چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Wednesday 24th April 2024

 

 

کشکول
دلم از قیل و قال گشته ملول


 
این صفحه بتدریج تکمیل می‌شود
«من بلبلم. اگر مرا گویند که بانگ، دیگرگون کن، نتوانم، چون زبان من همین است. غیرِ آن نتوانم. 
به خلافِ آن که او آواز مرغ آموخته‌است. او مرغ نیست، دشمن و صیادِ مرغان است. 
بانگ و صَفیر می‌کند تا او را مرغ دانند. اگر او را حُکم کنند که جز این آواز، آواز دیگرگون کن تواندکردن، چون این آواز، بر او عارِیت است و از آنِ او نیست، چون آموخته‌است که کالای مردمان دزدد، از هر خانه قُماشی نماید» 
مولوی:«فیه مافیه»
کشکول؛ چکنویس‌ها و یاداشت‌های پراکنده‌است. بخش اندکی از آن‌را خودم نوشته‌ام، ولی بیشتر آن از اینجا و آنجا گردآورده‌ شده‌‌است. بی‌هیچ نظم خاصی به دنبال هم آورده‌ام تا گم و گور نشود.
در این یاداشت‌ها نیز؛ مثل هر متن دیگری، تک تک واژه‌ها مهم نیستند، آنچه اهمیت دارد، پیام و رشته‌ای است که کلمات حول آن به یکدیگر قلاب می‌شوند.
...
کشکول غالباً از پوست میوه‌ای شبیه نارگیل (یا فلز و سفال) ساخته می‌شد و درویشان و صوفیان به شانه می‌آویختند و در آن چیزهای مختلفی مانند نُقل، آجیل، نان و...وجود داشت.

گاه نوشته‌های پراکنده خود را هم که «جُنگ»ی از شعر و نثر بود، کشکول می‌نامیدند. کشکول ظهیرالدوله، شاه نعمت الله ولی و شیخ بهائی مشهور است.
(ظرف سفالی کوچکی هم که معمولاً در آن شیر یا ماست ریخته می‌شد کشکول نام داشت) 
درمیان صوفیان ایران کشکول به حدی رواج پیدا کرد که از لوازم یا به اصطلاح درویشان از وصله‌های مهم فقر شد و جنبه روحانی و معنوی به خود گرفت. 
معنی کشکول، کشیدن به دوش است. چه «کِش» به معنای کشیدن و «کول»، دوش و کتف را گویند و چون معمولاً درویشان زنجیر کشکول را روی دوش می‌انداختند آن را کشکول خواندند.
...
این کشکول ایرانی زیبا را که با نقش‌های هندسی و کلام الهی تزئین شده، در انگلستان در موزه ویکتوریا و آلبرت دیدم.

در یاداشت مربوط به آن نوشته شده بود پیشینه‌ای نزدیک به صد و پنجاه سال دارد و از پوسته نوعی دانه روغنی ساخته شده‌؛ از گیاهی در جزیره «سیشل» که در اقیانوس هند می‌روید و پوسته‌های آن همراه با جریان آب به سواحل جنوبی ایران می‌رسیده‌اند. سفر پوسته‌ها در دریا شباهت فراوانی به داستان‌های عارفانه دارد و از این رو استفاده از آن ارزش معنوی ویژه‌ای به کشکول می‌بخشیده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چراغ عمر ما برای همیشه باقی و روشن نمی‌ماند 
 پَـرِ پـرواز ندارم  
امّا 
دلی دارم و حسرتِ دُرنـاها
و به هنگامی که مرغانِ مهاجر  
در دریاچه‌ی ماه‌تاب  
پارو می‌کشند،  
خوشا رهــا کردن و رفتــن!  
خوابی دیگــر  
به مُردابی دیگر!  
خوشا ماندابی دیگر 
به ساحلی دیگر  
به دریایی دیگر!  
خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،  
خوشا اگر نه رها زیستن، مُردن به رهایی!  
آه، این پرنده 
در این قفسِ تنگ  
نمی‌خواند 
 
احمد شاملو، آیدا: درخت و خنجر و خاطره
...
 
چراغ عمر ما برای همیشه باقی و روشن نمی‌ماند و دیر یا زود به پت‌پت‌کردن خواهد افتاد. مگر اینکه زو بگیرانیم چراغ دیگری. یعنی چه؟ یعنی با این چراغ، یک چراغ دیگر را روشن کنیم که وقتی چراغ اولی خاموش شد، دومی روشن باشد، دومی خاموش شد، سومی روشن باشد.
 
باد تند است و چراغم ابتری 
زو بگیرانم چراغ دیگری 
... 
آن چراغ دیگر، چیست؟ 
بیان کلمه حق در برابر ستمگران است و جوانمردی و وفا
یاد نیک است و کار نیکوی ماندگاری که وقتی این چراغ خاموش شد، آن چراغ روشن باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خطابه ارتجاع در کهنگی و میرایی خلاصه نمی‌شود 
معمولاً نوشته‌ها، گفتارها و استدلال‌هایی که بر حفظ وضع موجود تأکید می‌کنند، ضدانقلابی و غیردموکراتیک شمرده می‌شوند، ولی ممکن است شایان توجه و تأّمل هم باشند. به قول «آلبرت هیرشمن» در کتاب The Rhetoric of Reaction، خطابه ارتجاع در کهنگی و میرایی خلاصه نمی‌شود. خطابه انقلاب نیز همیشه با پویایی و کمال همراه نیست. یعنی همۀ کسانی که وضع موجود را قبول ندارند و بر حفظ آن تاکید نمی‌کنند، لزوماً دموکرات نیستند. مهم این است که با چه باورها و خواست‌هایی به دنبال تغییر وضع موجود هستیم، خواست تحول و تغییر در صورتی دموکراتیک است که مقصد آن نیز روشن باشد. تجربه‌های دردناک نشان داد هر نوع تغییری که با تجدد ستیزی و رهبر پرستی و سلطنت طلبی و ضدّیت با ارزش‌های جهان شمول (آزادی عقیده، آزادی خلاقیت که آزادی بیان پرنوی از آن است، حقوق بشر و حقوق مدنی) همراه باشد، به فاجعه می‌انجامد، هر اسمی که می‌خواهد داشته باشد. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جستجوی بشر برای فهم کائنات
موری گل-مان Murray Gell-Mann فیزیکدان آمریکایی که به دلیل ارائه فرمولی درباره الگوی کوارک جهت ارتعاشات ذرات هادرونی در سال ۱۹۶۹ جایزه نوبل فیزیک گرفت، گفته‌است:
ماندگارترین و بزرگترین ماجراجویی در تاریخ بشر، جستجوی وی برای فهم کائنات است که از کجا آمده‌است و کارکرد آن چیست. مشکل بتوان تصوری کرد که شمار اندکی از سکنه یک سیاره ناچیز، در گردش به دور یک ستاره ِغیر مهم ِیک کهکشان کوچک، هدف خود را شناخت جهانی به این پهناوری قرار داده باشند؛ ذره ناچیزی از آفرینش، به‌این باور رسیده باشد که قادر به شناخت و درک همه آن است. 
It is the most persistent and greatest adventure in human history, this search to understand the universe, how it works and where it came from. It is difficult to imagine that a handful of residents of a small planet circling an insignificant star in a small galaxy have as their aim a complete understanding of the entire universe, a small speck of creation truly believing it is capable of comprehending the whole.
Murray Gell-Mann
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
 

«آنچه غمناک است عمیق نیست، آنچه عمیق است غمناک است»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آزاده در همه حال آزاده است. هر گاه پتک ایام بر او ضربه‌ای فرود آرد. سر را سندان صبوری کند و اگر بر سر هر ضربه‌ای انبوه مصائب نیز هجوم آرند هرگز نشکند. هر چند به بندش کشند و به بیچارگی‌اش کشانند و راحتی را از او بربایند و روزگار بر او سخت گیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسیح اهل ناصره،‌ از منطقه خاورمیانه بود. سیه چرده و سیه چشم و سیه مو، اما رنگ مو و چشم و چهره‌اش، همچون مضمون پیام او(مهربانی و بردباری‌) مصادره شد و در نقاشی‌ها، فیلم‌ها و کتاب‌ها با چهره‌ای سفید، موی طلایی و چشمان آبی تصویر شده‌است. جفای روزگار او را آزار می‌داد و وقتی به صلیب کشیده شد فریاد زد:
«ایلی ایلی لَما سَبَقْتِنی»(خدای من، خدای من، چرا مرا تنها گذاشتی؟)
این پیاله را از من دور کن... let this cup pass from me
بر او که خود، شادی به دلها نشانده بود در آن لحظه، باران غم می‌بارید. همچنان که بر یحیی و ارمیای نبی، وقتی به زندان افتادند، و بر یعقوب که بر او از بیم ناجوانمردی روزگار عَرصه تنگ شد و تحیّر و هراس سراپای وجودش را گرفت.
یوسف نیز همین حال و هوا را داشت چه آن هنگام که برادرانش او را به چاه انداختند، و چه آن روز که برده‌داران دستانش را بستند و دوان‌دوان به مصر بردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیان کلمه حق مرارت داشت، فرزانگان و دلیران در کوران ابتلا افتادند و هر کسی توجیه می‌کرد خود را به رنگ جماعت درآورَد. در آن شرایط هولناک که عَسل‌پوشان سرکه‌فروش دشنه و کینه را به مصاف دلیل می‌فرستادند، حتی رسولان زانوی غم به بغل گرفته، آیه یأس می‌خواندند. حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُواْ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در روزگار ما نیز، «بیابان را سراسر مه گرفته» و چهره آبی عشق پیدا نیست، اما...
اما هنوز هستند کسانیکه نام و ننگ را به هیچ می‌گیرند و با تهدید و تطمیع بیگانه‌اند.
هر گاه پتک ایام بر آنان ضربه‌ای فرود آرد. سر را سندان صبوری کنند و اگر بر سر هر ضربه‌ای انبوه مصائب نیز هجوم آرند هرگز نشکنند. هر چند به بندشان کشند و به بیچارگی‌اشان کشانند و راحتی را از آنان بربایند و روزگار بر آنها سخت گیرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
نیک را همچو بد، فاش گفته‌ام... 
بگذار که که صور داورى اُخروى، آن زمان که باید به صدا درآید. من آن گاه با این کتاب در دست، قدم پیش مى‌گذارم و در برابر قاضى القضات حاضر مى‌شوم و با صدای بلند مى‌گویم: 
این است آن چه کرده‌ام، آن چه اندیشه‌ام، آن چه بوده‌ام. نیک را همچو بد، فاش گفته‌ام. هیچ کردار بدى را پنهان نکرده‌ام. هیچ کردار نیکى بدان نیافزوده‌ام. آن جا هم که به ناچار آرایه‌هاى بى مقدارى به کار آورده‌ام، تنها از براى آن بوده‌است که فضاهاى خالى‌ى برآمده از نقصان حافظه را پُر کنم. 
چه بسا آن چه را که احتمالى بیش نبوده، واقعیت پنداشته‌ام، اما هرگز آن چه را که ناراست مى‌دانسته‌ام، راست جلوه نداده‌ام. من خود را چنان نشان داده‌ام که رفتار کرده‌ام. گاه حقیر و پست و گاه نیک و دست و دل باز و بزرگوار. 
درونم را آن چنان که خود دیده‌اى، برهنه نموده‌ام. هستى جاودانه، توده‌ى انبوهى از همگنان مرا گرد آر تا که به اعترافات من گوش فرا دهند، تا که از قبح گفتار و کردار من به مویه افتند، تا که از زبونى من سرخ شوند، چندان که هرکدام‌شان، در پیشگاه تو به نوبت، قلب بگشاید، به همان راستى و درستى که من گشودم، تا که سرانجام یک تن با تو گوید- اگر پروایش را داشته باشد من از او بهتر بودم. 
(ژان ژاک روسو، اعترافات)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشق و آنتروپی
زمان نشانه و فرزند تغییر است. نمی‌دانم نحوه گذشت آن چگونه است. اما این را می‌‌دانم که ما بر زمان می‌گذریم نه زمان بر ما. زمان نماد نو شدن است. عشق نیز.
عشق یکی از نوشوندگی‌های این عالم است. 
اگرچه همه‌ی روندهای پیرامون ما برگشت‌ناپذیرند (Irreversible‏)، و اسیر آنتروپی می‌شوند، اگرچه ‏‏زمان بر چهره همه چیز، چین و چروک می‌اندازد. اما از پس عشق برنمی‌آید. آنتروپی نیز تیغش به عشق نمی‌‌بُرَد.
...
آنتروپی به زبان ساده و غیر فیزیکی یعنی یعنی آب رفته به جوی باز نمی‌گردد.
هـیچ آیـینه دگـر آهن نشد
هیچ نانی گندم خرمن نشد
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوه پخته با کوره نشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرگ چیست؟
مرگ چیست؟ درون ما لانه دارد یا از بیرون می‌آید؟ نردبان است یا بام؟ آیا مرگ سایه هم دارد؟ مرد است یا زن؟ آیا خود مرگ هم می‌میرد یا تنها چیزی که زنده می‌ماند خود اوست. آیا فی المثل استاد علی تجویدی که با ویلونش رقص آهنگ‌ها را می‌سرود و شور می‌آفرید برای همیشه پژمرد و خاک و علف شد؟ کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست؟...تمامی اساطیر بزرگ، شعرا، هنرمندان، فلاسفه، انبیاء و همه اندیشمندان جهان روی مرگ، مکث کرده و به آن خیره شده‌اند. هستی در عین نیستی و نیستی در عین هستی آدمی را مبهوت می‌کند. با چشم علم هم که نگاه کنیم از آنجا که رسیدن به سکون مطلق، یعنی رسیدن به ۲۷۳ - درجه حرارت یا سرمای زیر صفر، عملی و امکان پذیر نیست پس مرگ اساساً امری‌ست مجازی که گویی واقعیت ندارد و ما که خیال می‌کنیم می‌میریم نمی‌میریم ! این نه بازی با خیال و پندارگرائی، که اوج واقع بینی است. یعنی نیستی سرشار از وجود و آبستن‌ هستی است. آیا مرگ که نمادی از کهولت و آنتروپی است کلید قفل بقا و خود دروازه‌ای به نگانتروپی و زندگی هم هست؟ آیا اینکه در کتب آسمانی از آفرینش و خلق مرگ، بله از آفرینش و خلق مرگ(خلق الموت والحیات) صحبت شده، به این معناست که اساساً نیستی خود آبستن هستی‌ست؟ آیا «کلُّ شَىْ‏ءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ» که مولوی نیزبارها در مثنوی بکار برده و مترجمین غالباً اینگونه به فارسی آورده‌اند که همه چیز جز ذات احدیت، جز او، فانی است ــ می‌تواند این معنا را هم بدهد که همه پدیده‌ها جز راستا و جهت تکاملی آن محو و نابود می‌شوند و عمل تکامل‌دهنده و رهائیبخش که خود یک هنر بزرگ است همواره پویا و ماندگار خواهد ماند؟ آیا از همین روست که احساس هنرمند که با سیر شتابان زمان به هم آویخته و با گذشت مدام عمر در جدال است، می‌کوشد به هر طریق که شده، عمر کوتاه آدمی را در آغوش ابدیت زمان پایدار سازد؟ آیا اینکه زندگی آدمی پایان می‌پذیرد ولی مقاومت و هنر او جاودانه باقی می‌ماند، از یک هستی جدید که به ظاهر نیستی می‌نماید، حکایت نمی‌کند و نشان نمی‌دهد که گویا در این مورد نیز اصل بقای انرژی صدق می‌کند؟ هیچکس نمی‌داند کی و کجا خواهد افتاد. امروز نه فردا من و تو نیز به خاک می‌افتیم. پنج سال یا صد سال همچون پر کشیدن پرنده‌ای می‌گذرد و زمان چونانکه دندان‌های اسب را می‌خورد سال‌ها را خواهد خورد، اما آنچه می‌ماند و تنها چیزی که میماند نیکی است...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
فهم و درک انسان بی انتهاست اما... 
اگرچه فهم و درک انسان بی انتهاست اما بیشمار مسائلی هستند که ما از درک درست و دقیق آن عاجزیم. ما تنها به قطره‌ای از اقیانوس بی انتها اشراف داریم. 
چند مثال بزنم: 
نیروی برق درون هسته از کجاست؟ چه عاملی باعث می‌شود که هزاران هزار بار در ثانیه الکترون دور هسته مرکزی می‌چرخد و می‌گردد بدون آنکه خسته شود یا خستگی در کند؟
تمام موجودات می‌میرند و پلاسیده می‌شوند اما اتم... 
بعد از مرگ سلولها؛ هنوز اتمها (اتمهای همان سلول ظاهرا مرده) در قید حیات اند و دارند زندگی می‌کنند. تکلیف این اتمها بعد از مرگ سلول چه می‌شود؟ 
... 
هنوز دانشمندان بطور دقیق نمی‌دانند هسته اولیه مثلا یک درخت که از ملکول‌های یکجور و یک خاصیت تشکیل شده، چرا بعداً سر به آسمان می‌کشد و به طرف نور حرکت می‌کند و بخشی در دل تاریکی و در زمین. به طرف رطوبت و سرما ریشه می‌دواند؟ 
مثال دیگر: سلول‌های اولیه جنین مثل هم هستند و با هم فرقی ندارند اما بعد هر کدام وظایف مختلف پیدا می‌کنند؟ بخشی مغز، بخشی کبد... 
چرا از این سلول‌ها مثلاً هشت عدد کبد در نمی‌آید؟...
(اینگونه پرسش‌ها ظاهراً بی‌مقدار می‌نماید اما ابدا چنین نیست. توجه کنیم که سئوال نه از چگونگی‌ها؛ بلکه، از چرایی‌هاست...) 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است 
در میان روحانیون آیت‌الله مطهری، آدم با مطالعه‌ای بود و در شمار بهترین شاگردان علامه طباطبایی به شمار می‌رفت. ایشان در نامه مهمی که سال ۵۶ برای آیه‌الله خمینی به نجف فرستاد، به صراحت تمام مرگ علی شریعتی را «مکر خداوند» تفسیر می‌کند!
(سیری در زندگانی استاد مطهری / انتشارات صدرا، صفحه ۸۳)
... 
«کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاه‌های ظلم و زور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی در آورد، مدعی شد ملک و مالک و ملا و به تغییر دیگر تبغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشته‌اند. این اصل معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضد خلقند و سه عامل از خود بیگانگی یشرند به صد زبان پیاده کرد، منتها به جای دین، روحانیت را گذاشت، نتیجه اش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه می‌کند و، خدا می‌داند که اگر خداوند از باب «و یمکرون و یکمر الله خیر الما کرین» در کمین او نبود او در ماموریت خارجش چه به سر روحانیت و اسلام می‌آورد.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
آزادی انسانی را تا آنجا حرمت نهیم که... 
آزادی انسانی را تا آنجا حرمت نهیم که مخالف را و حتی دشمن فکری خویش را به خاطر تقدس آزادی، تحمل کنیم. و تنها به خاطر اینکه می‌توانیم، او را از آزادی تجلی اندیشه‌ی خویش و انتخاب خویش، با زور، باز نداریم. و به نام مقدس‌ترین اصول، مقدس‌ترین اصل را که آزادی رشد انسان از طریق تنوع اندیشه‌ها و تنوع انتخاب‌ها و آزادی خلق و آزادی تفکر و تحقیق و انتخاب است، با روش‌های پلیسی و فاشیستی پایمال نکنیم، زیرا هنگامی که «دیکتاتوری» غالب است، احتمال اینکه عدالتی در جریان باشد، باوری خطرناک و فریبنده است و هنگامی که «سرمایه‌داری» حاکم است، ایمان به دموکراسی و آزادی انسان یک ساده‌لوحی است. اگر به تکامل نوعی انسان اعتقاد داریم، کمترین خدشه به آزادی فکری آدمی و کمترین بی‌تابی در برابر تحمل تنوع اندیشه‌ها و ابتکارها یک فاجعه‌است...
(دکتر علی شریعتی) 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
سنفونی و نه؛ سمفونی
«سمفونی» مغلوط است. این واژه از زبان فرانسه در فارسی وارد شده و در زبان فرانسه نام این فرم موسیقی را «سنفونی» با «ن» و نه«م» و به فتح سین تلفظ می‌کنند. گویا امروزه گرایش به‌سوی زبان انگلیسی‌ست. در این صورت فتحه از روی سین حذف می‌شود و اگر تلفظ انگلیسی را مبنا بگیریم و «ن» را به «م» تبدیل کنیم، باید بنویسیم «سیمفونی»، که رایج نیست.
...
سنفونی یک فرم موسیقی تعریف‌شده و معین است. کاربرد عنوان «سنفونی» برای همه نوع آثار موسیقی کلاسیک از غلط‌های رایج در ایران است، 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
باید عالم انسان را پاس داشت
«بدان که رعایت شفقت بر بندگان خدا سزاوارتر است از غیرت در راه خدا. داود می‌خواست که بیت المقدس را بسازد. آن را چند بار ساخت و هر بار ویران شد. به خداوند شکایت کرد. خداوند به او وحی نمود که خانه ی من به دست کسی که خونریزی کرده برپا نمی‌شود. داوود در جواب گفت مگر خون ریزی ما در راه تو نبود؟ خداوند فرمود بلی، ولی مگر آنان بندگان من نبودند؟... غرض از این حکایت این است که باید عالم انسان را پاس داشت و برپا داشتنش بهتر از ویران کردن آن است.» 
محی الدین عربی، فصوص الحکم 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
بنی آدم اعضای یکدیگرند
ما (همه‌ی ما) از نیاکان آفریقایی پیدا شده‌ایم، و درواقع آفریقا را در دی اِن اِی‌ خودمان داریم. از آن‌جا که دنبال دلایلی می‌گردیم که از یکدیگر متفاوت باشیم، خوب است بدانیم آن‌چه ما را متفاوت می‌کند معمولاً خیلی سطحی است، مثل رنگ پوست یا رنگ چشم یا بافت مو، اما اساساً همه از یک ساقه‌ و یک خاستگاه هستیم. اشراف به این موضوع که همه ما از یک سرچشمه‌ایم، خیلی از پیشداوری‌ها را دور خواهد ریخت.
تصور انسانیت مشترک ما فقط یک رؤیای عصر روشنگری نیست، بل‌که یک واقعیت ژنتیکی و فرهنگی است.
... 
بنی آدم اعضای یکدیگرند 
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار 
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
... 
«بنی آدم اعضای یکدیگرند...» که از لحاظ معنى شاهکار سعدی است تقریبا ترجمه یکی از گفته‌های پیامبر است. با این تفاوت مهم که سعدی تکیه‌اش بر بنی آدم است و نه فقط مومنین! 
مثل المؤمنین فى تواردهم وتراحمهم کمثل الجسد اذا اشتکى بعض تداعى له سائر اعضاء جسده بالحمى والسهر 
یعنى: 
افراد با ایمان از لحاظ علائق و عواطف و پیوندهاى محبت آمیز، مانند یک پیکرند، و چون عضوى به درد آید، سایر اعضاء با تب و تپش و بى خوابى با آنهمدردى مى کنند. 
... 
أَخْبَرَنَا خَیْثَمَه، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْحُنِینِیُّ، ثنا أَبُو غَسَّانَ، ثنا عَمْرُو بْنُ زِیَادٍ، قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ الْمَلِکِ بْنَ عُمَیْرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ النُّعْمَانَ بْنَ بَشِیرٍ، یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: 
«إِنَّ مَثَلَ الْمُؤْمِنِینَ فِی تَوَادِّهِمْ وَتَرَاحُمِهِمْ کَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَکَی تَدَاعَی بِالسَّهَرِ وَالْحُمَّی»
کنزالعمال، جلد ۱، ص‏۱۴۹. سفینه البحار ج ۱ ص ۱۳ 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
ارباب قدرت و بازی دومینو 
در بازی دومینو Domino game، تعدادی مهره پشت سر هم چیده شده‌اند. با اولین تلنگر به اولین مهره، بقیه مهره‌ها یکی یکی و به نوبت «‌تکون شکون خورده»، تأثیر می‌گیرند. در بازی دومینو، اگر همه چیز خوب چیده شده باشد تا اخرین مهره بازی ادامه پیدا می‌کند اما اگر به هر دلیلی مشکلی پیش بیاید، وسط و گوشه کنار ها، بازی، بازی در می‌آورد! و متوقف می‌شود... 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مهمترین کتاب‌های لغت (عرب) را ایرانیان نوشته‌اند 
ابو حنیفه بزرگترین فقیه اهل تسنن، ایرانی است. محمّد بن اسماعیل بخاری که بزرگترین محدث اهل تسنن است، ایرانی است. زمخشری مفسّر معروف، ابوعبیده، و واصل بن عطا از متکلمین نیز نه عرب، ایرانی هستند. از این گذشته مهم‌ترین فرهنگ‌نامه عربی توسط سیبویه که ایرانی و اهل فارس بود نوشته شد. او دستور زبان عربی را نوشت که هنوز هم از آن استفاده می‌شود. 
یکی دیگر از فرهنگ نامه‌های عربی توسط خلیل بن‌احمد نوشته شد. که او هم ایرانی بود. بعد از احمد هم مهمترین کتاب‌های لغت توسط ایرانیان نوشته شده‌است...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر جهان را مکانیکی تصور کنیم...
با قبول اینکه ما هنوز ارزش آنچه را در مغزمان می‌گذرد، و آنچه را که در جهان، در کیهان، می‌گذرد تمام و کمال درک نکرده ایم، این پرسش پیش می‌آید: 
اگر جهان را مکانیکی تصّور کنیم، پس ارزش‌های خود را از کجا اخذ کنیم؟
وقتی به مضمون داستان گیلگمش و غربت انسان فکر می‌کنیم، وقتی مرگ سقراط، مظلومیت سیاوش، جان سپردن سهراب، داستان عاشورا، جان سپردن میرزا کوچک خان در برف، و تنهایی امثال چه گوارا و ستارخان را در آخرین روزهای زندگی مرور می‌کنیم، هنگامی که به یک ملودی که معنی و مفهومش را می‌شناسیم، گوش می‌دهیم و آه و حزن ما را در خود می‌گیرد، آیا واکنش ما فقط نوعی فعالیت نورونی مغز است و بس؟ درست است که بر اساس برهمکنش‌های میان نورون‌ها، به ما تأثر و غم دست می‌دهد اما آیا اینگونه پدیده‌ها را می‌توان تنها به فعالیت نورونی فروکاست؟...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
استحاله چیست؟ 
استحاله؛ حالی به حالی شدن است و محال و ناممکن بودن (چیزی) هم معنا می‌دهد. استحاله یعنی از این رو به آن رو شدن. از چیزی به چیز دیگر تبدیل گشتن. امری بمراتب فراتر از آنچه ما اصلاح طلبی و رفرمیسم می‌نامیم. وقتی سگ در نمکزار فرو رود و تبدیل به نمک شود یا کود تبدیل به خاک گردد، می‌گوییم استحاله صورت گرفته‌است. 
استحاله اشراقی و فلسفی و، مرحله‌ای از تماشا و شهود که موجب «بسط» و... می‌شود و به شیدائی عارفانه و عاشقانه و... می‌انجامد، موضوعی دیگر است و به این بحث هم مربوط نمی‌شود. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
هان، ای شرم، سرخی‌ات پیدا نیست 
ویلیام شکسپیر درپرده سوم نمایشنامه هملت Hamlet، از زبان او چنین می‌گوید: 
?O shame! where is thy blush 
رنگ شرم، سرخ است، رنگ خشم و عصیان. در تجربه حس شرم، سرخی حاصل خشم به خود و در پی آن، تمایل به عصیان علیه خود است، خود چه به مثابه یک فرد، و چه یک گروه، یا سازمان، یا طبقه و یا یک ملت. 
از همین رو چه کمیاب می‌نماید این سرخی آن هم برای ما ایرانیان که چه بسیار از نگریستن به خود و نقد خود گریزانیم و بنابراین چه اندک سرخ می‌شویم.
در ستایش شرم، نوشته حسن قاضی مرادی 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
در مورد سرود «خمینی ای امام» 
شعر «خمینی ای امام» را «حمید سبزواری» سُرود و «حمید شاهنگیان» برای آن آهنگ ساخت و با تلاش کسانی‌که اکنون شماری از آنان با مَداّحی و مَداّحان میانه خوبی دارند. سرود مزبور دوازدهم بهمن سال ۵۷، اجرا شد.
سرود مزبور اینگونه آغاز می‌شد:
خمینی ای امام... خمینی ای امام...
خمینی ای امام... خمینی ای امام...
ای مُجاهد ای مظهرِ شرف
ای گذشته زجان در رهِ هدف 
چون نجاتِ انسان شعارِ توست 
مرگ در راهِ حق افتخارِ توست 
...
این تویی این تویی پاسدارِ حق 
خصمِ اهریمنان، دوستدارِ حق 
بُوَد شعارتوِ به راهِ حق قیام 
ز ما تو را دُرود ز ما تو را سلام....
[..................................] 
«حسینعلی شریف»، «اکبری»، «شمسایی»، «مُشیرزاده»، «زُورق» (محمد حسن حاج علی محمدی) و «حسین صبحدل» و...، بعد از مدّت‌ها تمرین در «حُسینیه ارشاد»... هنگام ورود آیت‌الله خمینی به فرودگاه مهرآباد، به اجرای این سرود کمک کردند.
«زورق» (محمّد حسن حاج علی محمّدی) بعدها به “شورای عالی انقلاب فرهنگی» رفت و «حسینعلی شریف» که اذان معروفش را تلویزیون پخش ‌کرد و مورد عنایت مسئولین جمهوری اسلامی قرار گرفت ـ همکار «رادیو قرآن» شد... 
خوشنام‌تر از همه «حسین صُبحدل» بود که سال‌ها به فراموشی دچار شد و اذان زیبایش پیش از انقلاب مشهور بود.. 
... 
برخی زندانبانان در «اوین» و... با مجبور ساختن زندانیان سیاسی به اجرای سرود خمینی ای امام، آنان را به رویارویی وامی‌داشتند و عملاً به افراد زبون و بی مقدار که به هرسازی می‌رقصیدند،‌ میدان می‌دادند تا با عَلَم کردن این سرود، خوش‌رقصی کنند... 
تا سال ۱۳۶۱، زندانیانی که شماری از آنان تازه از بازجویی آمده و زخمی بودند ـ مجبور می‌شدند سرود مزبور را با صدای بلند بخوانند تا بتوانند «هواخوری» بروند، چیزی که حمید سبزواری و حسین صُبحدل و سایر دوستان‌شان، تصوّرش را هم نمی‌کردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
جامعه ایران پوست انداخته‌است 
بیش از هفتاد درصد جامعه ایران (بیش از ۴۰ میلیون نفر) جوان هستند و بیشتر ما با زبان و گفتمان آنان آشنا نیستیم. 
جامعه امروز ایران با آنچه سال ۵۷-۵۸ شاهدش بودیم اصلاً یکی نیست. کن فیکون شده و پوست انداخته‌است. در داخل سیستم شناختی خودش به سمت عقلانیت و نقد قدرت سیاسی حرکت می‌کند، از سرمایه اجتماعی قابل توجهی برخوردار است و در آن شهرنشینان دست بالا را دارند. جمعیت ایران دوبرابر شده ولی تعداد دانشجویان تقریباً ۲۸ برابر زمان انقلاب است.
در آن مقطع ۱۷۵ هزار دانشجو در داخل کشور تحصیل می‌کردند و امروز میلیون‌ها دانشجو و فارغ التحصیل داریم. آمار رشد طبقه متوسط، رشد سواد، رشد رسانه‌های جمعی و ارتباطی همه گویای دگرگونی‌های تازه است. حدود دوسوم دانشجویان دختران هستند در حالی که پیش از انقلاب بسیاری از خانواده‌های مذهبی اجازه نمی‌دادند دخترانشان بالاتر از مقطع ابتدایی درس بخوانند، البته اگر اصلاً اجازه می‌دادند که درس بخوانند. 
... 
آن زمان رسانه‌های ارتباطی حداکثر تلفن و رادیو و تلویزیون با دو کانال بود. الان ماهواره، اینترنت، فیسبوک، توییتر، تلگرام... و شبکه‌های اجتماعی (رسانه) حرف اول را می‌زند. این ارتباط سیال، فاصله شهرستان تا تهران و فاصله داخل تا خارج را در همه حوزه ها، کمتر کرده‌است. الان ساکنین در شهرستان‌ها هم از طریق اینترنت به روز هستند... 
گفتمانی که منتقد را مخالف جلوه می‌دهد و مخالف را دشمن. گفتمانی که معتقد است هرکه عین ما نیست دشمن ما است، در جامعه زنده و بیدار میهن ما خریدار ندارد. 
نمی‌توان با گفتمان‌ سطحی مردم رنجدیده ایران را وادار کرد که کنش‌های اجتماعی مورد نظر ما را انجام دهند. جوانان هوشیاری که در ایران زندگی می‌کنند گرچه با فشارهای سیاسی، اقتصادی و جنسی (که همسالانشان در خارج کشور تقریباً با آن بیگانه اند) روبرو هستند اما به مراتب جلوتر بوده و «به روز»ترند. سرود و درود و های و هوی در آنان کارگر نیست. چون تشنه به آب و خسته به خواب، به حرف نو نیاز دارند. فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر... 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
با من سخنانى که با گردن کشان گفته مى شود نگویید 
وَقَدْ کرِهْتُ أنْ یکونَ جالَ فی ظَنِّکمْ أنِّی أُحِبُّ الإطرآءَ، وَاسْتِماعَ الثّناءِ،... 
اصلا دوست ندارم که به گمانتان راه یابد که از ستودن و شنیدن ستایش (از سوی شما) خوشم می‌آید... 
فَلا تُکلِّمُونی بِما تُکلَّمُ بِه الجَبابِرَه، وَلاتَتَحَفَّظُوا مِنّی بِما یتَحَفَّظُ به عِنْدَ أهْلِ البادِرَه، وَلا تُخالِطونی بِالمُصانَعَه… 
با من سخنانى که با گردن کشان (براى خوش آمد آن‌ها) گفته مى شود نگویید، و آن چه را از مردم خشمگین (به دلیل واکنش آن ها) خوددارى کرده نمی‌گوئید از من پنهان نکنید و با چاپلوسى و رشوه دادن (به زبان) با من آمیزش نکنید... 
فَلا تَکفُّوا عَنْ مَقالَه بِحَقٍّ أوْ مَشْوِرَه بَعَدْلٍ، فأنّى لَسْتُ فی نَفْسِى بِفَوْقِ أنْ أُخطِئَ، 
بنابراین از حق گویى یا مشورت به عدل خوددارى نکنید (با من بى پروا حق را گفته آن چه را درست و به عدل مى دانید بگوئید) زیرا من (تافته‌ای جدا بافته) و برتر از آن نیستم که به اشتباه نیافتم... 
خطبه ۲۷ نهج البلاغه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
نظر ابوعلی سینا در باره می‌(شراب) 
می‌‌از جهالت جهال شد به شرع حرام 
چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گشته به فتوای عقل بر دانا 
حرام گشته به احکام شرع بر احمق 
شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد 
زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق 
حـلال بر عـقلا و حـرام بر جهـال 
که می‌محک بود وخیر و شر از او مشتق 
غلام آن می‌صافم کزو رخ خوبان 
به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق 
چو بوعلی می‌ناب ار خوری حکیمانه 
به حق حق که وجودت شود به حق ملحق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
دیسکورس Discourse یعنی چه؟ 
دیسکورس (گفتمان، سخن، گفتار) به یک معنی آن فکر و مسئله‌ای است که در دوره‎ای به صورت فراگیر مطرح می‎شود و همه از عارف و عامی در باب آن سخن می‎گویند و پاسخ‎ها و راه‎حل‎هایی ارایه می‎دهند. موضوعی زمینه دار (درست یا غلط) که درجریان یک بحث واقع شده و در یک عرصه معینی شکل می‌گیرد و به بخشی از شعور یا ضد شعور اجتماعی تبدیل می‌شود. مثلاً در جریان ملی شذن نفت؛ «ملی شدن نفت» به یک گفتمان تبدیل شد.
گفتمان سلطنت، گفتمان آخوندی، گفتمان ضددموکراتیک، گفتمان دموکراسی، گفتمان ناسیونالیستی سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، گفتمان سال پنجاه و هفت، گفتمان غرب زدگی...نمونه‌های دیگری هستند.
...
 واژهٔ «گفتمان» به عنوان برابرنهادهٔ واژهٔ discourse توسط آقای داریوش آشوری برساخته شده‌است.
دیسکورس پیش‌تر؛ «گفتار»، «سخن»، «وعظ و خطابه»، «درس و بحث»، «مقال»، «سخنرانی»، «مراوده»، «مکالمه» و «نطق» ترجمه می‌شد.
... 
برخی از دیسکورس‎ها در ادبیات هم منعکس شده‌است مثل جبر و اختیار و قضا و قدر که مخصوصاً در قرن هفتم بعد از حملۀ مغول به اوج خود رسید و اکثر روشنفکران عصر در آن بحث وارد شدند.
... 
دیسکورس؛ «لحن و روح کلام» Tenor، هم ترجمه شده‌است و به معنای فنی و دقیق‌تر «گفتاری است در شرح و بسط یک موضوع در یک زمینه علمی و نظری به صورت خطابه و یا مقاله»
گفته می‌شود برداشت از مفهوم گفتمان فراتر از گفتگو بوده و هر چیز و فعالیتی برای معنادار شدن باید بخشی از یک گفتمان خاص تلقی شود. 
... 
می‌توان گفت گفتمان کاربرد زبان برای رساندن اندیشه‌ها، تبلیغ ایده‌ها و اثر گذاشتن بر رفتار و ذهنیت دیگران است. منظومه‌ای است از واژه‌ها، مفاهیم و تعبیرها که با یکدیگر سنخیت و خویشاوندی داشته و در مجموع بر یک نظام فکری- معیشتی خاص دلالت کرده و از آن پرده برمی‌دارند. برای نمونه به گفتمان ضددموکراتیک اشاره می‌کنم. 
...
گفتمان ضددموکراتیک، گفتمانی است که دشمنی با اندیشه‌ها و نظام‌های دموکراتیک را ترویج کرده به تقویت عناصر مخالف با گذار اندیشه و عمل به سوی دموکراسی می‌انجامد.
در گفتمان ضددموکراتیک منتقد، مخالف و مخالف دشمن جلوه داده می‌شود و هرکه عین ما نیست دشمن ما است. 
هر مبنای فکری، از هر رویکرد نظری، هر رویکرد سیاسی - استراتژیک که خودحق پنداری مطلق داشته باشد و مهم تر از آن اینکه نخواهد تکثر موجود در جامعه را به رسمیت بشناسد می‌تواند استبدادساز باشد و این جمود و قشریگری سر از فاشیسم فکری و فلسفی در می‌آورد. بدیهی است که مقابله با رشد گفتمان‌ غیردموکراتیک از تکرار چرخه استبداد (حداقل در سطح نظری) می‌کاهد. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لنین و کائوتسکی مرتد
لنین نویسنده‌ای توانا و به قول همسرش «کروپاسکایا»، یک پا عاشق، و اهل موسیقی و شعر بود. 
«آپاسیوناتا»ی بتهون را که زیاد هم دوست داشت با پیانو می‌نواخت، و دو روز قبل از مرگش خواسته بود رمان «عشق به زندگی» جک لندن را برایش بخوانند، 
  • گرچه در رأس انقلابیونی بود که به شام سیاه تزاری پایان دادند...
  • گرچه علیه ُجمود و تنگ اندیشی سخنان زیادی گفته و این سخنش مشهورست که: «آزادی در شیوه برخورد به مطلب ـ حق مقدس هر فردی است»
  • گرچه به منظور خرد کردن مخالفین، از اشتباهات گذشته استفاده نمی‌کرد، گرچه در مورد «کامنف» و «زینویف» هم که با قیام اکتبر مخالفت کرده و نظرات خود را آشکارا منتشر نمودند، در یکی از آخرین نامه هایش تأکید کرد که مسائل گذشته نباید برعلیه شان بکار گرفته شود -
اما وقتی حرف‌های او را در کتاب «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد» می‌بینیم، مو بر بدن مان راست می‌شود... 
لنین در بررسی رساله «دیکتاتوری پرولتاریا»ی کائوتسکی، که می‌خواهد بگوید منظور مارکس از کاربرد واژه دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری به مفهوم رایج نبوده، لحنی فوق العاده زشت در پیش می‌گیرد و از جمله کائوتسکی نویسنده کتاب «آموزه‌های اقتصادی مارکس» را در شمار «جاسوسان منفور خادم بورژوازی»، مزدور بی جیره و مواجب، نفوذی، شیّاد، سفیهی که هر عبارت کتابش َورطه بی انتهائی از ارتداد است و «توله سگ کوری که پوزه خود را من غیر ارادی گاه به این سو و گاه به سوی دیگر می‌برد» تشبیه می‌کند. 
عبارتی که لنین در مورد کائوتسکی به قول او «مرتد» به کار برده و وی را به «توله سگ...» تشبیه نموده، این است: 
Подобно слепому щенку, который случайно тычет носом то в одну, то в другую сторону, Каутский нечаянно наткнулся здесь на одну верную мысль (именно, что диктатура есть власть, не связанная никакими законами), но определения диктатуры все же не дал.
اینگونه تهمت‌ها و دشنام‌ها نه تنها ظرفیت روشنفکرانه او را زیر سئوال می‌برد، هوادارانی هم بار می‌آوَرد که اجازه نمی‌دهند مخالف جیک بزند و اگر زد چشم و چارش را در می‌آوَرند...
...
لنین در ۱۹۱۸ از انتشار روزنامه‌های منشویکها و «اس آر»‌ها را که سوسیالیست بودند، جلوگیری کرد. او که در دولت و انقلاب آنهمه از دموکراسی سخت می‌گفت حتی حکم اعدام را باطل نکرد. وی دست نوشته‌های مارکس ۱۸۴۴، ایدئولوژی آلمانی و گروندریسه را نخوانده بود.
...
البته لنین علی رغم نیش و کنایه‌های «تولستوی» به مارکسیست‌ها و به انقلاب ۱۹۰۵، با بلند نظری، به حق از او تجلیل می‌کرد و مقاله «آینه انقلاب» را در موردش نوشت.
نه تنها به رمان‌های تولستوی (تولستوی اشراف‌زاده)، بلکه به سکوت وی نیز که نشانه‌ای از اعتراض به شرائط بود، بها می‌داد و معتقد بود آثار تولستوی این دهقان واقعی ادبیات روس دارای ارزش اجتماعی و سیاسی برای جنبش مردمی است.
به داستایوفسکی، همو که گفته بود: «رویای برابری شاید ناممکن باشد، ولی بشر بدون آن نمی‌تواند زندگی کند»، احترام می‌گذاشت و معتقد بود رُمان «برادران کارامازوف» مبّلغ اندیشه‌های انسانگرایانه‌ است. لنین (همچنین روزا لوکزامبورگ) درباره آثار تولستوی نقد می‌نوشتند و به اینگونه ادبیات و مشخصا رمان بها می‌دادند، مارکس و انگلس نیز چنین بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مانیفست کمونیست و بالزاک
مارکس به نویسندگانی چون آشیلوس، سروانتس، شکسپیر و گوته... و به رمان‌های قرن ۱۸ مخصوصاً آثار آلکساندر دوما و والتر اسکات بسیار علاقمند بود. انگلس به کوشش ادبی و زبانی مارتین لوتر، در زبان آلمانی که به نظر او مهم تر از انقلاب و رفرم او در کلیسای غرب است، ارج می‌گذاشت.
فراموش نکنیم که لوتر، پایه گذار مذهب پروتستانتیسم بود. 
انگلس رمان‌های چندهزار صفحه‌ای بالزاک را به دقت می‌خواند. او و مارکس، آثار بالزاک و زولا را نقد می‌کردند اما تاثیر هم می‌پذیرفتند. 
برخی معتقدند بخش اول مانیفست کمونیست، بدون کتاب کمدی انسانی بالزاک (شلطنت‌طلب) غیرقابل‌ تصور است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از نامه «کارل مارکس» به «آرنولد روگه» 
«نباید از به نقد کشیدن بی رحمانه جهان کنونی بترسیم. نباید از نتیجه گیری‌های (نقد) خود بهراسیم و از تقابل با قدرت‌های مسلط دست برداریم. جهان مدت‌های مدیدی است که رویای چیزی را در سر دارد و فقط کافی است صاحب آگاهی از آن شود تا آن را در واقع به دست آورد.»
...
نامه به پاول واسیلیویچ آننکوف Pavel Vasilyevich Annenkov 
بهره‌کشی از ماشین یک چیز است و خود ماشین چیز دیگری. باروت باروت است، اما با آن هم می‌توان کسی را زخمی کرد و هم بر زخم او مرهم گذاشت. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دایره المعارف موسیقی؛ عبدالله دوامی 
عبدالله خان دوامی از استادان بنام و برجسته موسیقی اصیل ایرانی و ردیف‌دان ارزنده ایران است.
به گفته روح‌الله خالقی وی استاد برگزیده نواهای ضربی و تصنیف بوده‌است. او در مکاتب استادانی نظیر علی خان نایب السلطنه، میرزا عبدالله، میرزا حسین قلی، حسین‌خان اسماعیل‌زاده، ملک‌الذاکرین و... پرورش یافته‌ و شاگردانی نظیر فاخره صبا، محمود کریمی، نصرالله ناصح‌پور، رضوی سروستانی، فرامرز پایور، مجید کیانی، محمدرضا لطفی محمدرضا شجریان و شهرام ناظری در محضرش پرورش یافته‌اند.
عبدالله دوامی با ابوالحسن اقبال‌آذر، درویش خان، طاهرزاده و باقرخان رامشگر برای ماندگاری (و ضبط صفحهُ گرامافون) موسیقی اصیل ایرانی، مسافرت‌هایی به خارج از کشور داشته‌اند... 
... 
این استاد موسیقی بیستم دی ماه ۱۳۵۹ روزی از خانه بیرون می‌رود، هنگام بازگشت چون کلید آپارتمان را به همراه نداشته، برای اینکه پشت در نماند، اینطور که استاد شجریان نقل کرده‌اند «جوانی به سرش می‌زند و در استانه ۹۰ سالگی از پنجره می‌رود بالا، ولی در یک لحظه غافل شده و به زمین می‌افتد» و... جان می‌دهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
عاقبت از ما غبار مانَد
حُسن تو دایم بدین قرار نماند 
مست تو جاوید در خمار نماند
ای گل خندان نوشکفته نگه دار 
خاطر بلبل که نوبهار نماند 
حسن دلاویز پنجه‌ایست نگارین 
تا به قیامت بر او نگار نماند
عاقبت از ما غبار ماند زنهار 
تا ز تو بر خاطری غبار نماند 
سعدی
 

خُردتر از آن بودیم که به سراشیب فرو افتیم
کنّا أصغرَ من أن نهبطَ الی المنحدَر، فاعتصمنا بالأعالِی
خُردتر از آن بودیم که به سراشیب فرو افتیم. پس، به والاترین‌ها چنگ زدیم.
شفیق معلوف شاعر لبنانی
...
هیچ آدمی نیست که فقط یک آدم باشد. هیچ لجظه‌ای از زندگی آدم هم فقط آن لحظه نیست. تمام تاریخی که پشت سر اوست او را می‌سازد و آن آدم هم در لحظه معین چیز معینی است. این فقط در مورد یک شخص نیست. در مورد یک گروه و سازمان هم صادق است و بسیار پیچیده تر. متنوع تر و...
... 
شکایت از سقراط 
«اوتیفرون» از «سقراط» می‌پرسد آیا از تو شکایتی شده که برایت محکمه جزایی ترتیب داده‌اند؟سقراط می‌گوید بله، جوانی به نام «ملتوس» از محّله «پیتوس» ادّعا می‌کند که می‌داند جوانان شهر به چه سبب فاسد می‌شوند و فاسد کننده آنان را نیز یافته‌است. من، منم آن فاسد کننده....
... 
اوتیفرون: به نظر من مراد او این است که جامعه را تباه سازد و گرنه در صدد آزار تو برنمی آمد سقراط... 
سقراط: بهر حال از من به دولت شکایت برده و دعوائی جزائی برپا کرده‌است. او می‌گوید سقراط خدایانی تازه ساخته و به خدایان کهن اعتقاد ندارد.
...
سیسرون، خطیب برجسته روم باستان با قاطعیت می‌گفت انسان میرنده‌ است و از همین رو بهروز نیست.
اما انسان حتی زیر شمشیر خون چکان داموکلس هم زنده می‌مانَد؛ شمشیری که تنها به مویی بند است و هر لحظه می‌تواند بگسلد و فرود آید.
زیر چنین تیغ بُراّنی هم می‌توان خندید و نوشید و عشق ورزید؛ تنها به این شرط که از باد و بروت هیچ ستمگری نهراسیم.
...
بیان کلمه حق مرارت دارد
بیان کلمه حق مرارت دارد؛ آری، اما این مرارت در عین تلخی، شیرین است.
نه بی‌غم‌شاد باشیم و نه زانوی غم به بغل گیریم. به قول مولانا جلال الدین اهل طرب و طلب باشیم و به بیان کلمه حق قیام کنیم در اینصورت شمشیر داموکلس هم از رو می‌رود.
بعد از آن در سر موسی حق نهفت
رازهایی گفت کان ناید به گفت
بر دل موسی سخن‌ها ریختند
دیدن و گفتن بهم آمیختند
بعد ازین گر شرح گویم ابلهی‌ست
زانک شرح این ورای آگهی‌ست
ور بگویم عقل‌ها را بر کند
ور نویسم بس قلم‌ها بشکند
چند گویی چون غَطا برداشتند
کین نبودست آنک می‌پنداشتند
...
«با پادشاهان نشستن از این روی خطر نیست که سر برود که سری است رفتنی چه امروز چه فردا اما از این رو خطر است که ایشان چون درآیند و نفْسهای ایشان قوت گرفته‌است و اژدها شده این کس که به ایشان صحبت کرد و دعوی دوستی کرد و مال ایشان قبول کرد لابد باشد که بر وفق ایشان سخن گوید و رأی‌های بد ایشان را از روی دل نگاه داشتی قبول کند و نتواند مخالف آن گفتن، از اینرو خطر است...» مولوی (فیه مافیه) 
...
الناس علی دین ملوکهم 
ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده‌است و، صیت سخنش که دربسیط زمین منتشرگشته و قصب الجیب حدیثش که همچون شکرمی خورند و رقعه ی منشآتش که چون کاغذ زر می‌برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان...اتابک اعظم مظفرالدنیا و الدین ابوبکربن سعدبن زنگی...به عین عنایت نظرکرده‌است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجرم کافه ی انام خاصه و عوام،به محبت گراییده اندکه الناس علی دین ملوکهم 
زانگه که تو را بر من مسکین نظراست 
آثارم ازآفتاب مشهورتراست 
گرخود همه عیبها بدین بنده درست 
هر عیب که سلطان بپسندد هنر است
دیباچه ی گلستان شیخ اجل سعدی
... 
در اینگونه موارد، «الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم»، مردم به حکومتگران شبیه‌ترند تا به پدرانشان 
گفتم به فلک که حیز‌پرور شده‌ای 
گفتا که علی‌ الناس علی دین ملوک 
... 
اینکه عامه مردم دنباله‌رو حاکمان هستند، متاسفانه واقعیت دارد. 
برای مثال در دوران جاهلیت که خرافه بازی، کبر و نخوت، تعصبات قبیلگی، خون و خونریزی و فقر عنصر ذهنی بود و همین (همین ایدئولوژی)، افکار عمومی‌ جامعه را سمت و سو می‌داد، سران قبائل همه کاره بودند و همه را به دنبال خود می‌کشیدند و نظام حقوقی و، روابط و مناسبات ارتجاعی خود را حاکم می‌کردند... 
الآن هم در قرن بیست و یکم، بیشتر مردم خط اصحاب قدرت (و میدیای حاکم) را دنبال و تبعیت می‌کنند... 
...
می‌توان این جمله (از یک نقطه نظر درست) کارل مارکس را پذیرفت که روزگار، تفکر جامعه را می‌سازد. بعبارت دیگر «هستی اجتماعی انسانها آگاهی شان را تعیین
.می‌کند
Общественное бытие определяет общественное сознание.
Das gesellschaftliche Sein bestimmt das gesellschaftliche Bewusstsein. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گی‌یر مو کابررا اینفانته
چه‌گوارا در کتاب خاطرات بولیوی مسلم می‌داند که برای آن‌که چریک گرسنگی و تشنگی و بیماری و جراحت و خستگی و شکنجه را تحمل کند باید با آرمانی پشتیبانی شود. وی می‌گوید این آرمان باید ساده و مستقیم باشد نه استادانه و تخیلی، اما باید چنان استوار و آشکار باشد که آدمی بتواند بی‌هیچ دودلی جان را درراه آن بازد.
... 
«گی‌یر مو کابررا اینفانته» Guillermo Cabrera Infante نویسنده کوبایی و صاحب رمان «سه ببر گرفتار» (سه ببر غمگین) در واپسین دم حیاتش تکرار کرد بهترین انقلابیون می‌توانند از راه به در شوند و جباریت پیشه کنند. وقتی چنین شد هر آنچه جز گردن نهادن به ترس و تهدید است کفر محسوب می‌شود.
(مداحان کاسترو) که من و دوستانم را متهم می‌کنند بریده انقلاب و مزدور «باتیستا» هستیم، خودشان در درون خودشان می‌دانند جفا می‌کنند و دروغ می‌گویند. می‌دانند ما در بنیاد هیچ میانه‌ای با دیکتاتورهایی چون باتیستا نداشته و نداریم. جرم ما این است که در عین تقابل با امثال باتیستا، ضربه زدن به اعتماد مردم کوبا را توسط انقلابیون دیروز توجیه نکرده و چون و چرا می‌کنیم.
...
هرآنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود، هرآنچه مقدس است دنیوی می‌گردد و انسان‌ها در نهایت ناگزیر می‌شوند تا با شرایط واقعی زندگی و مناسبات خود با همنوعانشان، رو در رو شوند.
کارل مارکس، مانیفست
...
هر آن‌چه سخت و استوار است دود می‌شود
هر آن‌چه سخت و استوار است دود می‌شود...؛ همچنین نام کتابی از «مارشال برمن» ‌Marshall Berman است که به بررسی تاثیرات اجتماعی، هنری و سیاسی مدرنیته در جوامع مختلف می‌پردازد.
«هر آن‌چه سخت و استوار است دود می‌شود...» نه فقط مدرنیته بلکه؛ اندیشه‌های پوسیده و کهنه را هم نشانه می‌گیرد و نیز کسانی را که فکر می‌کنند عشق با سوت پاسبان می‌ایستد. همانها که، البته مخالف آزادی نیستند؛ اما مخالف آزادی دیگران‌اند.
...
سختی و استواری لزوماً بُرنایی و پویایی نیست. بافت‌های کُلانشیم درختان نیز سخت و استوار می‌نمایند اما نشاط و حیات ندارند. زنجیرها هم سخت و استوارند اما می‌گسلند.
هر تفکری حول زمان و فرهنگی خاصی شکل می‌گیرد
هر تفکری حول زمان و فرهنگی خاصی شکل می‌گیرد و بنابراین همچنان که هرفرهنگی قابل نقداست بنا بر این قرآن هم می‌تواند به لحاظ زبانی قابل نقد باشد. هر متن نوعی فهم از هستی است و می‌توان قرآن را از دریچه تاویل متن و تاویل نص، هم نگریست.این بر خلاف تفسیر سنتی است که مفسرین نه از طریق نقد و تحلیل زبانی بلکه از راه نقل روایات کشف مراد می‌کنند.
...
بر پشت یک نفر سوارم و او را مجبور می‌کنم که مرا حمل کند. با این حال، خودم و دیگران رامطمئن می‌سازم که برای او بسیار متاسفم و آرزومندم کاری کنم که او کمتر زیر فشار باشد. اما همه کار می‌کنم جز آن که از پشت او پایین بیایم.
تولستوی
...
کسی که پیامبر را سّب کند...
 هر کس پیامبر را دشنام دهد، شنونده (دشنام) می‌تواند (بلکه باید) او را بکشد و این حکم اجماعی است و مخالفی ندارد. بعلاوه نصوص فراوانی در این باره وجود دارد. 
(نجفی، ۱۹۸۱م، ج۴۱، ص ۴۳۲) همچنین (نک: سید مرتضی، در ضمن سلسله الینابیع الفقهیه، ج۹، ص ۲۱). 
در کتابهای تاریخی از جمله سیره نبوی ابن هشام، سخن از امر پیامبر است مبنی بر کشتن برخی از کسانی محدود که به پیامبر توهین و بی ادبی و جسارت، روا داشته و حضرت را هجو می‌نمودند: پیامبر امر کرد چند نفر را (که اسامی آن‌ها را مشخص کرده بودند) بکشند اگرچه به پرده کعبه آویزان باشند. از جمله آنها عبدالله بن سعد همراه با دو کنیزش بودند. که نامبرده کنیزان را وادار به هجو رسول الله (ص) کرده بود.
 ابن هشام، ۱۴۱۰ ق، ج۴، ص ۴۱
...
السُلق شُلغ
به‌قول قدما «السُلق شُلغ» سلیقه‌‌ها شلوغ (و دیدگاه‌ها متفاوت) است و باید هم، چنین باشد.
...
زخمی اگر بر قلب بنشيند، تو نه مى‌توانی زخم را از قلبت وابكنی و نه مى‌توانی قلبت را دور بيندازی. زخم، تكه‌ای از قلب ِتوست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نيست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را بايد بتوانی دور بيندازی. قلبت را چگونه دور مى‌اندازی؟ زخم و قلبت يكی هستند.
جای خالی سلوچ/محمود دولت آبادی
...
سیاست ما را از خانه‌ی ما (تفکر) رانده‌است 
سیاست به عنوان یکی از مهم‌ترین و هولناک‌ترین وجه غفلت وجود ما مبدل گشته‌است. سیاست ما را از خانه‌ی ما (تفکر) رانده‌است. هم آنجا که از چیزی می‌گریزیم و هم آنجا که راغب و مفتون چیزی می‌شویم درهمه جا معیار و ملاک ما سیاست است.
ندایی درونی همواره مرا از مداخله در کارهای سیاسی منع کرده، و چون نیک می‌اندیشم می‌بینم حق به جانب او بوده است... کسی چون من که در برابر هیچ آفریده‌ای از بیم جان به کار خلاف عدالت تن در نمی‌دهد اگر گام درمیدان سیاست می‌نهاد بزودی هلاک می‌شد.
(آپولوژی؛ یکی از مکالمات افلاطون، ۳۰/۳۱/۳۲)
... 
واژه «عربی» در قران
واژه «عربی» در قران دارای دو معنا و مفهوم است:
یکی همان زبان عربی است و در اینگونه موارد با واژه «لسان» همراه شده‌است. برای مثال، آیه ۱۹۵ سوره شعرا. (بِلِسانٍ عَرَبِی مُبین)‏، ۱۰۳ سوره نحل، ۱۲ احقاف و...
...
یکی هم به معنای روشن و واضح و دقیق می‌باشد که در تقابل با اعجمی به معنای گنگ و نامفهوم است. برای نمونه آیه دوم سوره یوسف: إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُون، ۳۸ زُمر، ۱۱۳ طه و...
همچنین آیه سوم سوره فصلت: کتَابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیا لِّقَوْمٍ یعْلَمُونَ
کتابی که آیاتش هر مطلبی را در جای خود بازگو کرده‌است، فصیح و گویا برای جمعیتی که آگاهند.
...
آزمون مرغابی
«اگر چیزی شبیه اردک به نظر می‌رسد، مثل اردک شنا می‌کند و صدای اردک درمی‌آورد، آن چیز احتمالاً اردک است»
If it looks like a duck, swims like a duck, and quacks like a duck, then it probably is a duck.
...
«الدهر انزلنی ثم انزلنی حتی قیل معاویه و علی»
روزگار اینقدر مرا پائین آورد تا اینکه گفته می‌شود: معاویه و علی (و بحث است که کلام و سلوک علی درست است یا معاویه)
...
 واژه «پیش‌شرط» precondition غلط است
 واژه «پیش‌شرط» precondition غلط است. برای اینکه تقدم شرط بر مشروط از بدیهیات عقلی اولیه است و تاخر مشروط از شرط، جزو محالات موکد... همیشه شرط مقدم بر مشروط است.
...
قانون آونگ
یک آونگ را در نظر بگیرید هر گاه از تعادل خارج شود به اوجی در یک سمت می‌رسد سپس با سرعتی افزوده به سمت دیگر خواهد رفت و اگر نیرویی به آن وارد نشود این بار کمتر از بار قبل منحرف می‌شوند تا در نهایت به تعادل می‌رسد. همین در جامعه انسانی از مسائل اجتماعی تا مسائل روزمره و تصمیمات ساده اتفاق می‌افتد. بدین معنی که هر تصمیمی وقتی در یک سمت از واقعیت قرار می‌گیرد منجر به صحیح به نظر رسیدن سمت دیگر واقعیت می‌شود ولی به هر حال روزی این نوسان به تعادل (یافتن واقعیت) می‌انجامد.
...
اولین شرط خردمندی نگرش انتقادی به خویشتن است
انقلابی واقعی کسی است که علیه خود انقلاب کند.» 
لودویگ ویتگنشتاین
“The revolutionary will be the one who can revolutionize himself.” 
Ludwig Wittgenstein
فردی که به توجیه خود می‌پردازد در واقع خود را متهم می‌کند. (ضرب المثل آلمانی)
Wer sich verteidigt, klagt sich an.
...
پدر کُشی
پدر کشی: ضحاک پدرش مرداس را می‌کشد. شیرویه پدرش خسرو پرویز را که او هم پدرش را کشته بود، انوشیروان قباد را می‌کشد.
پسرکشی: گشتاسب، اسفندیار. کاووس، سیاوش را و رستم سهراب را
برادرکشی: سلماتور، ایرج را و شغاد، رستم را
البته اسطوره‌های پدرکشی از اساطیر اولیه یونانی آغاز می‌شود. اورانوس، را پسرش کرونوس قطعه قطعه کرده و در دریا می‌افکند.
...
هیچ چیزی چون زندگی گذرا نیست
هیچ چیزی چون زندگی گذرا نیست. هیچ چیز چون هستی زودگذر نیست، بسان یخی که آب می‌شود و بادی که آرام آرام می‌وزد، به سرزمینی می‌رسم که بیگانه ام
آراگون
...
ترانه باب دیلن  Blowin in the Wind 
کبوتر سفید از چند دریا باید رد شه تا بالاخره یه جایی آروم و قرار بگیره؟
برای این‌که آسمون رو ببینیم،
مگه چند بار نیازه سرمون رو بالا بگیریم؟
دیگه چند نفر باید بمیرن تا بفهمیم که جون آدم‌‌های زیادی گرفته شده؟
مگه یه آدم چند بار می‌‌تونه سرش رو برگردونه و وانمود کنه که چیزی ندیده؟
کسی به جواب این سؤالا دسترسی نداره، دوست من.
کسی به جواب اینا دسترسی نداره...
...
برای هر چیز زمانی وجود دارد
بـرای‌ هـر چیـزی‌ كه‌ در زیـر آسمـان‌ انجام‌ می‌گیرد، زمان‌ معینی‌ وجود دارد:
زمانی‌ برای‌ تولد، زمانی‌ برای‌ مرگ‌.
زمانی‌ برای‌ كاشت‌، زمانی‌ برای‌ برداشت‌.
زمانی‌ برای‌ كشتن‌، زمانی‌ برای‌ شفا دادن‌.
زمانی‌ برای‌ خراب‌ كردن‌، زمانی‌ برای‌ ساختن‌.
زمانی‌ برای‌ گریستن‌، زمانی‌ برای‌ خندیدن‌.
زمانی‌ برای‌ اندوه‌، زمانی‌ برای‌ رقصیدن.
زمانی‌ برای‌ دور ریختن‌ سنگها، زمانی‌ برای‌ جمع‌‌آوری سنگها.
زمانی‌ برای‌ در آغوش‌ گرفتن‌، زمانی‌ برای‌ اجتناب‌ از درآغوش‌ گرفتن‌.
زمانی‌ برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌، زمانی‌ برای‌ از دست‌ دادن‌.
زمانی‌ برای‌ نگه‌ داشتن‌، زمانی‌ برای‌ دور انداختن‌.
زمانی‌ برای‌ گسیختن، زمانی‌ برای‌ پیوند و دوختن‌.
زمانی‌ برای‌ سكوت‌، زمانی‌ برای‌ شکست سکوت‌.
زمانی‌ برای‌ محبت‌، زمانی‌ برای‌ (نشان‌دادن) نفرت‌.
زمانی‌ برای‌ جنگ‌ و زمانی‌ برای‌ صلح‌ و آشتی
...
خرافات خواب آرد نادانان را 
«بیشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوست‌تر دارند، چون اخبار دیو و پری و غول و بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچون او گرد آیند و وی گوید که در فلان دریا جزیره‌ای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم، در آن جزیره. و نان پختیم و دیگها نهادیم. چون آتش تیز شد و تَبَش بدان زمین رسید، از جای برفت. نگاه کردیم ماهی بود [...] و آنچه بدین ماند، از خرافات که خواب آرد نادانان را، چون شب بر ایشان خوانند، و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند، ایشان را از دانایان شمُرند، و سَخت اندک است عدد ایشان»
 تاریخ بیهقی
...

«ژان باروا» و دویدن در پی آواز حقیقت

روژه مارتَن دو گار Roger Martin du Gard‏ نویسندهٔ فرانسوی و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات رُمانی دارد به نام «ژان باروا» Jean Barois که آلبر کامو» و «آندره ژید» به آن خیلی علاقه داشتند،
روژه مارتن دوگار که از نوجوانی تحت تأثیر «تولستوی» و رمان «جنگ و صلح» بود، جدال عقاید و آراء را در ژان باروا به تصویر کشیده‌است.
...
مسأله روز اروپا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم «دگرگونی فهم بشر از دین همراه با پیشرفت علوم طبیعی» بود و رمان ژان باروا هم به همین موضوع پرداخته‌است. استبداد زیر پرده دین و سلطه کلیسا را بر جوانان اروپا نشان داده و به «ماجرای دریفوس» و محاکمهٔ «امیل زولا» نویسندهٔ معروف فرانسوی هم می‌پردازد و واکنش خشن توده مردم را نسبت به دریفوس و امیل زولا زیر ذره بین می‌گذارد.
دریفوس، افسر یهودی فرانسوی بود که به اتهام جاسوسی برای آلمانی‌ها محاکمه و محکوم شد اما پس از ۱۲ سال، معلوم گشت بیگناه بوده‌است. امیل زولا، به حمایت از وی و محکوم کردن عمل دادگاه و اعتراض به آن پرداخت که به محکومیت یک ساله‌اش منجر شد. پس از آن بود که سیصد تن از نویسندگان و اندیشمندان طی نامه‌ای به اعتراض به این حکم برخواستند که به اعلامیه روشنفکران مشهور شد.
...
قهرمان داستان (ژان باروا)، از یک خانواده مذهبی و سنتی است. او در دوره نوجوانی به دین و ایمان خود شک می‌کند و بعد از کش و قوسهای بسیار جار می‌زند خدا توهمی بیش نیست. فرزندش که به دنیا می‌آید می‌گوید: باید این کوچولو را از نفوذ دین خلاص کنم. هیچ کس شراب نو را در مشک کهنه نمی‌ریزد. اگر بریزد شراب نو مشک کهنه را بترکاند...باید شراب نو را در مشک نو ریخت تا این و آن هر دو سالم بمانند.
خلاصه، ژان باروا که دویدن در پی آواز حقیقت را پیشه کرده بود، دین را می‌بوسد و کنار می‌گذارد و به محافل روشنفکری فرانسه روی آورده، با دوستانش نشریه‌ای به راه می‌اندازد و نظریات جدید خودش را تبلیغ می‌کند و کم کم به یکی از قطب‌های روشنفکری فرانسه تبدیل می‌شود اما آخر عمری که آفتابش لب بام می‌رسد حالی به حالی شده و در مقابل گذشته خود می‌ایستد و در مواجهه با مرگ، به دیدار خویشتن می‌رود و به این فکر می‌افتد که نکند تمام عمرم بیراهه رفته‌ام.
ژان باروا برخلاف «دیوید هیوم» فیلسوف اسکاتلندی و از پیشروان مکتب تجربه‌گرایی که هنگام مرگ بر انکار خداوند و حیات ابدی ایستاد و ناصحان را دست به سر کرد، جور دیگری رفتار می‌کند.
وی در بستر مرگ خودش را به چالش گرفته و اعتقادات پیشین در او جان می‌گیرد.
ژان باروا می‌گوید کر‌ تر (ناشنوا تر) از همه کسی است که نمی‌خواهد بشنود. نمی‌توانم بیش ازاین با این نگرانی به سربرم. می‌خواهم بدانم. می‌خواهم خاطر جمع شوم. هنوز هم معتقدم که حقیقت چیز دیگری است، چیزی در کار است که ما نمی‌دانیم...
وقتی کشیش برایش از خدا و دنیای دیگر حرف می‌زند یکی از دوستان ژان باروا رو به کشیش کرده و می‌گوید: «رفیق ما مثل همه کسان دیگری که نمی‌توانند به خود اعتماد کنند، مذبوحانه به خدا چنگ زده‌است...»
اما ژان باروا با خودش نجوا می‌کند: «حقیقت چیز دیگری است. چیزی درکار است که ما نمی‌دانیم.»
مرگ ژان باروا را زمین می‌زند و در آغوش می‌گیرد. می‌میرد اما این پایان داستان نبوده، حکایت همچنان باقی است.
...

کتاب پدیدارشناسی روح
پدیدارشناسی روح یکی از مهم‌ترین آثار فلسفی هگل است. ارزش این کتاب در این است که اولاً می‌توان آن را اولین کتاب هگلی هگل نامید که در آن وی به تمامی از چهارچوب اندیشه‌های پیشینیانش، به ویژه کانت و شلینگ، رهایی یافته و خود را به عنوان فیلسوفی صاحب سبک نشان می‌دهد. ثانیاً پدیدارشناسی روح واجد چنان نظام فلسفی عمیقی است که حتی اگر هگل، غیر از آن، هیچ کتاب دیگری نمی‌نوشت، این کتاب به تنهایی این قابلیت را داشت که هگل را به فیلسوفی بزرگ بدل سازد.

...

توماس دو تورکمادا، نخستین مفتش اعظم اسپانیا 
توماس دو تورکمادا Tomás de Torquemada مؤسس تفتیش عقاید اسپانیایی، و نخستین مفتش اعظم اسپانیا بود. شهرت وی به تاسیس یکی از مؤثرترین و خشن‌ترین دستگاه‌های تفتیش عقاید است که علاوه بر بدعتگذاران به تعقیب و آزار نوکیشان (یهودیان تازه مسیحی) می‌پرداخت. در دوران تفتیش او شمار بسیار زیادی از مخالفین، در چوبه اعدام سوزانده شدند.
 
مُدل نیلز بور
نیلز بور Niels Bohr (فیزیکدان دانمارکی)، در زمینهٔ شناخت ساختار اتم و مکانیک کوانتوم، تلاش‌های زیادی کرد. او مدل پیشنهادی خودش در مورد اتم را - که مانند سامانهٔ خورشیدی، یک هسته در مرکز و الکترون‌ها پیرامونش در گردش بود - گسترش داد.
... 
مدل اتمی بور نشان داد دلیل طیف نشر خطی که از اتم عناصر گسیل می‌شود، انتقال الکترون‌ها از سطوح انرژی بالا به سطوح انرژی پایین است، که البته در این انتقال، انرژی الکترون کاهش می‌یابد و به صورت نور و گرما آزاد می‌شود. 
... 
نیلز بور، مدل اتمی خود را بر اساس آزمایش‌هایی که با اتم‌های هیدروژن و هلیم انجام شده بود مطرح می‌ساخت به همین دلیل مدل اتمی او برای اتم‌های سنگینی مانند اورانیوم، آهن و ... صدق نمی‌کرد. بعداً مدل اتمی کوانتمی (یا ابر الکترونی) با همکاری هایزنبرگ، پلانک و شرودینگر مطرح شد. و اینشتین نیز با ارائه فرمول‌های خود توانست به این مدل اتمی کمک کند.
...
...
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واقعیات تاریخ پذیرای تفسیر عینی نیست
«اگر کوهی از زاویه‌های دید مختلف به شکل‌های متفاوت نمودار می‌شود، این بدان
معنا نیست که کوه از لحاظ عینی اصلاً فاقد شکل است یا شکل‌های نامحدودی دارد. چون تفسیر در تحقق واقعیات تاریخ نقش ضروری بازی می‌کند، و چون تفسیر هیچ موجودی دارای عینیت کامل نیست، این دلیل نمی‌شود که بگوئیم صحّت و اعتبار همه تفسیرها به یک اندازه است و اصولاً واقعیات تاریخ پذیرای تفسیر عینی
نیست.» تاریخ چیست، ادوارد هالِت کار

 ...a mountain appears to take on different shapes from different angles of vision, it has objectively either no shape at all or an infinity of shapes. It does not follow that, because interpretation plays a necessary part in establishing the facts of history, and because no existing interpretation is wholly objective, one interpretation is as good as another, and the facts of history are in principle not amenable to objective interpretation. (Edward Hallett Carr)
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد شیر و خورشید
تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷، شیر و خورشید، نماد ملی ایران بود. این نشان آمیزه‌ای از فرهنگ‌های کهن میان‌رودان(بین‌النهرین)، ایران، و اقوام دیگر است. از دوران سلجوقیان سکه‌هایی با نقش شیر و خورشید را می‌توان یافت. این نشان از سده نهم هجری (پانزدهم میلادی) به طور ناپیوسته بر روی پرچم‌های ایران نقش می‌بست. در دوران صفویه تعبیری شیعی/ایرانی پیدا کرد اما پس از آقامحمدخان قاجار، تعبیر شیعی آن رفته‌رفته کمرنگ شد.
شیر پیوند نزدیکی با شاهنشاهی در ایران داشته‌است‌‌ و در دوره‌های هخامنشی، اشکانی و ساسانی در تندیس‌ها و جام‌های زرین و سیمین، خودش را نشان می‌داد. ردیف‌هایی از شیران، زینت بخش تخت و ردای شاهان هخامنشی بوده‌است. در نقش رستم، اردشیر یکم را با زره و تصویر شیر برجسته می‌بینیم.
برای عضدالدوله دیلمی، شیر نقش تزیینی داشت. در زمان خوارزمشاهیان سکه‌هایی زده می‌شد که بر روی آن نقش خورشید بر پشت شیر آمده بود. مغول‌ها نیز احترام به خورشید را دوباره در ایران گسترش دادند.
...
قدیمی‌ترین پرچم شیر و خورشید‌دار شناخته شده به سال ۸۲۶ هجری قمری (حدود ۱۴۲۳ میلادی) همزمان با دورهٔ تیموریان بر می‌گردد. این پرچم در مینیاتوری از شاهنامه شمس الدین کاشانی (منظومه‌ای دربارهٔ جهانگشایی مغولان) به تصویر کشیده شده‌است. در حمله مغولان به حصار شهر نیشابور، سربازان مغول پرچمی مزّین به نشان شیر و خورشید را خمل می‌کردند. البته نشانهای دیگری هم داشتند.
...
در نسخه‌ای از شاهنامه در دوران حکومت مغول‌ها، نگاره‌ای وجود دارد که پرچمی را با تصویر شیر و خورشید در وسط آن نشان می‌دهد. احتمالاً این پرچم متعلق به ایلخانیان بوده‌است، زیرا آن‌ها هم این نقش را بر روی سکه‌های خود به کار می‌برده‌اند. یعنی فقط نقش نجومی نداشته‌است. نشان شیر و خورشید در دوران صفوی مظهر حکومت و مذهب به نشانی رایج در درفش‌های ایران بدل شده‌بود.
نماد شیر و خورشید را نخستین بار بدستور شاه اسماعیل دوم به رنگ طلایی بر روی پرچم ایران، سوزن دوزی کردند. این پرچم تا آخر دوره صفوی نیز درفش رسمی ایران بود. تفسیر صفویان از این نشان برمبنای ترکیبی از اسطوره‌ها بخصوص شاهنامه فردوسی، و داستان‌های اسلامی بود. 
...
از آنجایی که درفش عثمانی‌ها در آن زمان و به عنوان رقیب صفویان، هلال ماه بود. صفویان، نشان شیر و خورشید را به عنوان نشان ملی خود برگزیدند. مُهر شاهنشاهی نادرشاه هم (در سال ۱۷۴۶) منقش به شیر و خورشید بود.
یک نقاشی از زمان عباس میرزا موجود است. این تصویر صحنه پیروزی ایرانیان بر روس‌ها در نبرد سلطان‌آباد در ۱۳ فوریه ۱۸۱۳ و در خلال جنگ‌های ایران و روس را نشان می‌دهد. لشکر ایران در این نبرد درفشی با نشان شیر و خورشید حمل می‌نمایند و شیر در این تصویر شمشیری در دست دارد.
...
البته قدیمی‌ترین نشان شیر و خورشید شناخته‌شده، سکه‌ای است که بمناسبت تاجگذاری آقامحمدخان بسال ۱۷۹۶ ضرب شده است. این نقش در اوایل دوره قاجار به شکلی کاملاً ناهمسان روی سکه‌ها، نشان‌ها و پرچم‌ها ظاهر شد. فتحعلی شاه قاجار به تقلید از نشان لژیون دونور فرانسه، نشان شیر و خورشید ایرانی را در ۱۲۲۲– ۱۲۲۵ پدیدآورد تا به دیپلمات‌ها و مقامات اروپایی اعطا کند. به این ترتیب ایران دارای پرچمی رسمی با نشان شیر و خورشید شد. 
نشانی که بر پشت سکه یک قرانی متعلق به دوران پادشاهی فتح علی شاه قاجار نقش شده است دارای سپری با نگاره شیر و خورشید است. البته نگاره شیر و خورشید در این سکه فاقد شمشیر است. سکه مزبور متعلق به سال ۱۸۳۰ میلادی و از جنس نقره است.
در میانه‌های دوره قاجار، روی تاق هشتی ساختمان باغ ارم شیراز، یک نقاشی مزین به شیر و خورشید تصویر شده است.
...
در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه (سال ۱۲۴۷ خورشیدی)، تمبری در پاریس منتشر گردید که نگاره آن، نشان رسمی دولت وقت ایران (شیر و خورشید) بود. این نشان داخل دایره‌ای جا گرفته بود و در گوشه‌های تمبر، قیمت آن به فارسی ثبت شده بود.
نشان شیر و خورشید به همراه لوح عدل مظفر در سر در مجلس شورای ملی در اوایل دوران پهلوی
تندیسهای شیر و خورشید به همراه لوح عدل مظفر در سر در مجلس شورای ملی در دهه پنجاه خورشیدی

در یک طرف سکه طلای پنج پهلوی، متعلق به سال ۱۳۰۵ خورشیدی نشان شیر و خورشید موجود است. در پنجمین متمم قانون اساسی مشروطه نخستین قانون اساسی ایران (قانون اساسی مشروطه)، پرچم ایران به شکل شیر و خورشید بر روی سه رنگ سرخ و سفید و سبز تعیین شد. 
...
در فضای هیجان زده روزهای نخست انقلاب ۱۳۵۷، بسیاری از نشان‌ها از رونق افتاد. البته در سال ۱۳۸۷ تلاشی برای بازگرداندن سردر شیر و خورشید مجلس ایران صورت پذیرفت. اما با وجودی که این کار با استقبال افکار عمومی همراه بود و قانونگذاران ایران هم نسبت به این کار ابراز تمایل کرده بودند، این شیرها پس از دو روز دوباره به زیر کشیده شد.
نشان شیر و خورشید در تکیه معاون الملک کرمانشاه از سال ۱۲۸۰ شمسی 
(تصاویر مربوط به شیر و خورشید بعداً اضافه می شود)
 
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 هُمْ رجالٌ ونحنُ رجال
ابو حنیفه: ما جاءَ عن اللهِ تعالى فعلى الرأسِ والعينين، وما جاءَ عن رسولِ الله صلى اللهُ عليه وسلم فسمعاً وطاعةً، وما جاءَ عن الصحابةِ رضي الله عنهم تخيرنا من أقوالهم، ولم نخرجْ عنهم، وما جاءَ عن التابعين فهُمْ رجالٌ ونحنُ رجالٌ. الإحكام لابن حزم (4/573)...
تا آنجائی كه سخن قرآن و پیامبر است هرچه گفتند روی چشم بنده اما از پیامبر كه پائین آمدید " هُمْ رجالٌ ونحنُ رجال" آنها برای خودشان كسی بودند و ما هم برای خودمان كسی هستیم آنها برای خودشان حرفی دارند و رأیی دارند و ما هم حرف و رأیی داریم...

===========================

فی جواز التعزیر لکتمان الشهادة 

آیت‌الله منتظری؛ عزیز است اما حقیقت از او عزیز تر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۹ آذر ۱۳۸۸؛ آیت‌الله منتظری به میهمانی خاک رفت و از آزار امثال ری‌شهری و فلاحیان راحت شد. سال ۶۷ در بزنگاه اسیرکُشی مهیب زندانيان سياسی رودرروی قاتلین ایستاد. آن مرد شریف و بی غَل‌وغش، «علاوه بر نوشتن نامه به خمینی و بيان مخالفت‌اش با قتل‌عام زندانیان، اعضای هیأت کشتار را فرا ‌خواند و خطاب به آن‌ها گفت: بزرگترین جنایتی که در جمهوری اسلامی شده و تاریخ ما را محکوم می‌کند به دست شما انجام شده و [نام] شما را در آینده جزو جنایتکاران در تاریخ می‌نویسند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیت‌الله منتظری در صفحه ۳۲۴ جلد دوم کتاب «فقه الدوله...» [اصل کتاب: نظام الحكم في الاسلام، خلاصه «دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية»] زیر عنوان «فی جواز التعزیر لکتمان الشهادة» نوشته‌اند:
اگر حاکم [شرع] یقین حاصل کرد که نزد شخصی در خصوص حفظ نظام و رفع فتنه یا تقویت اسلام و رفع شر دشمنان یا در احقاق حقوق مسلمانان، اطلاعات سودمندی وجود دارد، بطوری که عقل و شرع بر وجوب اعلام آن از سوی وی حکم می‌دهند، و وجوب آن برای وی نیز وجوبی بَیّن و روشن باشد به گونه‌ای که به وجوب این عمل و اهمیت آن ازنظر شرع اعتقاد داشته باشد و در این ارتباط در شک و شبهه نباشد، اما با این وضف از روی عناد و یا فرار از حق به کتمان اطلاعات خود می پردازد، در این صورت تعزیر فرد فقط برای کشف و اطلاع از معلومات وی جایز است...
...
اذا علم الحاکم أنه یوجد عند الشخص معلومات نافعة فی حفظ النظام ورفع الفتنة، أو فی تقویة الاسلام ورفع شر الاعداء، أو فی احقاق حقوق المسلمین بحیث یحکم العقل والشرع بوجوب الاعلام علیه وکان الوجوب بَینّا واضحا له أیضا، بحیث یعتقد هو أیضا بوجوبه وأهمیته شرعا ولا یکون فی شبهة ولکنه مع ذلک یکتم الشهادة والاعلام عنادا وفرارا من الحق جاز حینئذ تعزیره للکشف والاعلام....
آیا مضمون جملات فوق، شکنجه متهم با حکم حاکم شرع را توجیه نمی‌کند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
البته آیت‌الله منتظری ضمن اشاره به اینکه «هذا الحکم یتوقف علی جواز حکم القاضی بعلمه»، در صفحه ۲۶۳ همان کتاب اشاره کرده‌اند:
قاضي بايد در فرض مورد سؤال اين معنا را احراز كند كه شخص مورد نظر نيز اظهار آن مطالب را بر خودش واجب مي‎‌داند و از روي عناد با حق آنها را كتمان می‌كند تا بتواند به خاطر ترك واجب او را تعزير نمايد؛ و احراز اين موضوع براي قاضي ممكن نيست...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سی‌امین جلسه بررسی نهایی قانون اساسی که بعدازظهر سوم مهرماه سال ۵۸ به ریاست آیت‌الله منتظری تشکیل شد، ۸ اصل قانون اساسی از جمله اصل ۴۳ به تصویب رسید.
«هرگونه شکنجه به هر نحو برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت، اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پس از قرائت این اصل، کیاوش پیشنهاد کرد: «بنویسید مطلقا ممنوع است.» علی مشکینی پرسید: «من مخالفم. گرچه ما معتقدیم که شکنجه یک امر غیراسلامی و غیرانسانی است ولی مثلا اگر چند شخصیت برجسته مملکتی را ربودند و یک نفر را گرفتند، آیا چند سیلی که احتمال دارد بر اثر آن خیلی چیز‌ها را بگوید ممنوع است و مثلا قاتل آیت‌الله مطهری؟» سیدمحمد بهشتی گفت: «مسئله این است که راه چیزی را باز نکنیم. کسی را یک سیلی با استناد به این اصل بزنند فردا به داغ کردن مردم می‌انجامد.»
آیت‌الله منتظری گفت: «گناهکار آزاد شود بهتر از آن است که بی‌گناهی آزار شود.» شیخ محمد یزدی گفت: «تاکید کنید که شکنجه روحی هم قدغن است.» ربانی هم گفت: «بنویسید هرگونه شکنجه.». طاهری پیشنهاد داد: «اصلا این اصل را بردارید. فردا یک باندی درست می‌شود و پیش خود می‌گوید خوب شکنجه هم که نیست و هر کاری که خواستند می‌کنند.» این اصل در ‌‌نهایت با ۵۰ رای موافق، ۱۲ رای ممتنع و بدون رای مخالف به تصویب رسید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گرچه سوم مهرماه سال ۵۸؛ اصل ۴۳ قانون اساسی به تصویب رسید و تصریح شد «هرگونه شکنجه به هر نحو برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است..» اما متاسفانه در عمل، اصل ۴۳ هم «معدوم» شد!
هشت سال بعد (۱۳۶۶) کتاب آیت‌الله منتظری «دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية» منتشر شد. در صفحه ۳۲۴ همین کتاب (جلد دوم) به «جواز التعزیر لکتمان الشهادة» اشاره شده‌است.

ترامپ و مُجَوز استفاده از نیروی نظامی»
Authorization for Use of Military Force

عامل اصلی تباهی در میهن ستمدیده ما، ارتجاع غالب است که با عملکرد فاسد و ظالمانه‌اش، «مدعیانِ صاحب‌اختیاری‌جهان» را به طمع واداشته‌است. بیهوده نیست که نتانیاهو و قوم و قبیله تُرکی‌الفیصل و...رویهم می‌ریزند و امثال جرد کوشنر غلطهای اضافی می‌کنند. 
...
اکنون که ترامپیان دست از پا درازتر، پی کار خود می‌روند، اشاره به ترجیح‌بند آنان علیه ایران (مُجَوز استفاده از نیروی نظامی) AUMF، نوعی مبارزه با فراموشی است.
سه روز بعد از واقعه مهندسی‌شده و تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، کنگره ایالات متحده، به استفاده از نیروهای نظامی آمریکا، علیه مُسببّین حملات مزبور و هر نیروی مرتبط با آن رأی داد که اشغال افغانستان و عراق از نتایج عمده آن بود. مُجّوز کنگره AUMF، بعدها توجیه‌گر حمله‌های پرشمار پهپادی شد که غیرنظامیان زیادی را نیز در یمن و افغانستان و پاکستان و برخی کشورهای آفریقایی به کام مرگ فرستادند.
۱۵ آوریل ۲۰۱۹، مایک پومپئو، پس از دیدار با شماری از فارسی‌زبان‌های مقیم دالاس گفت در رابطه با ایران، قانون AUMF اختیارات وسیعی به پرزیدنت ترامپ داده‌است. کمی بعد (۲۷ ژوئن ۲۰۱۹) سنای آمریکا، NDAA (لایحه اختیارات دفاع ملی) را که بنوعی به AUMF (مُجَوز استفاده از نیروی نظامی) مربوط است تصویب کرد و دست ترامپ را در اقدام نظامی علیه ایران بدون مجوز کنگره بازگذاشت. بماند که وی پیشتر گفته بود: اصلا لازم به دریافت تأییدی برای حمله نظامی نیست. اگر در عمل حمله نظامی (به معنی دقیق کلمه) به گیر و پیچ برخورد و صورت نگرفت به این دلیل نبود که جنگ‌افروزانی چون پمپئو و برایان هوک و جان بولتون نمی‌خواستند. پمپئو (بمثابه یک جریان) تا روز آخر، روضه‌اش را می‌خواند که در رابطه با ایران، قانون AUMF اختیارات وسیعی به پرزیدنت ترامپ داده‌است...

 

سایت همنشین بهار
 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook