلابی می‌شود به خوبی می‌تواند پاسخگو باشد که آیا بر پیمان و عهد خود برقرار بوده‌ام؟ آیا بر میثاق و عهدی که با خلق خود بسته بودم، میثاق و عهدی که مرا در راه مبارزه برای کسب ازادی و استقلال میهن و نابودکردن ریشه‌های ظلم و استثمار در جامعه تا پای جان متعهد می‌ساخت وفادار بوده‌ام یا نه؟ احتیاجی به پاسخ وجود ندارد. زیرا که تاریخ و توده‌ها مسلماً بهترین قضاوت‌کنندگان هستند. اگر در میان انقلابیون چند ساله اخیر ایران، دو اسم در لیست سیاه و منحوس ساواک برای حمله قراردادن نوشته شده بود همه می‌دانند و بر هیچ مبارز آگاه و رزمنده‌ای در طی این سال‌ها پوشیده نیست که یکی از این دو اسم، نام من بود. من هرگز در دفاع از انقلاب و آرمانهای انقلابیم ذره‌ای تردید نشان نخواهم داد و هرآینه باندهای سیاه و مرتجع فعال در دادستانی در توطئه خود که ریختن خون من جزئی از آن است موفق گردند همچنان استوار با سری افراشته و لبی خندان سرب مذاب را پذیرا خواهم شد. علیرغم همه تهدیدها و همه وعده و وعیدها هرگز پا را از روی حق و حقیقت و منافع اصولی مردم فراتر نخواهم گذاشت و قدمی که کوچکترین اثری در تضعیف موقعیت نیروهای انقلابی داشتته باشد، برنخواهم داشت، حتی به بهای اینکه از حق طبیعی خودم در دفاع در مقابل اتهامات و افترائات واقعاً ناجوانمردانه آنها بگذرم.
وقتی که قدم در راه مبارزه گذاردیم بخوبی می‌دانستیم که کمترین چیزی که در این راه باید انتظار داشته باشیم حبس و شکنجه و مرگ است

از آنجا که هر کس در سلول انفرادی خودِ خودش می‌شود. این نامه‌ها قابل تأمل است. بعد از خواندن سطور فوق در نامه شهرام، باورش سخت است که وی چندبار در بازجویی‌ها گفته باشد: «من صادقانه اعلام نمودم مارکسیست هستم، اما مسعود رجوی که می‌گوید مسلمان است دروغ می‌گوید، او مارکسیست است.»
به نظر من حرف منتسب به وی ابدا با واقعیت همخوانی نداشت ولی گفته می‌شود روی آن اصرار داشت. آیا مرتجعین حاکم آنچه را نتوانسته بودند علیه مجاهدین از زبان شهرام بشنوند به نام او عنوان کردند؟ امیدوارم چنین باشد. در دوباره برخاستن مجاهدین و آبیاری نهال زیبایی که جریان شهرام شکست و تیشه به ریشه اش زد، نقش مسعود رجوی تردید برنمی‌دارد. هرکس ابتلای سال ۵۴ را درک کرده باشد این موضوع را تأئید می‌کند. آنزمان قاتلین احمد کسروی، قاتلین حنیف نژاد و قاتلین مجید شریف واقفی عملاً در کنار هم قرار گرفته بودند. رنج ‌آور است ولی متاسفانه چنین بود.
...
سیزده روز بعد از دستگیری تقی شهرام، وی در نامه بلندی برای مهدی هادوی که آن موقع دادستان کل دادگاه‌های انقلاب بود، به نکات مهمی اشاره می‌کند. هربار که نامه‌های وی را می‌خوانم درخود رفته و سراسر اندوه می‌شوم که چرا کسانیکه در مبارزه با ستم و بیداد پا به قله‌ها گذاشتند، اسیر خود شده زمین می‌خورند؟ او که گفته بود خاک پای مردم هستم و برای مردم مبارزه می‌کنم. چرا تضادهای درون خلقی را با گلوله و آتش و اسید و کلرات حل کرد ؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تقی شهرام: شریف واقفی نه مذهبی بود نه ماتریالیست
مجید نه مذهبی بود نه ماتریالیست. او مدتها در یک حالت پوچی و نهیلیسی به سر می‌بُرد و درست به خاطر همین موقعیت متزلزل ایدئولوژیک بود که به آنهمه اعمال خلاف (خلاف چه به خاطر عدم انجام صحیح وظایف تشکیلاتی و ولنگاری در کار و حتی خلاف اخلاق) دست می‌زد...برای حل همین موقعیت ایدئولوژیکش و برای برخورد با ضعفها و انتقادات که خودش هم آنها را قبول داشت و به طور کتبی هم به آن اعتراف کرده بود، به کار کارگری فرستاده شد. او شروع کرد به ایجاد روابط مخفی در داخل تشکیلات، تشکیل گروه مخفی در داخل سازمان، بدبین‌کردن سمپاتیزان‌ها نسبت به مبارزه و سازمان، عضوگیری عناصری که ما سراغ آنها می‌رفتیم از طریق قراردادن اطلاعات نادرست در مورد سازمان که بالاخره رازش از طریق همسرش که تمام این مدت با او جدال داشت و نتوانسته بود او را هم به کارهای ضدتشکیلاتی قانع سازد، از پرده برون افتاد. (همسرش لیلا زمردیان) طی نامه مفصلی اعتراف کرد که من هم به دلیل همین سکوت چند ماهه‌ام خیانت کرده‌ام و مستحق اعدامم. 
 
نامه او مخصوصا یک جمله داشت که فراموش نمی‌کنم. نوشته بود رفقا من خیانتکارم. مرا اعدام کنید. در حالیکه عنصر تشکیلات شما بودم. در حالیکه مرکزیت و ضوابط جاری سازمان را قبول کرده بودم. اما عملا با چشم‌پوشی و سازش با کارهای ضدتشکیلاتی در جرم آنها شریک شده بودم...
...
تازه ما فهمیدیم اینهمه چوب‌هایی که در این مدت سه چهار ماه لای چرخ کارهای ما میره، اطلاعات درون سازمانی به شکل تحریف شده‌ای به ضرر ما به بیرون درز پیدا می‌کنه. برخی سمپات‌ها دیگه روی خوش نشون نمی‌دند، اعضایی که اماده جذب شده بودن چون و چرای عجیب و غریب و غیر قابل درک می‌کنند، (تازه فهمیدیم)  ازکجا نشأت می‌گیرد. شریف در واقع احساسات مذهبی چند نفر بسیار محدود و معدود را که نتوانستند حقانیت راه جدید را قبول کنند (برانگیخته بود). خودش مسلمان مومن و معتقد و پروپاقرص نبود که هیچ، حتی دیگه پرنسیب اولیه ایدئولوژیک سیاسی تشکیلاتی یک مبارز معمولی را نیز از دست داده بود. البته این موضوع هیچ این اشتباه غیرقابل اجتناب ما را در اولاً عمل...در خط مشی چریکی، ثانیاً از نظر موقعیت ویژه...سازمان ما و از خیلی نظرات دیگر که توضیح آن در اینجا میسر نیست را، نباید بپوشاند. ما می‌بایست این واقعیت دیالکتیکی را درک می‌کردیم که بهر حال شکسته‌شدن هسته این التقاط، التقاط ایدئولوزیکی سازمان ما،...پوسته‌ای هم هرچند جزئی و...ضعیف و بسیار معیوب، در آنطرف ایجاد خواهد کرد و درست چنین زمینه مادی هرچند جزئی است که به شریف اجازه داد افرادی مثل صمدیه لباف و چند نفر دیگر را در خفا در درون تشکیلات دورهم جمع کند. اگر چنین درک و تحلیلی از مسأله می‌داشتیم، بسرعت متوجه می‌شدیم که چگونه این شیوه برخورد حاد با نقض قوانین انضباطی یک سازمان مسلح انقلابی، امکان دارد به معنای با تفنگ به جنگ اندیشه مقابل رفتن و یا پیروزی بر مخالفین فکری از طریق تفنگ تعبیر گردد.
تعبیری که بالاخره به دلیل ضعف نیروهای طبقاتی و در مقابل، قدرت عظیم و وسیع طبقاتی حریف در جامعه، در نزد بسیاری از نیروها جا افتاد و از شریف یک قدیس و کسی که بر عقیده و نگرش تا پای جان ایستادگی کرد و به اصطلاح پرچم اسلام و توحید را تسلیم نکرد، بوجود آورد....
(از نامه‌های تقی شهرام که در زندان نوشته است)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شکرالله پاک نژاد می‌گفت ساواک به موساد و سیا تکیه دارد 
شکرالله پاکنژاد در زندان وکیل آباد مشهد می‌گفت ساواک، ساواکی که تکیه بر سازمان سیا و موساد دارد و پیش‌تر در جریان «حسین یزدی» و «عباس شهریاری» نشان داده که بسیار پیچیده عمل می‌کند، تنها در بازجویانی مثل رسولی و ناهیدی خلاصه نمی‌شود و فقط کارش بگیر و ببند و تعقیب و مراقبت نیست. در ساواک تنها افراد خاصی می‌دانستند شهریاری خودی است. خیلی از بازجوها هم سر کار بودند...
بدون تردید هدف ساواک نفوذ در سازمان مجاهدین بوده است، نه فقط برای شناسایی این یا آن عضو، برای اینکه آنرا از اعتبار بیاندازد و مسخ کند. ساواک هدفش همین بود و به آن رسید. مگر «مالینوفسکی» نفر امپریالیستها نبود و تا عالی‌ترین سطح رهبری حزب کمونیست شوروی راه نداشت؟ مگر او در صفوف کمیته مرکزی حزب بلشویک روسیه حتی تا ریاست فراکسیون نمایندگان حزب بلشویک در دومای تزاری پیش نرفت؟ خود لنین گفته است او با یک دست رفقا را به زندان می‌انداخت و با دست دیگر، برای فرار از شناخته‌شدن، به ساختن یک حزب انقلابی یاری می‌رساند. با اینحال وقتی شکرالله پاک‌نژاد می‌شنود که تقی شهرام را امثال آخوند معادی‌خواه، به اعدام محکوم کرده‌اند، با اینکه در گذشته نسبت به فرار از زندان ساری، گمان می‌کرد کاسه‌ای زیر نیم کاسه بوده، و با وجود اینکه دست از این اعتقاد بر نمی‌داشت که بروز زودرس جریان راست ارتجاعی، محصول عملکرد وحدت شکنانه‌ای است که در لوای به اصطلاح تغئیر ایدئولوژی سازمان مجاهدین روی داده...، اما در برابر این اعدام ناحق ایستاد و از تقی شهرام دفاع کرد...
...
در جبهه مقابل نیز، عباس دوزدوزانی از قول بازجویانی چون رسولی (نوذری) می‌گفت وقتی شهرام و احمدیان رفتند، ساواک چشن گرفت.
عبدالله شهبازی نیز در مقاله «داستان آن ده تن»، به فرار مزبور گوشه زده است.
روزنامه اطلاعات در تاریخ ۵۹/۴/۲۵ به دروغ نوشت: «در بین کادر رهبری مجاهدین این تردید وجود داشت که طرح فرار محمد تقی شهرام از زندان ساری...را ساواک ریخته است.»! قانونمندی‌ها مستقل از ذهن ما عمل می‌کنند
غروب ۲۲ بهمن سال ۵۷ که مردم دسته دسته به زندان اوین می‌روند، تقی شهرام نیز رهسپار آنجا شد و آنگونه که خودش در نامه به «هادوی» نوشته غرق حیرت و سرور می‌شود که چگونه مردم جایی را که عقاب نیز به آن راه نداشت تسخیر کردند.
او و جریانی که پرچمدارش بود برخلاف قضاوت چرکین امثال معادیخواه، اگرچه به انحراف افتاد ولی به انقلاب تعلق داشت. جریان مافیایی نبود و مرتجعین صلاحیت ارزیابی همه جانبه عملکرد آن را نداشتند. در مورد وی نیروهای انقلابی درگیر با رژیم شاه (مجاهدین، فدائیان، پیکار، رزمندگان، جریانی که تقی شهرام را اخراج کرده بود، امثال آیت‌الله طالقانی و لاهوتی، گلزاده غفوری، و نمایندگان مردم آگاه و دردمند) می‌بایست داوری کنند و آنان عملاً به دادگاه شهرام راه نداشتند. وکلای او هم (هادی اسماعیل‌زاده و رضا متین‌نژاد) در امتحان حضرات آیات محمدی گیلانی و عبدالمجید معادیخواه، نمره نیاورده و رد شده بودند! همه اینها باعث شد تا شهرام به حق، با ردکردن صلاحیت دادگاه در آن شرکت نکند. البته او اشتباه محاسبه داشت. کسانی که کوچکترین گرایشی به مرتجعین حاکم نداشتند با هزار زحمت توانستند با کارت خبرنگاری به دادگاه و به سلول او بروند. آنان تلاش کردند به شهرام بفهمانند که بهتر است پاسخ خبرنگاران را بدهد چون هنوز آنچنان فضا بسته نیست که نشود در روزنامه‌ها درج کرد. کما اینکه آنزمان روزنامه‌های کشور مو به مو دادگاه وی را منعکس می‌کرد. اما وی با این ذهنیت که اینها همه نقشه بازجوها است، این فرصت را از دست داد و امثال معادیخواه متکلم وحده شدند و راست و دروغ را بهم بافتند.

 
انحراف در تشکیلات سازمان و ضربه هولناک به اعتماد مردم را نباید تنها به پای تقی شهرام نوشت. امثال جواد قائدی و بهرام آرام و... و مهمتر از همه، آن ساختار دیکتاتورساز تشکیلاتی که بُت می‌ساخت نیز، مقصر بود. ازخودگذشتگی افرادی چون جواد قائدی و بهرام آرام را کسی انکار نمی‌کند. شرایط سختی که شهرام در زندان با آن روبرو بود در برابر آنچه جواد قائدی و علیرضا سپاسی آشتیانی با آن روبرو شدند، واقعاً بهشت بود. بهشت برین. زمان شهرام شکنجه بدنی باب نشده بود و حتی یک سیلی به او نزدند. البته گاه پابند داشت و سلولش تیره و تار بود و هواخوری هم تقریباً از وی دریغ شد. شهرام در گفتگو با حمید اشرف، با اشاره به کلمه روسی «میرا واز رنیه» Mirovozzrenie که وی به غلط «مرُ وازرنیش» می‌گفت و معلوم نبود چرا معنی آنرا که جهان‌بینی است، بکار نمی‌بُرد، روی خرده بورژوازی و ایده‌آلیسم خیلی مانور می‌داد. اگر او در سال ۶۰ و ۶۱ به زندان می‌افتاد و می‌دید بر نوجوانان مجاهد و مبارز، باران کابل می‌بندند و بعد در دسته‌های پنجاه و ۶۰ نفری تیرباران می‌شوند و کسانی‌که او دگماتیست مذهبی لقب می‌داد با نفی سنت‌گرایی‌های کور و استبداد زیر پرده دین، دست از عقاید خویش نمی‌کِشند و با آغوش باز به خاطر زندگی و صبح سپیدی که خورشید آزادی بدمد، به مرگ سلام می‌کنند، چه تفسیری داشت؟ آیا بر جهان بینی آنها می‌خندید یا حرف خودش را که به به مجید شریف واقفی زده بود به یاد می‌آورد که بزرگترین انتقاد وارد بر من، پیچیدگی جهان مادی و سادگی ذهن من است؟
...
از سر انصاف باید گفت جواد قائدی هم حاضر نشد در دستگاه مرتجعین برود و در تریبون عمومی پشت دوستان دیروزش صفحه بگذارد. بهرام آرام که به نظر من به لحاظ تاکتیکهای نظامی، دست کمی از امثال «کامیلو سین فئوگوس» انقلابی کوبا، نداشت، در آخرین لحظات زندگیش تا توانست به سوی عمله استبداد شلیک کرد...(...) و بعد بر زمین افتاد.
افسوس که جانفشانی و ازخودگذشتگی کافی نیست. آنان به کژراهه افتادند، مجید شریف و محمد یقینی را (چون تسلیم پرچمدار نشدند) کشتند و آنهمه رنج و شکنج به بار ننشست. 
...
اکنون جواد قائدی، بهرام آرام و تقی شهرام دستشان از دنیا کوتاه است و کسی نمی‌خواهد بر زخم‌های کهنه نمک بپاشد. انگیزه آنان مبارزه با ستم و میرایی بود و با کسانیکه دستشان از دور بر آتش بود اصلاً و ابدا قابل قیاس نیستند. دیدیم که نقش فرد در تاریخ (چه سازنده و چه مخربانه) واقعی است. چه باید کرد که آن رفتار مستبدانه و ویرانگر بازتولید نشود؟ مسأله این است و باقی فسانه. چه باید کرد که آن رفتار مستبدانه و ویرانگر بازتولید نشود؟ نقد متدیک روش و محتوای اندیشه تقی شهرام توجه به این نکته است که داستان وی پایان نیافته است. اگر جوی ایجاد شود که کسی عملاً نتواند در برابر اراده برتر، نُطُق بکشد، اگر در «جبر جّو»، مصونیت اظهار نظر بی‌معنی باشد، همان آش و همان کاسه در اشکال جدید رُخ می‌نماید و ردخور هم ندارد. باز هم و باز هم، شهرام‌های جدید پرچم نخوت برمی‌دارند. کمااینکه برداشته‌اند! قانونمندی‌ها مستقل از ذهن ما عمل می‌کنند.
  
 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook